به نظرمن، قتل هولناک ویراستار، کاریکاتوریست ها و دیگر اعضای هفته نامه طنز «شارلی اِبدو» (Charlie Hebdo) و نیز دو مأمور پلیس به دست تروریست ها در فرانسه، بیش از هر چیز حملهای استراتژیک بود با این هدف که عموم مردمِ فرانسه و اروپا را دو قطبی کند.
مشکلِ یک گروه تروریستی مثل «القاعده» این است که نیروهای آن را مسلمان ها تشکیل میدهند؛ حال آن که اغلب مسلمانها هیچ گرایشی به فعالیتهای تروریستی ندارند؛ حتی به سیاست هم علاقهای ندارند و به اسلام سیاسی حتی از سیاست هم کم تر علاقه دارند.
فرانسه کشوری است با ۶۶ میلیون جمعیت، که حدود ۵میلیون آن تباری مسلمان دارند. ولی در نظر سنجی ها، تنها یک سوم، یعنی کم تر از ۲میلیون نفر گفته اند که گرایش های مذهبی دارند و به مذهب علاقه نشان می دهند. مسلمانهای فرانسه شاید سکولارترین مسلمانهای تمام جهان باشند (البته باورهای دینی و اجرای مناسک مذهبی در میان مسلمانهای شورویِ سابق هم اندک گزارش شده است).
در دوران پس از جنگ دوم جهانی، بیش تر مسلمانهایی که به فرانسه مهاجرت کردند، کارگر بودند و خواندن و نوشتن نمیدانستند. ولی نوههای این مهاجران از بنیادگرایی خاورمیانه تا حدودی فاصله دارند و با فرهنگ جهانی و جهان شمولِ شهری همگام شده اند که از جمله میتوان به گسترش موسیقی «رپ» و «رای» در میان آن ها اشاره کرد.
بیش تر مهاجران مسلمان در پاریس که هم مذهبیترند و هم از تحصیلات بیش تری برخوردارند، مخالف خشونت هستند و به گفته خود آن ها، به فرانسه وفادارند.
خواست القاعده این است که ذهن مسلمانهای فرانسه را به استعمار خود در آورد ولی با دیواری از مقاومت و بی میلی رو به رو است. پس اگر بتواند روابط فرانسویهای غیرمسلمان را با مسلمانهای این کشور تنها به این دلیل که مسلمان هستند تیره و خصمانه کند، میتواند هویت سیاسی مشترکی را بر محور بیزاری از تبعیض شکل دهد.
این تاکتیک شبیه همان تاکتیکی است که هوادارن استالین در اوایل قرن بیستم به کار بستند. سالها پیش گزارشی از«کارل پوپر»(Karl Popper)، فیلسوف اتریشی میخواندم که میگفت در سال ۱۹۱۹، شش ماهی با شرکت در کلاسهای دانشگاه وین، دل به مارکسیسم داده بود. ولی وقتی متوجه شد که مارکسیستها سعی داشتند برای برانگیختن درگیریهای نظامی، ازعملیات «پرچم دروغین» استفاده کنند، با نفرت و انزجار از مارکسیسم دل کند[عملیاتی که عاملان آن این تصور را القا می کنند که گروه ها یا کشورهای دیگری آن ها را انجام داده اند].در یکی از این درگیریهای نظامی در ۱۵ ژوئن ۱۹۱۹، پلیس ۸ جوان سوسیالیست را در خیابان «هورگلاسه» (Hörlgasse) به قتل رساند.
کسانی که حمله روز چهارشنبه به دفتر هفته نامه «شارلی ابدو» را ترتیب داده اند، به نظر می آید از آموزشی حرفهای برخوردار بوده اند، فرانسه را بدون لهجه حرف میزدند و حتماً میدانستند که برای «مارین لوپن» و دست راستیهای اسلامهراسِ فرانسوی خوراک خوبی تهیه میکنند. چه بسا فرانسوی بوده اند و در میدان نبرد به نظر کارکشته میآیند.
این قتل هولناک، اعتراضی زاهدانه علیه بدنامیِ شمایلی مذهبی نبود بلکه کوششی بود تا جامعه اروپا را با این قتل عام، علیه مسلمانهای فرانسه بر انگیزد. درست همین جا است که نیروهای القاعده به جای آن که در نگاه جوانان مسلمان فرانسه تضعیف شوند، به ناگهان از موفقیت برخوردار میشوند. از بازی روزگار این که یکی از دو پلیسی که به قتل رسیده، مسلمان بوده است.
گروه القاعده در عراق نیز که در گذشته توسط «ابومصعب الزرقاوی» رهبری میشد، ازهمین استراتژیِ دو قطبی سازی در عراق سود میجست؛ مدام به شیعیان و نمادهای مقدس آن ها حمله میبرد و آتش پاکسازی نژادی میلیونها سنی را از بغداد شعله ور میکرد. امروزه این دو قطبی سازی با کمک گروه «داعش» یا «دولت اسلامی» که از گروه القاعده در عراق منشعب شده، به حیات خود ادامه می دهد.
«تشدید تناقضها»، استراتژی اقتدارگرایان و از اجتماع رانده شدگان است؛ با این هدف که آسودگی زندگی روزمره را از مردم بگیرند، بر آنها چیره شوند و از توان، ثروت و امکانات آنها در راه مقاصد منحرفِ رهبرِ خودخوانده خود سود جویند.
تنها واکنش کارآ و مؤثر به این استراتژی فریبکارانه این است که کل یک گروه را به خاطر کارهای شمار کوچکتری ملامت نکنیم و سیاستهای انتقام جویانه هویت محور در پیش نگیریم؛ همان نکته ای که یک دهه پیش آیت الله «علی سیستانی» کوشید به شیعیان عراق گوشزد کند.
قابل توجه کسانی که همیشه می خواهند مسوولیت را به دوش هم کیشها و هم مذهبیهای گروهی خاص بیاندازند، باید بگویم که دانشگاه «الازهر»، پایگاه آموزشی علوم اسلامی سنی و نیز «اتحادیه عرب»، متشکل از ۲۲ کشور با اکثریتی مسلمان، حمله روز چهارشنبه را محکوم کردند.
برای واکنش به این نوع تحریک تروریستی و این نوع تلاش برای شدت بخشیدن به تناقض ها، مدلی در ذهن دارم: نروژی ها پس از این که «آندرس برینگ بریویک» (Anders Behring Breivik)، چپ گراهای نروژی را به این دلیل که با اسلام ملاطفت و تساهل نشان میدادند قتل عام کرد، هیچ جنگی علیه ترور و تروریسم راه نیانداختند. سعی کردند بریویک را درست مثل یک مجرم معمولی دادگاهی کنند و به ارزشهای مدرن و تحسین برانگیز نروژی خود متعهد و وفادار باقی ماندند.
بخش اعظمی از فرانسه نیز به ارزشهای حقوق بشر متعهد و وفادار باقی خواهد ماند؛ ارزشهایی که خود ابداع کرده اند.ولی اقلیتی کوته بین و نفرت انگیز از این خشونتِ دو قطبی کننده بهره خواهد برد تا مقاصد و اهداف خود را به پیش براند.آینده اروپا به این بستگی دارد که آیا مارین لوپنها خواهند توانست سکان اصلی سیاست را از آنِ خود کنند یا نه. افراط گرایی با افراط گرایی شکوفا شده و جان میگیرد و در عین حال، به گونهای محتوم مغلوب تساهل میشود.
در پایان، می خواهم سخنم را با عمیقترین تسلیتهای خود به خانواده ها، دوستان و هواداران همکارانِ از دست رفته خود در شارلی ابدو به پایان ببرم؛ «استفانی شاربونیه»، «برنار ماری»، «ژرژ ولینکسی»، «ژان کابو»، «آکا کابو»، «برنار ورلاک» (تیگنوس) و دیگران. همان طور که شاربونیه خود گفته بود: «ترجیح میدهم ایستاده بمیرم تا بر زانو زندگی کنم.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر