يکي از کلاسهايی که نيمسال گذشته درس میدادم، که خيلی هم بابتش خوشحالم، آزمايشگاه بافت شناسی برای دانشجويان پزشکی بود. البته باورتان ميشود يا نه، اما بچههای دبيرستانی ايران از جنبه تئوری همين چيزها را بهتر میدانند ولی البته نه آنها و نه دانشجويان دانشگاههای ايران آنقدری که دانشجويان اينجا کار آزمايشگاهی انجام میدهند امکان کار کردن ندارند. بنابراين آخر داستان اين است که نتيجه کار دانشجويان اينجا بهتر از آب درمیآيد چون کار عملی انجام میدهند. خلاصه که چون هميشه بيش از 500 تا دانشجو برای اين کلاس ثبت نام ميکنند در نتيجه بخش آزمايشگاه کلاس را تقسيم کردهاند به چهار گروه بيش از صد نفری. برای من و يک نفر ديگر که هر بار عوض میشود سه تا کلاس گذاشتهاند. امروز ديدم يک خانم قد کوتاه سبزهای آمد و گفت از امروز تا آخر نيمسال من با تو آزمايشگاه را اداره میکنيم. يک کمی که حرف زديم معلوم شد اصلأ پزشک است اما بعد از مدتي کار کردن در کشورش رفته بوده امريکا و يک دکترا گرفته در رشته عصب شناسی و بعد مهاجرت کرده به استراليا و دو تا دوره پسادکتری هم در دانشگاه خودمان گذرانده. گفتم اهل کجايی؟
زن: ونزوئلا ... تو چی؟
من: ايران.
زن: ... ايران؟ ...
من: آره. فاميل دراومديم؟
زن: ها ها ها ... آره اون دو تا ازدواج کردن ما با هم فاميل شديم.
من: ها ها ها ... داشت تعدادش هم زيادتر میشد، ممکن بود به مورالس هم برسه.
زن: ها ها ها ... مگه احمدی نژاد شما نگفته بود همجنس باز نداريم؟
من: تو از کجا شنيدی؟
زن: همه ميدونن ديگه. عوضی هم که گفت مسخرهتر شد.
من: تو خيلی وقته اومدی استراليا؟
زن: حدود پنج ساله. قبلأ امريکا بودم.
من: درس میخوندی؟
زن: آره. اول توی ونزوئلا پزشکی خوندم و يک مدتی کار کردم بعدش رفتم امريکا برای دکترای عصب شناسی. پنج سال اونجا بودم و بعد هم اومدم استراليا.
من: پس خيلی وقته ونزوئلا نبودی؟
زن: من هر سال میرم ونزوئلا. تازه سه هفته پيش اومدم.
من: ببينم واقعأ مردم چاوز رو دوست داشتند؟
زن: خوب يک گروهی که بعد از به قدرت رسيدنش پولدار شدن دوستش داشتن ولی چون وضع مردم هر روز بدتر میشد و چاوز هم خيلی دروغ میگفت تعداد آدمهايی که ازش متنفر شدن خيلی بيشتر شد.
من: خوب ظاهرأ يک کارهايی انجام داده بوده. مثلأ شنيدم تحصيلات رو رايگان کرده بود.
زن: اين از همون دروغهای چاوز بود. تحصيلات در ونزوئلا از اول مجانی بود. من تمام دوران تحصيلم تا وقتی پزشک شدم مجانی درس خوندم. اين دروغها برای مردم کشورهای ديگهس که خبر ندارن وگرنه خود ما حرفهای اونو باور نمیکرديم. نفت رو ملی کرد بعد دید امکانات استخراج نداره قراردادهای نفتی رو به شرکتهای خارجی داد که نفت استخراج کنن.
من: درآمد مردم چطور بود؟
زن: اگر کسی سرمايهای داشت ترجيح میداد ببره بيرون از ونزوئلا سرمايه گذاری کنه و تمام درآمد کشور از فروش نفت تأمين میشد. شاهکارش هم اين بود که روابط با کلمبيا رو به هم زد.
من: چرا شاهکار؟
زن: برای اين که بخش عمدهای از مواد مورد نياز ونزوئلا مثل مواد خوراکی از کلمبيا تأمين میشه. ما فقط نفت داريم و برای همه چيز به ديگران وابستهايم.
من: خوب کلمبيا که خودش درگير چريک بازی و مواد مخدره!
زن: هست ولي دولتش ثبات داره در حالی که ونزوئلا ثبات نداره. خيلی از ونزوئلايیهای سرمايهدار پولهاشون رو بردن در کلمبيا سرمايه گذاری کردن. چاوز ونزوئلا رو بی ثبات کرد.
من: خوب واقعأ چطور شد که چاوز انتخاب شد؟
زن: با وعدههای دروغی که درباره ملی شدن صنايع داد و مردم فکر کردن با ملی شدن صنعت نفت درآمدشون بهتر میشه ولی برعکس شد چون ما فقط نفت داريم اما نيروی متخصص نداريم. کارگرهايی که برای شرکتهای خارجی کار میکردن بيکار شدن و چاوز مجبور شد از شرکتهای خارجی کمک بگيره اونها هم به سختی حاضر شدن قراردادهای مشابه قبل با کارگرها ببندند چون میترسيدند با يک شکايت دارايیهاشون رو از دست بدن. همينه که مردم فقيرتر شدند.
من: ... عجب! ... خوب بريم سراغ کلاس، بعد بيشتر با هم حرف میزنيم بلاخره فاميل از آب دراومدیم!
زن: ... ها ها ها ... بايد بپرسيم ازشون چطوری همديگر رو پيدا کردن.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر