يک وقتی توی ايران بين چند تا از دوستانم بحث درگرفته بود که غذاهای ايرانی برای دنيای کم سرعت مناسبند چون پختنشان طول میکشد و يک آدمی از صبح تا ظهر درگير پخت و پز میشود. بنابراين چنين شيوهای از پخت و پز برای جايی و کسانی مناسب است که مشکلی با وقت ندارند. البته ناگفته پيداست که کيفيت غذايی که با حوصله درست بشود بارها و بارها بهتر از غذاهای سرعتی و سرپايیست منتها دنيا عقب عقب نمیرود. حالا البته در دنيای سرعتی که نمونهاش در همين تهران هم هست بعضیها در فکر تهيه غذای با کيفيت خوب و قابل عمل آوردن در زمان کوتاه هستند. این هم يک جور رقابت است که چه محصولی میتواند هم مناسب باشد هم زمان کمتری برای پخت و پز بگيرد. راستش غذاهای ايرانی يک مشکل ديگر هم دارند که مربوط به خودشان نيست، مربوط به کسانیست که آن غذاها را میخورند. يعنی خود ما. سه ساعت میپزید ده دقيقهای میخوريدشان. يعنی شیوه غذاخوردن ما هم به درد غذاهايی که درست میکنيم نمیخورد. ممکن است يک نتيجه اين وضعيت هم اين شده باشد که نحوه پختن غذا هم تغيیر کرده باشد. يعنی سرعت پخت بالا رفته ولی کيفيت پخت پايین آمده. خلاصه که مثنوی هفتاد من کاغذ است ولی باید دربارهاش حرف زد. حالا يک چيزهای ديگری هم به اين داستان غذاهای ايرانی خودمان منتها در خارج کشور بايد اضافه کنيد که عبارت است از مواد اصلی سفره ايرانی. به قول مجيد سوتهدلان جمعه جمعه آقام شنبه شنبه آقام. لوبيا لوبیای خودمان، گشنيز و شنبليله از وسط سبزه ميدان خودمان. توی فرودگاههای استراليا يک گروهی کار میکنند که کارشان اين است که مانع ورود چيزهايی بشوند که ممکن است آلودگی ميکروبی يا انگلی با خودشان به خاک اين جزيره بياورند. از جمله وسایل چوبی، يا مواد غذايی فلهای که معلوم نيست چطور ضدعفونی شدهاند. يک فهرست طولانی دارند. اين گروه در يک واحد سازمانی به نام قرنطینه کار میکنند و مدتهاست کارهایشان مثل مجموعههای خانم مارپل و شرلوک هلمز در تلويزيونها نمايش داده میشود بلکه از اين طريق مردم آموزش هم ببينند. هم فال و هم تماشا. کارکنان اين واحد گاهی میآيند مراکز دانشگاهی برای بازآموزی. از جمله مواد بازآموزی هم تشخيص بعضی آلودگیهای قارچی و شناسايی حشرات و اين چيزهاست. چند تایشان آمده بودند برای یکی از اين دورهها به محل کار من. داشتم با تلفن حرف میزدم. حرفم که تمام شد يکیشان گفت به چه زبانی حرف میزدی؟
من: فارسی حرف میزدم.
مرد: کجا به اين زبان حرف میزنند؟
من: ايران و افغانستان و تاجيکستان. ولی با لهجه من بيشتر از همه در ايران حرف میزنيم.
مرد: ببينم شماها خيلی دوست داريد غذا با سبزی درست کنيد نه؟
من: آره. خيلی مرسومه سبزی خشک يا تازه توی غذا بريزيم. تو از کجا میدونی.
مرد: برای اين که ايرانیها خيلی سبزی خشک شده با خودشون میارن. ديگه همه میدونيم وقتی يکی از مسافرها سبزی خشک داره از ايران اومده.
من: تازگیها فروشگاههای ايرانی از همین سبزی خشکها ميارن فکر میکردم ديگه مسافرين کمتر با خودشون بيارن.
مرد: نه هنوز زياد ميارن. بعضیها بستهبندی شدهست اجازه ميديم بيارن با خودشون ولی خیلیها توی کيسههای کوچک بدون علامت بهداشتی ميارن که میگيريم ازشون.
من: بعد چه کار میکنيد؟
مرد: میسوزونيم.
من: میدونی چقدر برای خشک کردن سبزیها دلسوزی میکنن که خوب از آب دربياد. ولی عجيبه که باخبر نيستن.
مرد: خوب نميشه اينها رو وارد کرد. قانون قرنطينهست. تو ديگه بايد بدونی.
من: آره باخبرم. حالا يکبار برو رستورانهای ايرانی از همين غذاهایی که با سبزی خشک درست میکنن سفارش بده ببين چه مزهای ميدن.
مرد: هر بار که سبزیهای مسافرهای ايرانی رو میگيريم ميگن که بذار اينا رو ببريم دعوتت میکنيم بيا غذا بخور ببين چه خوشمزهست. يا بايد کارم رو نگه دارم اخراج نشم یا بايد برم غذای ايرانی بخورم.
من: شانس آوردی سبزی خشک ميارن. توی ايران سبزی تازه جزو غذای روزانهست.
مرد: اوه اوه باخبرم. يک خانمی با دخترش يک عالمه آورده بود.
من: سبزی تازه آورده بود؟
مرد: نه بذر سبزی آورده بود که توی باغچه بکارن. گفتن برای سبزی تازه آورديم. خيلی دردسر داشتيم با هر دوشون. ولی گرفتيم ازشون.
من: بذر سبزی که توی ايران میفروشند. خيلی هم بسته بندیهای مناسب داره.
مرد: اینايی که ما گرفتیم توی بسته بندی نبود. توی لباسشون بود.
من: چطوری توی لباسشون بود؟
مرد: توی آستر لباس دوخته بودند. بذرها رو خيلی هنرمندانه دوخته بودند توی آستر لباس. يکی از سگهای بوکش ايستاد کنارشون متوجه شديم يک چيزی با خودشون دارن.
من: اونوقت چطوری متوجه شديد چی دارن؟
مرد: گفتيم بايد بريم توی اتاق قرنطینه اونجا بازرسی بشین. همينطور داد میزدن که اين سگ شما اشتباه کرده. خيلی سخت بود تا راضی شدن بيان، اگر نه همونجا میموندن. توی اتاق قرنطينه پالتوشون رو که درآوردن سگه متوجه شد يک چيزی توی پالتوهاست. مجبور شديم آستر پالتو رو بشکافيم. تا آسترشون رو باز کردیم ديديم دور تا دور آستر رو بذر دوختن. ريز ريز.
من: جريمهشون کردی؟
مرد: آره هفتصد دلار جريمه شدن. پالتوهاشون رو هم گرفتيم.
من: نميشد پالتوها رو نگيريد؟
مرد: ميشد. گفتيم بشينيد تمام آستر رو باز کنيد و لبههایی رو که دوختيد رو باز کنيد بذرها رو دربياريد. گفتند اصلا پالتوها رو لازم نداريم. گرفتيم سوزونديم.
من: خيلی خسارتبار بوده.
مرد: فکر میکنم يک هفته وقت گذاشته بودن اين بذرها رو به آستر پالتوها بدوزن. خيلی هنری بود.
من: بذر چی بود؟
مرد: نمیدونم ولی میگفتن تو بذار اينها رو ببريم بکاريم توی باغچه بعدش بيا مهمونی خونهمون ببين چقدر سبزیهاش خوشمزه ميشن. قانونی نبود بذر وارد کنن.
من: خوب سخته. بعضیها دوست دارن همون مزه غذاها و شيرینیها و سبزیها رو اينجا هم داشته باشن.
مرد: نمیدونم، ولی بلاخره اينجا استرالياست. يک چيزهايی هم اينجا هست ممکنه توی کشور خودشون نباشه. يک آفت گياهی ممکنه خيلی خرابی توی استراليا درست کنه.
من: آره میدونم. به هر حال هفتصد دلار و دو تا پالتو خسارت ديدند. خوب بريم سر کار.
مرد: بريم.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر