هر بار که گذارم به يک مرکز خريد میافته به دکههای تبليغاتی وسط راهروها که میرسم در جواب فروشندگان و بازاريابها الکی سلام و عليک میکنم ولی در ضمن شروع میکنم به تندتر راه رفتن. از چنگ بعضیهایشان که اصولا نميشه در رفت. تا به خودتان بجنبيد يک چيزی بهتان فروختهاند که هيچ مصرفی برايش پيدا نمیکنيد. بعضیهایشان هم خيلی ديگر با آدم پسرخاله و دختر خاله میشوند و باز در عالم فاميلی يک چيزی بهتان میاندازند. البته اگر چيزی باشه که بتونم از دکهها بخرم اينها رو به فروشگاه ترجيح ميدم. پريروز رفته بودم توی يک مرکز خريد و همينطور که داشتم رد میشدم یک دختر فروشندهای آمد جلو و گفت میشود یک دقيقه به حرف من گوش بديد. از بس که مدل حرف زدن همهشان را شنيدهام حواسم بود که اين جملهای که گفت اصلأ شباهتی به باقیشان نداشت. به نظرم آمد همه از دستشان فرار میکنند و اين يکی اصلا از صبح چيزی نفروخته و گرفتار شده. بعدا معلوم شد حدسم درست بوده. ديدم روی پيشخوان دکهاش جعبههای لوازم بهداشتی و آرایشی هست. گفتم من حاضرم تيغ ريش تراشی بخرم، آرايش نمیکنم
دختر: من که لوازم آرايشی ندارم.
من: خوب اين قوطیها خيلی شبيه لوازم آرايشن فکر کردم مشتری از من بدتر پيدا نمیکنی.
دختر: تو باورت ميشه من از صبح تا الان هيچی نفروختم.
من: خوب، يا بد تبليغ میکنی يا گرون میفروشی.
دختر: قيمت رو که نمیپرسن ولی شايد اشکال از تبليغ کردنم باشه. حالا تو بيا يک کمی توضيح بدم شايد خريدی. ناخنهات رو ببينم ... اووووه اين يکی چقدر بلنده؟ چرا اينقدر بلنده؟
من: برای ساز زدنه. بايد با ناخن بزنی.
دختر: من يک قوطی از مواد مربوط به نگهداری از ناخن به تو معرفی میکنم که ناخنهات خيلی خوشرنگ ميشن.
من: ببين به جای اين که به من بفروشی که نمیخرم يکی از جعبهها رو باز کن به خانمها تعارف کن بيان امتحانش کنن.
دختر: میترسم اگه کسی نخره بعدش مجبور بشم پولش رو خودم بدم. برای يک دانشجو ارزون هم نيست.
من: دانشجويی؟ چی میخونی؟
دختر: هنر، البته قراره يک دورهی گرافيک بخونم.
من: کدوم دانشگاه هستی؟
دختر: تازه دارم میگردم دنبال دانشگاه يا کالج. خيلی وقت نيست آمدم استراليا هنوز همه جا رو نمیشناسم.
من: آهان، پس استراليایی نيستی.
دختر: نه از اسرائيل اومدم.
من: چطور شد اين همه راه آمدی استراليا؟
دختر: خيلی فشار اقتصادی در اسرائيل زیاد شده، فکر کردم يک مدتی برم يک جای ديگهای که بتونم کار کنم برای دانشگاه رفتن پول دربيارم.
من: فکر میکردم توی اسرائيل دانشگاهها مجانی باشن.
دختر: نه مجانی نيست.
من: دولتیها چطور؟
دختر: فرقی بين دولتی و خصوصی نيست، هيچکدوم مجانی نيستند.
من: بورس میتونید بگيريد؟
دختر: خيلی رقابت زياده. معمولا بورسهای دانشگاهی هم کمه. با اون پولی که ميدن باز هم بايد بری کار کنی برای همين اگر کسی بتونه بورس از کشورهای ديگه بگيره حتما ميره.
من: برای مراکز آموزش دينی هم همينطوره که بورس نميدن؟
دختر: نه اونجاها بيشتره ولی خوب آدم بايد خيلی معتقد باشه که بره اون مراکز. من البته يک دورهای معتقد بودم ولی بعد ادامه ندادم.
من: يعنی رفتی مدرسهی دينی؟
دختر: نه نرفتم ولی برای فرار از سربازی گفتم من میخوام برم مدرسهی دينی. گفتن خوب تو نيا سربازی.
من: جدی ميگی؟
دختر: آره خوب. فکر کن آدم دو سال بره سربازی با حقوق کم. وقتی بگی من مذهبی هستم دست از سرت برمیدارن.
من: اينا رو بنويسم مردم بخونن.
دختر: کجا بنويسی؟
من: توی بلاگم. اشکالی نداره؟
دختر: نه بنويس. شاید دوستات اومدن خريد کردند.
من: ببين من دو سال رفتم سربازی، خيلی بد کوفتيه. ولی راه دیگهای هم نبود.
دختر: توی اسرائيل برای دخترها دو ساله، برای پسرها سه سال طول میکشه.
من: سه سال؟ خوب آدم بره مذهبی بشه بيشتر کاربرد داره. توی ايران هم اگه بری مدرسه مذهبی سربازی نمیری.
دختر: ايران؟ مگه تو ايرانی هستی؟
من: آره.
دختر: اينجا چه کار میکنی؟
من: زندگی میکنم.
دختر: دنيا رو ببين ... حالا ما بايد با هم دعوا کنيم؟
من: آره اگه وقت داری يک کمی دعوا کنيم میتونيم بريم توی اون قهوه فروشی دعوا کنيم، يک کمی مشترياش هم زياد بشن.
دختر: خوب تو بيا از من يک قوطی از اين وسايل بهداشتی بخر بعد دعوا هم میکنيم.
من: خوب من میتونم برات داد بزنم مشتری پيدا کنم. مردم بفهمن يک ايرانی و يک اسرائيلی با هم مغازه زدن کلی خريد میکنن.
دختر: من برات يکی رو ميذارم توی پاکت. دیگه خريدی.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر