ماهرخ غلامحسینپور
مادرم همیشه قصهٔ مردی را برایم تعریف میکرد که در پی راز جاودانگی، گذرش به پیردانایی افتاده بود و پیر دانا نشانی چشمه آب زندگانی را به او داده اما موکدا توصیه کرده بود وقتی تنت را به آب چشمه سپردی تنها و تنها به یک کلمه فکر نکن، یادت باشد، خوب به خاطرت بماند، وقتی در آب چشمه غوطه ور شدی به «میمون» فکر نکن، و مرد تشنه جاودان شدن هر چه کرده بود، هر چقدر هم به ذهنش فشار آورده بود، تمام زور و همتش را هم به کار برده بود، اما نتوانسته بود به میمون فکر نکند. درست سر بزنگاه تا تن به آب میسپرد چهره انواع و اقسام میمونهای جهان از شامپانزه و میمونهای دماغ دراز گرفته تا میمونهای خال خالی و پوزه دار و حتی نوع کمیابش یعنی ماکاک خرچنگ خوار توی ذهنش ردیف به ردیف رژه میرفتند.
همیشه با خودم فکر میکردم چرا آن پیر دانا این را نمیدانسته که وقتی کسی را از چیزی منع کنی در واقع میل و اشتیاقش را افزون میکنی؟
این قصه را به خاطر داشته باشید تا آخر کار، چون برای نتیجه گیری به کارمان میآید اما به شما توصیه میکنم وقتی مایل نیستید کودکتان کاری را انجام دهد، نسبت به آن حساسیت و واکنش غیر معمول نشان ندهید، در غیر این صورت زندگی شما، صحنه تکرار همان امری خواهد بود که نسبت به آن اگزما دارید یا خوشایندتان نیست.
کافی است کودک باهوش شما درک کند که نسبت به مسئلهای حساسیت دارید، آن وقت است که او دقیقا همان را تکرار خواهد کرد، علت تکرار امری که خوشایند شما نیست شاید جلب کردن توجه شما، نوعی بازی کودکانه و دلمشغولی فرح بخش و شاید هم نوعی لجبازی برای به زانودرآوردن و تسلیم کردن شما برای درخواست های کوچکش باشد.
بگذارید تجربه عینیام را برایتان تعریف کنم، من و پسر کوچکم داریم شکل تازه و دلپذیری از زندگی را تجربه میکنیم، ما تصمیم گرفتیم در یک شهر خیلی خیلی دور یک آپارتمان نقلی دلپذیر اجاره کنیم، بعد از کلی گشت و گذار در یک مجتمع زیبا و رو به یک دریاچه مصنوعی و خانههای یک شکل زیبای آجری رنگ، یک آپارتمان فوق العاده پیدا کردیم، آنها به ما توصیه کردند که بهتر است مراعات حال آدمهای طبقه اول را هم بکنیم، اولین روز که خانه را تحویل گرفتیم ظاهر فوق العادهای داشت، فقط دراین میان یک مشکل را نمیشد نادیده گرفت، آنهم نازکی دیوارها و کف و سقف چوبی خانه بود. راه که میرفتیم چوب کف خانه قرچ قرچ صدا میکرد، کافی بود کمی پاشنه پایمان را بیشتر از حد طبیعی به زمین بکوبیم، راستش رایان اصلا متوجه کوبیدن پاشنه پا یا مسائلی از این دست نبود، او داشت زندگی آرامش را میکرد ولی من ویرم گرفت محکم کاری کنم، برای همین هم نشاندمش جلویم و برایش مفصل توضیح دادم که این برایم خیلی خیلی مهم است که اینجا ورجه ورجه نکند و هر وقت حس کرد دلش بازی و شیطنت میخواهد، من میتوانم ببرمش به پلی گراند همسایه تا هر چقدر زور توی تنش هست بپر بپرکند. با چهرهای معصوم و آرام به حرفهایم گوش داد. انگار که دارد فلسفه فیثاغورث را تبین میکند، چنان نگاه عمیقی به سر تا پایم انداخت که من ته دلم از اینکه بچه را تحت تاثیر قرار دادهام شاد و راضی و خوشحال بودم،.... اما الان سه روز از این توصیه من بیشتر نگذشته، رایان لیوان نوشابه در دست دارد به من پوزخند میزند، یعنی درواقع او اجازه ندارد در مواقع عادی نوشابه بخورد، اما آنقدر از یکساعت پیش که خوابیده کف زمین و با پاشنه پایش زمین را کوبیده که من برای خلاصی از آن وضع نابهنجار حاضرم کارخانه کوکاکولا را هم به اسمش بزنم، سه روز است رایان راه نمیرود، بلکه شیلنگ تخته میاندازد انگار که یک غول بیابانی وسط این هال کوچک در حال رفت و آمد است، او در این سه روز دارد پادشاهی میکند، مدام کف چوبی آپارتمان کوچکمان دارد میلرزد، گاهی میخواهم کوتاه نیایم و هیچ امتیازی ندهم اما تحمل او در ادامه بازی فوق العاده است، به خاطرتان بماند اگر نمیخواهید شاهد بروز رفتاری از سوی کودکتان باشید، نسبت به آن رفتار واکنش و حساسیت فوق العاده نشان ندهید، کودکان بسیار باهوش و متفاوتند و به خوبی میدانند چطور میتوانند از شما امتیار بگیرند. آنها دقیقا از همان مسیری شما را بازی خواهند داد که حتی فکرش را هم نمیکنید.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر