شرق آسيا برای برای گروهی از ما ايرانیها محل تازه کشف شدهایست. اسم چين و ژاپن و کره را از روی وسايل الکترونيک و خودرو و ظرف و ظروف که بهشان گره خورده شنيده بودیم ولی سفر و زندگی در اين کشورها- دستکم برای کسانی که در اطرافم میشناختم- اتفاق تازهای بود. يک وقتی در ايران با دو نفر آشنا شدم که چند سالی رفته بودند ژاپن برای کار کردن. تعريفهایشان از زندگی در ژاپن و سبک زندگی آدمهايی که برای کار کردن به آنجا رفته بودند کم شنيدنی نبود. از بين حرفهای مشترکشان میشد فهمید که چقدر راست میگفتند چقدر بيراه. تا همین ديروز که يک نفر را در همين استراليا ديدم که سالها ژاپن کار میکرده و بعد آمده است به استراليا. داشتم توی کافه دانشگاه قهوه میخريدم ديدم یک دختر چشم بادامی آمد از کافهچی يک چيزی بپرسد. انگليسیاش ضعیف بود و يکی دو بار چيزهايی گفت که کافهچی متوجه نشد، من هم نفهميدم که کمک کنم. متوجه شدم يک آقايی که کنارم ايستاده و ظاهرش به ايرانیها میخورد به ژاپنی يک چيزی به دختر گفت و جواب گرفت و خودش جواب دختر را داد. به انگليسی گفتم ايرانی هستيد؟
مرد: بله آقا. انگليسی لازم نبود. قيافه من و شما داد میزنه ايرانی هستیم.
من: آره خوب. من که هر زن و مرد خاورميانهای که میبينم متوجه ميشم ايرانيه يا اهل کشورهای عربيه. ولی خوب رعايت میکنم نکنه نسل دومی باشه.
مرد: فکر میکنم همه همينطوريم. برای غير خودمون که قابل تشخيص نيست.
من: جالب بود برام ژاپنی بلدی.
مرد: خوب سالها ژاپن زندگی میکردم همونجا ياد گرفتم.
من: کار دانشگاهی داشتی؟
مرد: نه رفته بودم کارگری ولی بعد درس خوندم اونجا دانشگاهی شدم.
من: اينجوریش رو نشنيده بودم. مینويسم توی بلاگم.
مرد: تو هم بلاگی هستی ... هاهاهاها؟
من: آره من رئيس کل بلاگیهام ... هاهاهاها. جالبه که رفتی کارگری بعد دانشگاهی شدی.
مرد: ببين قرار نبوده تا آخر عمر کارگری کنم. فقط اومدم بيرون که زندگی کنم. بعد رفتم سر درس و دانشگاه.
من: مشکل ويزا نداشتی؟
مرد: داشتم. کارگری رفته بودم نميشد برم دانشگاه ولی به هر کلکی بود درستش کردم. هميشه يک راههايی هست.
من: توی ايران درس خونده بودی؟
مرد: آره ليسانس اقتصاد داشتم.
من: چند سال اونجا بودی؟
مرد: ده سال.
من: آدم مجرد ده سال توی ژاپن باشه لابد تمام سوراخ سنبههای اونجا رو یاد میگيره.
مرد: مجرد نبودم.
من: يعنی میرفتی ژاپن مجرد نبودی؟
مرد: نه. ازدواج کرده بودم. دیدم زندگیمون نمیگرده. هلاک شدم از کار کردن و پول درنیاوردن. گفتم برم ژاپن کارگری کنم بلاخره زندگیمون تغيير کنه.
من: بعد ده سال دور بودين؟
مرد: چهار سال دور بوديم. دانشگاه رو که درست کردم همسرم رو آوردم.
من: زنده باد به تو.
مرد: نه زنده باد به همسرم.
من: راست میگی. زنده باد به همسرت. سخته واقعا. تازه ازدواج کرده بودين؟
مرد: دو سال بود. دوست داشتم براش خيلی کارها بکنم ولی با اين ليسانس اقتصاد به هيچ جا نمیرسيدم. گفتم کارگری ازم برمياد خوب برم ژاپن کارگری کنم.
من: بعد همسرت نگفت بيا با همين نون و پنير سر میکنیم نرو؟
مرد: نشستيم حرف زديم دیديم راه ديگهای نداريم. نون و پنير رو ميشد هر وقتی خورد ولی هر وقتی نميشد من برم کارگری کنم.
من: خيلی خوشم اومد که نموندی توی همون موقعيت رفتی بالاتر.
مرد: خوب دوست داشتم برای هر دومون يک کاری بکنم. همين ازم برمیاومد.
من: چهار سال بعد که همسرت اومد ديگه دانشگاهی شده بودی. لابد هيجانزده شد.
مرد: آره خوب. قرار بود برم کارگری کنم يک چيز ديگهای شدم. توی فرودگاه که داشتم خداحافظی میکردم بهم گفت میدونم اونجا بهت سخت میگذره من راضیم هر کاری خواستی بکنی.
من: يعنی چی؟
مرد: يعنی خوب تنهایی اگه دیدی نياز داری برو انجامش بده. باور کن من چهار سال زنها رو نمیديدم. قفل شدم اصلا. اون دانشگاه رفتن مال همين بود.
من: بابا تو رو بايد ازت فيلم بسازم. قهوهم که سرد شد. الان اينجا چه کار میکنی؟
مرد: دکتر اقتصاد شدم ديگه. محقق همینجام.
من: خوشم اومد. همین روزها ميام محلتون قهوه میخوريم و گپ میزنيم.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر