صد و نود و یکمین شبِ مجله بخارا به بزرگداشت مریم زندی اختصاص داشت که با همکاری بنیاد فرهنگی ـ اجتماعی ملت عصر شنبه 2 اسفند ماه 1393 برگزار شد.
در آغاز این مراسم کلیپی که بخشی از فیلم مستندی که علی شیلاندری مشغول ساخت آن است و مریم زندی و عکاسیاش را تصویر میکند به نمایش درآمد و سپس علی دهباشی از مریم زندی به عنوان عکاسی چند وجهی سخن گفت:
" ما به عنوان مجلۀ کِلک و بعد بخارا این شانس و اعتماد را از سوی خانم مریم زندی داشتیم که روی جلد بسیاری از شمارهها و همچنین در داخل مجله از کارهای هنر عکسای ایشان بهرهمند باشیم.
خانم زندی در بین هنرمندان عکاس ما یک استثناست . میپرسید چرا استثناست؟ با کمی بررسی در زندگی ایشان پی میبریم که از سنین نوجوانی وارد محیط فرهنگی، اجتماعی و سیاسی دوران خود بودند و در عین آن که در یک سالهایی حضوری بسیار علنی و صریح در مسائل اجتماعی داشتند، آن هم به واسطۀ آشناییهایی که در سر راه زندگیشان قرار گرفته بود، اما همواره مستقل باقی ماندند.
در سالهایی که اصلاٌ رسم نبود که عکاسی از چهرههای سرشناس فرهنگی و ادبی به این صورت که ایشان انجام دادند، انجام شود این کار را آغاز کردند . نه در آتلیه با نورپردازی بلکه در محیط طبیعی نویسنده یا هنرمند ، در میان فضایی که با آن زندگی میکند. پشت میز کار، یا در کتابخانه، اتاق مهمانخانه. و این کار در مجموع شد یک دوره از حضور فرهنگی و ادبی جامعۀ ما در طول دو دهه و بعد کتاب پرترههای نقاشان و بعد هنرمندان سینما. کافی است مروری بر کتابهای چهرهها در زمینه ادبیات ، نقاشی و سینما بیاندازیم، با یک دوره از تاریخ و فرهنگ و هنر ایران روبرو میشویم.
زندهیاد کریم امامی این بخش از کارهای خانم زندی را با تعبیر « پرتره ژورنالیستی» بیان کردند. به عبارت دیگر کسی روی پرتره یک نویسنده یا نقاش یا هنرمند با توجه به روحیات و موقعیت مکانی هنرمند این گونه کار نکرده بود. و این همه خارج از آتلیه یک عکاس اتفاق افتاد.
در کنار این مجموعه پرترهها خانم زندی یک عکاس خبری درجه اول به شمار میآید. کتاب اخیر ایشان که منتخبی است از عکسهای حوادث و وقایع جریانات انقلاب حکایت از تواناییهای او در این زمینه میکند. در واقع این کتاب اولین کتاب عکاسی خبری از یک زن عکاس محسوب میشود.
در مرور کتاب انقلاب 57 همچنان مریم زندی را عکاسی میبینیم که فراتر از ایدئولوژی و گرایشهای سیاسی موضوع برایش مهم است و برای همین این کتاب از ورای محدودیتهای سیاسی عبور کرد و با استقبال گسترده روبرو شد.
مریم زندی کارهای دیگری هم انجام میدهد . شیشهگری فقط ذوقیات ایشان نیست. خودش میگوید : « سعی کردم نوعی کار تازه ولی با روش شیشهگری سنتی ایران ( شیشه فوتی) انجام دهم . کارگرهای شیشهگر به کارهای همیشگی عادت کرده بودند و کار من برایشان عجیب بود. ذره ذره و با حوصله کار کردم و برای هر نمونه کار مدتها وقت صرف کردهام. کار کردن در کارگاه شیشه به دلایل مختلف سنگین و خسته کننده است و به خصوص در تابستان . اما وقتی من میروم آنجا اصلاٌ نمیفهمم زمان چطور میگذرد، انگار در تاریکخانه هستم. »
مریم زندی کوهنورد حرفهای هم هست. بیشتر قلههای ایران را صعود کرده است. و شاید اولین کوهنورد زن ایرانی باشد که دیوارۀ علم کوه را از مسیر بخچال و سنگهای ریزشی صعود کرده است. یادتان نرود که دیوارۀ علم کوه یکی از پنج دیوارۀ مهم دنیا از نظر کوهنوردی است.
در کنار همۀ این زمینهها که بر شمردم ، بد نیست به فعالیتهای نجاری خانم زندی اشاره کننم که خودش میگوید : « نجاری را دوست دارم چون احساس میکنم انرژی آزاد نشدهای دارم که شاید با کار سنگین نجاری آزاد شود.»
مریم زندی مثل همه عناصر کارهایش در زندگی خصوصیاش نیز سبک خاص خود را دارد. در جایی گفته است:
« من دوست ندارم احساسات رقیق داشته باشم. همیشه تظاهر به خشونت کردم. یعنی اصولاٌ تظاهرات زنانه را دوست ندارم. منظورم زنانگی نیست چیزهایی هست که شده نمودهای زنانگی. مثلاٌ هیچ وقت عطر نزدم. هیچ وقت ماتیک نزدم . شاید این جور جبههگیری در مقابل آن چیزهایی بود که نشانههای قراردادی زن بودن بودند. دلایلش برایم نامعلوم بود. ولی حالا فهمیدهام ذاتاٌ فیمینستم. در شعری به این مسأله اشاره کردم که وقتی بچه بودم به ماتیکهای مادرم نگاه میکردم و دلم برایش میسوخت. نمیدانستم چرا ولی حالا میدانم...»
شاعری یک وجه دیگر از هنر مریم زندی است. یکی دو بار ما در بخارا و یک بار در مقدمه یکی از کتابهایش شعری از خود را چاپ کرد. سرودههایی که حکایت از یک تجربه درونی عمیق شاعر را از زندگی دارد.»
پس از این سخنرانی، گزیدهای از عکسهایی که مریم زندی طی دوران مختلف کاری خود گرفته نمایش داده شد و سپس ناصر تقوایی از مریم زندی در مقام عکاسی یاد کرد که در کارهایش میتوان نمایشی از ملت ایران را دید:
" من در اینجا میخواهم از عکاسی و شیوه کار خانم زندی حرف بزنم. و برای این که شخصیت ایشان را در ذهنم بسازم، باید کمی جلوتر بروم و از کمی جلوتر شروع کنم. از زمانی که با ایشان آشنا شدم. من وقتی مریم را دیدم با یک دوربین عکاسی دیدم . اگر آن دوربین دستش نبود، فکر میکردم چیزی در وجودش کم است. میشود اینطور گفت. همیشه دوربین از شانهاش آویزان بود. آن موقع که تلویزیون ملی تأسیس شده بود، حدود سال 45 من رفتم تلویزیون و مریم چند سال دیرتر آمد. و همیشه خانمی بود خوشپوش و خوش اندام و به عادت خود من نیز همیشه یک شلوار جین پایش بود. و دوربین عکاسی که همیشه همراهش بود حتی وقتی عکس نمیگرفت . همیشه این دوربین را با خودش داشت.
چون آن موقع همسر اول من ، خانم شهرنوش پارسیپور، در تلویزیون کار میکرد و دوستی خیلی نزدیکی بین آن دو به وجود آمده بود و گاه کارهای مشترکی هم برای تلویزیون داشتند که با هم انجام میدادند، من هم با مریم بیشتر آشنا شدم. من خیلی خوشحالم که امشب اینجا میبینم بعد از این همه سال، از آن سالها تا به امروز ، هنوز آن یار جدانشدنی، دوربین عکاسی را همیشه با خودش دارد. حاصلش همین عکسهای با کیفیتی است که ما اینجا دیدم . اینجاست که من وارد گفتگوی اصلی میشوم و میخواهم اصلاٌ راجع به خود عکاسی کمی حرف بزنم.
عکاسی در ایران سابقۀ جدیدی ندارد . عکاسی در ایران خیلی پرسابقه است . از همان دورۀ قاجار، مخصوصاٌ دورۀ ناصرالدین شاه که دیگر دوران رشد هنری است به اسم عکاسی ، که از شکل صنعتی که تصویر شما را یا میگیرد و یا به جای حافظۀ ما عمل میکند ، به شکل هنر درآمد، و هنری که در سینما و در سالنهای عمومی و در عموم هنرها به شدت اثر گذاشت . عکس واقعیتی است که شما آن را میسازید و به نظر من یکی از اَشکال اصیل هنر است. بین شما کسانی هستند که حتماٌ عکاسی میکنند ، یا به عکاسی علاقه دارند یا یک دورهای دوست داشتند که عکاسی بکنند . هر کدام ما یک جور تجربه با دوربین عکاسی داریم. خودتان را بگذارید در آن روزهایی که فرضاً در یک سفری، مثلاٌ میخواهید برای استراحتی به شمال بروید، یا به جنوب یا هر جای دیگری. در جاده برمیخورید، مثلاٌ اگر طرف بهار باشد و این جا هم خوزستان باشد، ناگهان دشتهای مسجد سلیمان به ذهنم میآید. از آنجا عبور میکنید، دشتهایی پر از شقایق، واقعاٌ در اوایل بهار یکی از زیباترین جاهای ایران است. اگر مثل خانم زندی این دوربین همراهتان باشد ، نمیتوانید از ماشین پیاده نشوید و عکاسی خودتان را امتحانی نکنید. و یا به عنوان خاطرهای از این سفر و یا سنجیدن مهارت خودتان یا ثبت کردن یک لحظه خوش از زندگیتان. و حالا فرض کنید یک دوربین عکاسی هم دارید و از این دشت زیبا هم خوشتان میآید ، از ماشینتان پیاده میشوید، دوربینتان را دست میگیرید و ویزور را میگیرید جلوی چشمتان و آن وقت زیبایی این دشت گم میشود . دیگر به نظرتان خوب نمیآید. جا به جا میشوید، ده متر میروید آن طرفتر. باز این ویزور را میگیرید جلوی چشمتان. شما را قانع نمیکند. چیزی که روبرویتان میبینید خیلی زیباتر از آن چیزی است که شما در ویزور دارید میبینید. از تفاوت واقعیت با هنر حرف میزنم. بعد دوربین را از جلوی چشمتان برمیدارید، تمام آن زیبایی دوباره ظاهر میشود. عکاس جوری تربیت میشود، شاید هم در مورد بعضی افراد خداداد باشد، یعنی این نوع نگاه با خلقتشان آغاز میشود، از همان اول این آزمایشهای ابتدایی را نمیکند. یعنی دوربین را بگذارد جلوی چشمش و از این زاویه ببیند و از آن زوایه ببیند. دوربینش را برمیدارد و یک راست میرود به همان نقطهای که باید بایستد و ببیند. گاهی تجربی است و گاهی غریزی است. بدون کمترین جستوجویی آن عکسی را که میخواهد میگیرد. یک عکس خوب چی هست؟ چرا آدمی که عکاسی بلد نیست، دوربینش را به دست میگیرد و عکسی هم میگیرد، عکسش خوب از آب درنمیآید؟ چرا این عکس خوب است و آن یکی بد؟ هر دوی ما از یک چیز عکس گرفتیم . این یک مفهوم کلی در هنر است. هنر ، به جز یکی دو نوعش، وابستۀ مطلق به چیزی هست به اسم کادر. هنر یعنی توانایی کادربندی یک موضوع. جملۀ ادبی هم وقتی میتواند یک مفهوم را در خودش جا بدهد، همین کار را میکند. آن کلمات یک کادر میسازند تا یک مفهوم منتقل بشود. این کار در همۀ هنرها مصداق دارد. عکاس تا یک کادر خوب پیدا نکند، نمیتواند یک عکس خوب از آن بگیرد. اینجاست که عکاسی که تربیت شده و چشمش عادت دارد به حرفۀ خودش، بلافاصله آن نقطهای را که باید بایستد پیدا میکند و گاهی به آسانی هم پیدا نمیشود. گاهی خیلی کار دارد که پیدا بشود. یکی از این موارد وقتی است که ما با چهرۀ انسان روبرو میشویم .ما عکسهای خوبی از چهرههای انسان دیدهایم و چون آدمهای مشهوری بودند یا ممکن است به دلیلی از آن عکس بدمان آمده باشد یا بیشتر از کیفیتِ عکس از آنها خوشمان آمده باشد شاید چون دوستمان بوده، دوستشان داشتهایم، یا داستانشان را خواندهایم، شعرهایشان را خواندهایم، یک رابطۀ عاطفی و معنوی دیگری با این عکسها داریم. پرتره به نظر من سختترین نوع عکاسی است . اولاٌ خیلی متنوع است . یک وقتی شما عکسی میگیرید برای شناسنامهتان ، برای پاسپورتتان، یا برای هر چیز دیگری. یک وقتی نه ، یک عکاسی از شخصیت پنهان و درونی شما، چیزی که ورای ظاهرتان هست میگیرد. شما وجوه شخصیتی خیلی از شاعران، مجسمهسازان و نقاشان ما را روی تصویرهای مریم میبینید . عکاسی از طبیعت ابتدای کار عکاسی است. مریم خیلی از این مرحله فراتر رفته، با دشوارترینش عکسهای خوب میگیرد، یعنی با چهره انسان. چه کار بکند عکاس که در ظاهر شما باطن شما را ببیند.کادری که میتواند استفاده بکند، نور هست و نحوۀ ایستادن و نشستن شما، به اصطلاح پُز شما هست. اما همه اینها باز کافی نیست. همۀ اینها باز باید در آن کادر بگنجد. کادرها جداگانه نیستند که در دو مرحلۀ متفاوت به نظر میآیند، بلکه همزمان عمل میکنند. تا کادر شما راه درست خودش را پیدا نکند، تا سوژه را درست پیدا نکنید، صحبت از انسان میکنم ؛ آن کادر درست از آب درنمیآید . ولی در مورد طبیعت این طور نیست. شما میتوانید از یک منظره واحد چندین عکس بگیرید و همه هم خوب باشد . یک دوره از کار اصلی خانم زندی به ساخت پرتره از آدمها اختصاص دارد و من این دوره را به چند علت خیلی واجد اهمیت میدانم . یکی به صورت خاطرهای از ما که برای آیندگان باقی خواهد ماند. ما از نسلهای گذشته، حتی نسلهای نزدیک به خودمان هیچ عکسی در دست نداریم، از مشاهیرمان. فرقی نمیکند یک سیاستمدار باشد، یک نقاش باشد یا فیلمساز باشد یا هر چیز دیگری. برای مثال از تاریخ سینمای خودمان، از بنیانگذاران این حرفه در ایران که شاید از هر هنر دیگری به چشم میآید، چه در عرصۀ داخلی و چه در عرصۀ بینالمللی ، از آدمهایی که این سینما را ساختند چه کسی داریم؟ در حالی که همان موقع صد سال از اختراع دوربین عکاسی میگذشت. به طور کلی ما کمبوهایی در کارمان داشتهایم که شاید نسلهای جوانتر مثلاٌ بعد از من، از جمله خود خانم زندی واقعاٌ جبران کردند. واقعاٌ این چهرهها به عنوان گنجینهای برای ما باقی خواهند ماند. کار ایشان منحصر به پرترههایی نیست که به افراد معروف ، به ظاهر معروف اختصاص دارد. شما در کار ایشان میتوانید یک نمایش از ملت ایران را ببینید و چهرههای ایرانی را میبینید. حالا یا در مراسمی هست، یا به طور مستقل فقط ترکیب آن شخصیت، جایی که نشسته بود، آن فضایی که در آن قرار داشته که به نظر عکاس جالب آمده و آن را برای شما ثبت کرده. سوژه را باید بسازیم ولی خیلی مواقع هست که اگر شما چشم تیزبین داشته باشید سوژه را حاضر آماده جلوی خود میبینید، شما در حرکتی کوچک، دور و برِ سوژهتان جای مناسب را پیدا میکنید و آن عکس را میگیرید . آن صحنه زمانی است که شما دارای تجربۀ کافی در کاری که انجام میدهید هستید .
در زمینۀ طبیعت هم مریم کارش خیلی قوی هست. گاهی شما منظرهای را میبینید که خیلی خوشتان میآید، ولی به محض این که دوربین را جلوی چشمتان میگیرید آن عکس را نمیپسندید. برای این که دوربین یک ویزوری دارد و ویزور یک کادری دارد . کادرتان را دوست ندارید، آن چیزهایی را که میخواهید در این کادر وجود ندارد. خوب درختها به اختیار ما نمیرویند، گیاهان به اختیار ما سبز نمیشوند، گلها به اعتبار ما که میخواهیم از آنها عکس بگیریم شکل نمیگیرند. ما جای انسان را میتوانیم تغییر بدهیم، نورپردازی کنیم و جایش را عوض کنیم ولی با طبیعت نمیتوانیم این کارها را بکنیم. طبیعت خودش را به ما تحمیل میکند. این بخشی که ما در اینجا کمتر دیدیم ، جلسه فرهنگی است و انتخابهای خوبی هم شده بود. چهرههایی که ما از نزدیک میشناسیم یا با کارشان آشنا هستیم، حالا آنها را از چشم یک عکاس خوب ایرانی دیدیم. در مورد طبیعت اینجوری نیست. خیلی از ما ممکن است به خیلی از جاهای ایران رفته باشیم ، خیلی چیزها دیده باشیم و مثل هم دیگر ندیدیم ولی باز درباره همان مناظر نیز باز یک جذابیت همچنان وجود دارد ، دیدن یک چیز از چشم یک عکاس خوب. یک وقتی عکاسان به جغرافیای ایران توجه داشتند . یک جغرافیای طبیعی داریم و جغرافیایی داریم که انسان در آن تصرف کرده ، مثل بناهای تاریخی یا موقعیتشان که در چه جور جغرافیایی قرار گرفتهاند. تا به امروز سوژه بیشتر عکاسان ما از ایران همین بناهای تاریخی بوده. البته تردیدی نیست که این بناها سوژههای درخور اهمیتی هستند . ولی با خود طبیعت، به ظاهر زیاد، ولی در باطن خیلی کم کار کردیم. منظور من این است که از طبیعت ایران عکس خوب کم داریم.
یادم میآید سفری به کاشان رفته بودیم ، یکی از انتظارات ما در سفر ، یا یکی از پیش بینیهای ما در سفر این بود که مناظری بکر از طبیعت را ببینیم. من کاشان را خیلی دوست دارم. سهراب سپهری اوقاتی که در تهران کاری نداشت ، در روستایی نزدیک کاشان زندگی میکرد. مهمانخانۀ کوچکی بود که ما همیشه وقتی به کاشان میرفتیم در آنجا ساکن میشدیم. چون سهراب هم وقتی از روستا میآمد به کاشان ، به همین مهمانخانه میآمد. دو سه بار پیش آمد که ما در این هتل یکدیگر را دیدیم. یک شبی که دور هم جمع بودیم، من بودم و همسرم و مسعود کیمیایی بود و همسرش . پرویز کیمیاوی بود، چون مشغول ساختن فیلمی در نزدیکیهای کاشان بود. اصلاٌ میرفتیم که برویم سر صحنۀ کار او. بعد سهراب از جایی تعریف که در پنج شش کیلومتری شهر کاشان است ، از کاشان به طرف نطنز. من اینجا را دیده بودم ، اما نه با چشماندازی که سهراب دیده بود. سهراب گفت که من چیزی اینجا دیدم و بارها خواستهام آن را نقاشی کنم اما نشده. هر کاری میکنم نمیشود. گفتم کجاست، گفت فلان روستا. گفت که من چیز خاصی را آنجا میخواهم. و واقعاٌ عجیب است چیزی که سهراب به من نشان داد. به هر حال قرار شد که شب همان جا پیش ما بمانند و صبح زود با ماشین راه بیفتیم و برویم در همان لحظهای که میخواست آنجا را ببینیم. من هم کنجکاو شدم . سهراب آنجا طلوع خورشید را دیده بود. سهراب میگفت من بارها رفتهام آنجا ولی این طلوع را دیگر نمیبینم. نه این که آفتاب طلوع نمیکند، بلکه این اتفاقی را که میافتاد من نمیتوانم روی کاغذ بیاورم. سهراب خیلی خوب با طبیعت کار میکرد. سرانجام رفتیم و در دامنۀ تپهای نشستیم و در گودی آنجا قناتی و رودی کوچک جریان دارد و ما همین جور نشستیم تا خورشید از پشت کوه روبرو بیرون بیاید، که ناگهان خورشید از توی رودخانه درآمد. خیلی چشمانداز غریبی بود . سهراب گفت من نمیتوانم این منظره را دربیاورم. بارها آمدهام، اینجا نشستهام و این را کشیدهام اما درنمیآید. من با عکاسی امتحان کردم ، شما وقتی عکس میگیرید همه آن پدیده اصلاٌ نیست میشود. ولی طلوعی که ما میدیدیم واقعاٌ حیرتانگیز بود. سهراب مدتها تنه درخت چنار کشید و حاصلش گرانبهاترین نقاشیهای ایران بود. من احتمال میدهم اگر واقعاٌ میتوانست آن چیزی را که یک بار در آن محل دیده روی کاغذ بیاورد بعداٌ میتوانست به لحاظ تیراژ این چشمانداز پر تعداد بشود عین تنههای چنارش. گاهی کار با طبیعت خیلی سخت میشود. طبیعت خیلی زیباست ولی ما چطور توانستهایم از طبیعت ایران عکس هنرمندانه بگیریم. طوری که بتوانیم چیزی به زیبایی طبیعت اضافه کنیم. اگر قرار باشد همان را ثبت کنیم که کاری انجام ندادهایم. دوربین عکاسی میتواند این کار را انجام بدهد. ما امشب بیشتر کارهای پرتره مریم زندی را دیدیم و من امیدوارم فرصتی پیش بیاید و در جای دیگری و در مجلسی دیگر به خوبی . همین مجلس امشب عکسهای طبیعت او را نیز ببینیم. مریم با ذوق خوبش، همکارانی که برای خودش دارد ، حالا حالاها باید منتظر کارهای واقعیاش بود.
نکتهای را که درباره پرترهها یادم رفت و باید اضافه کنم این است که پرترههای خانم زندی به لحاظ تکنیکی دوگانه است. بعضی از آنها در نور طبیعی روز و یا در محیط جغرافیایی که پرسوناژش در آنجا زندگی میکند گرفته شده و زندگی در این عکسها مطرح است. و یکی پرترههایی که در استودیو با نورپردازیهای خودش گرفته که معمولاٌ زمینۀ تاریک دارند و یک خطوطی از چهره نمودار میشود. چه اتفاقی در سوژه میافتد که دو حالت متفاوت را در دو نوع متفاوت ارائه میدهد؟ این چیزها هم مثل رمز و راز میماند. پرترههایی که ما امشب اینجا در تعدادی از آنها هر دو گونه عکس را دیدیم ، خیلی تفاوت بین این دو گونه عکس وجود دارد. آن عکسهایی که با زمینه تاریک و نور مصنوعی و در آتلیه گرفته شده ، چه آن عکسهایی که در محل زندگی پرسوناژها گرفته شده است.
با هر مجموعهای که از مریم زندی بیرون آمده یک رشد بوده. این رشد چیز نامحدودی است. درخت نیست که بگوییم به یک ارتفاعی میرسد و دیگر رشدش متوقف میشود. انسان توقفناپذیر است. من امیدوارم که همیشه راهش باز باشد، چشمش بینا و دوربینش یک دوربین خوب . دوربین خوب دوربینی است که عکس شما را خوب میاندازد . دوربین گران قیمت نیست. من اولین بار که مریم را دیدم یکی از این دوربینهای ارزان قیمت را داشت. شاید هم اصلاٌ انسان در ابتدای کار به دوربین گران قیمت نیازی ندارد. آن ابزار ساده بهتر کار میکند . تکنیک رشد میکند. دیگر میبینید آن ابزار ساده جوابگوی شما نیست . حالا لنزهای حساستر میخواهید ، لنزهای دقیقتر میخواهید . ابزاری که در تصویربرداریهای ساده ممکن است خیلی برای شما کارایی نداشته باشد.
مثل همه شما آرزو میکنم که جلسه دیگری در آینده بنشینیم و عکسهای دیگری از خانم زندی ببینیم و یک چیز مهم دیگری از یک جای دیگری از ایران نشان ما بدهد."
پس از آن نوبت به اسماعیل عباسی رسید تا از مریم زندی سخن بگوید که در کار خود به فرمان دل است.
" احتمالاٌ جشنوارۀ فیلمهای 90 ثانیهای را به خاطر دارید که فیلمساز باید در 90 ثانیه قصهاش را روایت میکردو قرار است در 5 دقیقه و با اندکی چشمپوشی در یکی دو دقیقه بیشتر و کمتر بحث را جمع کنم.
خوشحالم که شبی از شبهای بخارا به مریم زندی اختصاص یافته است. گله نمیکنم که شب فخرالدین فخرالدینی و مریم زندی و دیگر عکاسان در محفلها و نشستهای عکاسی برگزار نمیشود. بگذریم.
هر روز که زمین میگردد و خورشید میدمد، گروهی از آدمیان از خواب برمیخیزند تا جهان را به جای دو چشم با سه چشم بنگرند. آنان نویسندگان زندگینامۀ تصویری زمین هستند. آنان موجب تغییر شیوۀ دیدن ما میشوند.
در کودکی یا نوجوانی افرادی از اطرافیان ما ممکن است با هدیه دادن کتابی، سازی، دوربینی و یا حتی گفتن نکتهای به اصطلاح به ذهن آمادۀ تلنگر ما تلنگر بزنند. اگر آمادگی در میان باشد، شور و اشتیاق ناشی از این تلنگر راه آیندۀ ما را ترسیم میکند. و مریم زندی اگرچه از طریق دعوت به بازی در فیلم و مجموعۀ تلویزیونی توسط برادرش زندهیاد نادر ابراهیمی وارد کار بازیگری شد اما آیندۀ خود را به واسطۀ دوربینی که از برادرش دریافت کرده، ترسیم کرده و بهتر بگویم ساخته است.
اگرچه در ادامۀ راه به عنوان پژوهشگر به تلویزیون ملی ایران راه یافته، اما در نهایت سر از هفته نامۀ تماشا درآورده است و عکاسی. و باز اگرچه برای تحصیل به دانشکدۀ حقوق و علوم سیاسی پا گذاشته اما روحیۀ مریم زندی نه منطبق بر چارچوبهایی بوده که سر ا وزارت امورخارجه دربیاورد و نه در راهروهای دادگستری در پی چارهجویی برای این و آن باشد.
منابع آموزشی آن دوره چیزی نیست جز نشریاتی مانند پاپیولار فتوگرافی و نشریۀ تصویر که به زبان فارسی به تازگی راه افتاده است. جز معدودی از عکاسان که راههای تازهای را تجربه میکنند، الگوی عکاسی رایج رعایت اصول کلاسیک ترکیببندی و رسیدن به بالاترین کیفیت فنی است. زندی در چنین بستری رشد میکند. در انتخاب موضوع سراغ موضوعهای اجتماعی میرود. عکاسی که به گفتۀ خود، نگاهش پیگیر مسائل اجتماعی و نشان دادن معضلات جامعه هست، باید روحیهای خاص داشته باشد.
چنین عکاسی باید توان نامحدود، اشتیاق فزاینده ، روحی ماجراجو، قدرت حفظ خود در شرایط دشوار و شهامت رویارویی با خطر را داشته باشد و مریم زندی در حد شناخت من از چنین روحیهای برخوردار است.
این جمله از مقدمۀ کتاب انقلاب 57 او ، پشت منِ عکاس را لرزاند:
« میدان 24 اسفند و خیابان شاهرضا شلوغ بود... نمیتوانم در خانه بمانم... خودم را به یک ایستگاه سرپوشیدۀ اتوبوس رساندم و تصمیم گرفتم از آن بالا بروم. با بچه در بغل که نمیشد...»
او راه پیدا میکند و بالا میرود و عکسهایش را میگیرد.
خواندن این نوشته در صفحههای آغازین کتاب انقلاب 57 و همچنین نوشتهای از او که در مجله فیلم نوروز گذشته خواندم نکتۀ دیگری را دربارۀ او آشکار میکند. این که مریم زندی چه دلنشین مینویسد و چه مونتاژ موازی جالبی را به کار میگیرد. او قلم را مانند بسیاری از عکاسان بر زمین نگذاشته که دوربین را بردارد. او هم قلمش را دارد و هم دوربینش را. اگرچه این قلم گاهی نافرمان میشود و تعهد میدهد که زندی دیگر عکاسی نکند!
مریم زندی 32 سال پیش نخستین کتاب عکس خود « ترکمن و صحرا» را با هزینۀ شخصی منشتر میکند. لیتوگرافی و چاپ کتاب بسیار بد است. اما با وجود کج سلیقگی چاپخانه، عکسهای مریم زندی خود را با قدرت تمام نشان میدهند. در تمامی عکسها توجه جدی به ترکیببندی کلاسیک آشکار است.
زنده یاد نادر ابراهیمی هم برای این کتاب مقدمه نوشته است. کتاب ترکمن و صحرا سندی است از دگردیسی و دگرگونی ترکمنها و افسوس که کتاب فاقد شرح و توضیح و زیرنوس است. هر چند به محل و تاریخ عکاسی اشاره شده است.
زندی با انتشار مجموعه چهرهها گامی دیگر در مستندسازی برمیدارد . او نه مانند ریچارد اودون فضایی بیزمان و بیمکان میآفریند و نه مانند آرنولو نیومن برای پرترههایش فضایی کاملاٌ منطبق بر تعریف عکاسی پرتره محیطی تدارک میبیند. او درباره این مجموعه بیادعاست. اگرچه بیشتر عکسها بر اساس تقسیمبندیهای رایج پرتره محیطی هستند. وقتی از او میپرسی برای عکاسی از این شخصیتها چه معیاری داشتی و پیشاپش چه بررسیهایی میکردی، به سادگی میگوید، برخورد من با موضوعهایم غریزی بوده و پیش از عکاسی در پی شناخت افراد نبودم و اکنون که به عکسها نگاه میکنم ، میبینم برداشت من از شخصیت افراد در همان برخورد اول، برداشتی درست بوده و این را با گذشت زما و شناخت بیشتر متوجه میشوم.
مجموعه چهرههای مریم زندی سند و آرشیوی ماندگار از چهرۀ اهالی ادبیات، نقاشان، معماران، هنرمندان سینما و تئاتر است. اگرچه در این زمینه کتابهایی از سوی عکاسان دیگر نیز ارائه شد، اما خانم زندی در کار خود پای فشرده و پیگیرتر بوده است و دیگران پشتکار او را نداشتهاند.
و پرسشی در اینجا مطرح میشود که چرا عکاس به خود عکاسان بیتوجه بوده است!
برگزاری 18 نمایشگاه انفرادی و چاپ یازده کتاب عکس کاری است که هم هنر عکارسی را به رخ میکشد و هم توانایی او را در مدیریت و اجرای چنین پروژههای سنگینی. اگر ارائه این آثار را برای خواص تلقی کنیم، مریم زندی با انتشار کارت پستال و تقویم ، نمایشگاه عکسهایش را به خانههای مردم برده است. خیلی از افراد جامعه که ممکن است با هنرمندان رابطۀ نزدیکی نداشته باشند، از طریق همین تقویم است که نصرالله کسراییان و مریم زندی و آثار آنان را میشناسند. این دو هنرمند عماس نگاه مخاطبان عام را نسبت به عکس تغییر دادهاند.
مریم زندی در کار خود به فرمان دل است. گاهی به موضوعهای اجتماعی میپردازد، گاهی فرمالیسم بر عکسهایش حاکم میشود. او دل نگاشتهای خود را با ما سهیم میشود. مریم زندی با پشتکار محدودیتها را کنار میزند. برای بررسی آثار او باید به مسیر حرکت و بستر رشد او توجه کرد.
و سخن آخرم برگرفته از متنی است که پیش از این دربارۀ مریم زندی نوشتهام:
آموختههای معلمان جوان عکاسی ما در دانشگاهها هر چه باشد، نسل جوان عکاسی ما باید بداند که مریم زندی با 44 سال حضور مستمر و فعالیت چشمگیر، بخشی از تاریخ عکاسی ماست.
سپس محمود رضا بهمنپور ، مدیر چاپ نظر ، از پایداری مریم زندی سخن گفت:
مریم زندی برای من جنگجویی سازشناپذیر است که سرانجام هم پیروز میشود. وقتی به ما گفتند که با حذف چند عکس میتوانیم کتاب جدید او، انقلاب 57، را چاپ کنیم، خانم زندی نپذیرفت و ما به اجبار هفت سال صبر کردیم تا توانستیم مجوز چاپ کتاب را بدون هیچ گونه حذفی بگیریم. و برخی از چهرههایی که مریم زندی از آنها عکس گرفته است ، حضورشان را برای همیشه در تاریخ ما ثبت کردهاند و هرگز نمیتوان نادیدهشان گرفت.
سرانجام نوبت به مریم زندی رسید تا از خود چنین بگوید : کار کردم و مستقل ماندم
" سلام عرض میکنم و تشکر میکنم از حضورتون .
توقعی ندارم و نداشتهام. شاید جوانتر که بودم در لحظاتی یا شرایط سختی انتظار پشتیبانی و حمایتی را داشتهام، که هرگز نداشتهام، ولی توقع یا انتطاری برای قدردانی و این گونه صحبتها هرگز ندارم که هر کاری کردهام در جهت آنچه بوده که دوست داشتهام و به آن معتقد بودهام. من همیشه به دنبال رؤیاهایم رفتهام. و یاد گرفتهام در این جامعۀ مردانۀ پر از تبعیض و مبتنی بر روابط کار کنم، بجنگم، حقم را بگیرم و نگذارم غمگین و ناامیدم کنند.
و اگر امروز اینجا هستیم، به دلیل دعوت و محبت جناب دهباشی عزیز است که با همان آشنایی دور و ارتباط کاری همیشه به من لطف داشتهاند.
فکر میکنم اولین باری که آقای دهباشی را دیدم حدود بیست و چند سال پیش، مطلبی یا شاید طبق معمول شکواییهای داشتم ( چون اصلاٌ یادم نیست) برای چاپ که کسی حاضر به چاپ آن نمیشد. زیرا که من هنوز چهرهها را نداشتم و مریم زندی شناخته شدهای نبودم. ولی آقای دهباشی مطلب را به راحتی پذیرفتند و در مجله کِلک چاپ کردند. بعدها، کتابهای چهرهها که منتشر شد ، من با همۀ حساسیت و خساستی که در مورد چاپ عکسهایم به خصوص در مطبوعات دارم، به آقای دهباشی گفتم : « شما ، آقای علی دهباشی، هر موقع که خواستید از عکسهای من در مجلهتان استفاده کنید احتیاج به اجازه نیست و میتوانید » البته آقای دهباشی تنها کسی هست که من این حرف را به ایشان زدهام.
طبیعی است که امروز هم دعوت ایشان را باید میپذیرفتم. به خصوص این دعوت زمانی بود که من میتوانستم با پای خودم بیایم و لازم نبود مرا با صندلی چرخدار و نیمه بیهوش! بیاورند.
من حرف زیادی برای گفتن ندارم. همیشه گفتهام عکسهای من حرفهای من هستند و بسیاری از آنها را شما دیدهاید. پس حرفهایم را شنیدهاید.
همیشه گفتهام که عاشق حرفهام، هنرم ، عکاسی هستم و از شروع کارم سعی کردهام آثارم تأثیرگذار، مفید و ماندگار باشد.
در مجموعههای چهرهها که بیشتر مرا با آنها میشناسند، خواستم دوربینم را به سمت کسانی بگیرم و نور فلاشم را بر کسانی بتابانم که بطور سیستماتیک در تاریکی قرار داشتند . در عکسهایم از طبیعت، خواستم مهرم و توجهم را به طبیعت نشان دهم و سعی کردم در عکسهایم نگاهی نو و بدعت گذار داشته باشم.
در تقویمهایم سعی کردهام مردم را با تصویر و با ایران آشنا کنم و عکس را به خانههای مردم بردهام. و در کارهای اجتماعی و خبریام، سعی کردهام به آنچه که استادیست برای فرزندانمان و آیندگان وفادار بمانم و نگاهی ثبت کننده و حقیقتجو داشته باشم. و در همۀ کارهایم سعی کردهام عشقم را به ایران، سرزمین غمگین محبوبم، نشان دهم و ثابت کنم.
کار کردن و مستقل بودن ، به خصوص برای یک زن و در حرفهای مثل عکاسی ، در جامعۀ ما آسان نیست . پس من هم در طول 40 سال برای آنکه بتوانم کار کنم و حقوقم را حفظ کنم جنگیدهام. که کم و بیش در جریان انواع نامههای سرگشاده و مشکلات کاری و پروندهسازیهای علیه من هستید که ترجیح میدهم در این باره دیگر حرفی نزنم . ولی آنچه میخواهم بگویم این است که پیروز این جنگ من بودهام زیرا بالاخره عکاسیام را کردهام . کتابهایم را چاپ کردهام و توانستهام شریک ساختن فرهنگ جامعهام باشم و جوابم را از مخاطبینم گرفتمام. میدانم کجا ایستادهامو پس امشب برای من فرصتی است برای تشکر و سپاسگزاری از اندک یارانم که نمیدانیم چقدر فرصت باقیست.
اول میخواهم از مهندس ایلدای دادور و دخترانم دکتر مروارید دادور و دکتر مارال دادور تشکر کنم که با محبتشان به من فرصت این را دادند که به دنبال رؤیایم و آنچه که دوست دارم بروم.
میخواهم از ابراهیم حقیقی تشکر کنم که دست همراهی و همفکری و همکاریاش همیشه پشت من بوده و بسیاری از موفقیتهایم را منجمله امکان چاپ کتابهای چهرهها را مدیون او هستم.
از محمود رضا بهمنپور تشکر میکنم که همراه من برای چاپ آخرین کتابم، انقلاب 57، 7 سال ایستادگی و مقاومت کرد و با چاپ کتاب، نیروی تازهای در من دمید.
از ناصر تقوایی عزیزم ، فیلمساز، عکاس و نویسندۀ برجسته ، از اسماعیل عباسی عزیز و گرامی، استاد عکاسی و مترجم خوب کشورمان و همچنین آقای دهباشی عزیز و پرکار بسیار متشکرم که با صمیمیت در مورد من و آثارم صحبت کردند.
از دوستان خوبم علی شیلاندری و انوشه پیربادیان بسیار متشکرم که زحمت ساخت و آمادهساز فیلم و کلیپهای امشب را به عهده گرفتند.
و از شما سپاسگزارم که محبت کردید و تشریف آوردید و باز هم حرفهای مرا دیدید و شنیدید. "
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر