جمعه 18/4/89
تعطيلي جمعه و بسته بودن در هواخوري كارخانجات، نزديكیهاي ظهر مرا كشاند به هواخوري عادي بند3. انگار به دنياي ديگري پا گذارده بودم، هيچ اثري از لطافت هوا و نسيم جان پرور محوطه ی پر گل و گیاه كارخانجات نبود. هر چه بود هرم هوايي بود كه به سر و صورت ميزد، ميسوزاند و به درون بدن نفوذ ميكرد. بنا داشتم كسري نرمش و راهپيمايي را با قدم زدن ضمن مطالعه جبران كنم. ديدم ايستادن در سايه امكانپذير نيست، چه برسد به راه رفتن و سر را به داخل كتاب بردن، جلوی خود را نديدن و محوطه ی سايهدار را گذراندن و وارد خط آفتاب و آتش شدن.
هواخوري خالي بود. به جز چند نفري كه یا در گوشه ای سيگاري ميكشيدند يا در مورد آخرين وضعيت پروندهاشان و امكان آزادي يا مرخصي با یکدیگر گپ ميزدند، کسی حضور نداشت. يك دو نفر هم منتظر بودند كه لباس های شسته شده اشان را که پهن شده بود زير آفتاب، هر چه زودتر خشك شود و آن ها را از روي بند، ميخ های فرو رفته در ديوار يا جای گرفته روی تور واليبال بردارند و به درون سالن بگريزند.
در کنج حیاط نيمكتي آهني خالي يافتم، از خير قدم زدن گذشتم و به گوشه ی تاريخ پناه بردم و به ميان نسلي ديگر- قبله ی آرزوهاي گذشته و اسوه و نمونه ی مبارزه مسلحانه در زمان رژیم پهلوی. حال در میانه ی کتاب رسيده بودم به اولين دور حملات ساواك به گروه های چریکی و دستگيري سران اصلي مجاهدين، به جز يكي دو نفر. علت دستگيري های گسترده بسیار ساده بود و کارهای احتیاطی گروه بچگانه یا با عجله برای دست به عمل زدن- تنها با ورود يك نفوذي ساواك، شاهمراد دلفاني، در جریان تلاش سران سازمان براي تهيه سلاح! گرما اجازه نداد كه چگونگی سری دوم دستگيريها را دنبال كنم، كتاب را بستم و به حسينيه بازگشتم. خنكي دم دار حسنیه، ناشي از رطوبت كولر آبي هر روز کماثرتر ميشود و بيشتر حس تابستان را در انسان بيدار ميكند.
امروز اولين باري بود كه نوشتن در داخل كتابخانه سالن 8 را آزمايش كردم، محيطی خوب و دنج است، تنها مشکل سلام و عليك مداوم با زندانيان کنجکاو است كه دائم سرك ميكشند یا آن گروه از زندانيان عادي اهل سلام و عليك كه همراه با آن چند كلمهاي هم ميگويند يا ميشنوند و ميگذرند. گرما به داخل اين كنج خلوت هم نفوذ كرده است، به خصوص حالا كه يكی از كولر سالن8 را مسؤولان بند يك يافته و بردهاند! در پاسخ علت این کار گفته ميشود كه "كولر را پيچانده بودیم و آورده بوديم. حالا كشفش كرده اند و بردهاند، تا ببينم ميتوان پول جمع كرد يك كولر نو خريد و آورد یا نه!" به هر حال اين كولر در نزديك در كتابخانه نصب شده بود و گذر بادش فضا را مرطوب و خنک ميكرد. به هر حال بايد نوشتن را در خلوت ادامه داد و اين شرايط را به محيط خنكتر اما شلوغتر و گاه پرتشنج حسينيه ترجيح داد. امروز سعي كردم به دکتر پيمان و مهندس توسلي زنگ بزنم و پيشاپيش عيد مبعث را تبريك بگويم. اما هيچكدام گوشي را برنداشتند. درنتیجه، فرصت بیشتری فراهم شد براي تبريك گفتن به اعضاي خانواده در حال تقليل! با آنهايي كه ميشد به این مناسبت تماس گرفت، خود به خود آب رفتهاند- دست اجل چه کارها که با ما نمی کند!
تلفن خانم طالقاني را گرفتم و به او زنگ زدم. اعظم خانم هم روز به روز بيشتر تحليل ميرود. او زير فشار مشكلات زندگي- و نگهداری از پسر معلولش- و بالا رفتن سن كم ميآورد. مريض بود و از صدايش برميآمد كه حالي زار دارد. اما خدا را شكر، ماشاءالله هنوز روحيهاش قوي است. ضمن تشكر بابت رسيدگي و سر زدن به خانواده ی زندانيان، در مورد مهسا، زن مسعود به او سفارش لازم را كردم و تذكر اين نكته كه ... يك دختر جوان نياز به افراد بزرگتر دارد و بهتر است سري به او بزني و كمك فكري و... باشي. قرار شد تلفن و آدرس مهسا را از رويا بگيرد.
از او بابت كتاب "درسهاي قراني؛ با قرآن در زندان، در خانواده، در صحنه" تشكر كردم. گفت كه مشغول بازبيني قران در صحنه هستند و يك نسخهاش اكنون پيش روي اوست.
حيف مرحوم طالقاني كه زود از ميانمان رفت و درسهاي تلويزيوني - با قران در صحنه- ناتمام ماند. اين روزها، بخشهاي مربوط به تعليم قرآن و تفسير آن در زندان های رژیم پهلوي را می خوانم. گویا دوران چنان آزادی هایی هم گذشته است! این اقدامي بود كه انجام ميشد و رژيم پهلوي نميتوانست یا نمی خواست مانع زندانيان سياسي شود. اما حالا، در دوران جمهوری اسلامی نه اجازه ميدهند زندانيان سياسي نماز جماعت بخوانند و نه كلاسهاي آموزشي بين خود بگذراند. اعتراضي هم كه بكني ميگويند "خلاف مقررات است"- آن هم مقرراتي كه حتي حاضر نيستند كتابچه اش را در اختيار زندانيان قرار دهند. در مقابل، خودشان نماز جماعت برای زندانیان راه مياندازند و نماز ميشود وسيلهي معامله- فروش آخرت، در مقابل خرید دنیا. معامله ی اخیر در جهت مبادله ی شرکت در نماز جماعت است با اعطاي امتياز و فرستادن به مرخصي تشويقي! دين خدا هر روز بیشتر بازيچه ي حاکمان ميشود!
اين روزها وقتي تفسير آيتالله طالقاني را در مورد سوره (15-26) نازعات دنبال ميكنم كه قصه زندگي موسي است و مبارزه با فرعون و فرعونيان، بهتر و بيشتر حس ميكنم كه اين كتاب و اين آيات و اين سخنان چگونه مرزهاي زماني را ميشكنند و به دههها، قرنها و هزارهها بعد نفوذ ميكنند و قوانين و سنتهاي خود را جاري و ساري ميسازند!
سید محمود طالقاني چه زيبا معنا كرده است مبارزه ی موسي را با فرعون زمانه ی خود؛ " آن وادي طوي، موسي(ع) را چنان درهم پيچيده و كلافه كرده بود كه نميدانست چه بكند. مسؤوليت زن و فرزند از يك طرف، قدرت مقابل از طرف ديگر. مسؤوليت اداي رسالتي كه قبل از نبوتش، وجدانا احساس ميكرد راحتش نميگذاشت و نميدانست چه بايد بكند. اين ندا راه او را روشن كرد (اذهب الي فرعون انه طغي) با قدم محكم ثابت، با اتكاي حق بدون تزلزل و اضطراب از همه علاقهها بايد خود را خلع كني، حتي علاقهاي كه به كفشت داري، (فاخلع نعلبك) پايت را هم برهنه كن تا در اين راه سبك شوي. كفش و پاي افزار آخرين مرحلهي علاقه است، نه اينكه از زن و بچه و زندگي دل كندن. حتي از كفش هم دل بكني. برو به سوي فرعون. براي چه؟ چون فرعون ميگويد پادشاه است؟ نه. او، برخلاف سنت و حركت عمومي عالم، مانع سر راه حركت بشر شده و طغيان كرده است. اين ماموريت اول... طاغي در مقابل اين دعوت (موسي) چه كرد؟ اينجا قران اجمالا مطلب را ميگذراند: درگيريها، گفتوگوها و... وقتي كه انسان مسخ شده، مستبد طاغي، با اين موعظه و راهنمايي- همان نصيحت و همان راهنمايي كه به نفع اوست- برخورد كرد، او را بيشتر به طغيان و سركشي وا ميدارد! در اين سوره بقره ميفرمايد: (واذا قيل له اتق الله اخذته العزه بالائم) اگر به او بگويي از خدا بترس، به جاي اينكه بترس، بر طغيانش افزوده ميشود. او خود را فوق قانون، فوق اراده همه، فوق خدا ميداند! از اين جهت وقتي قانون را به رخ او بكشي، نه تنها خضوع نميكند، بلكه در مقابل قانون و اراده خدا سركشي و عصيانش افزوده ميشود. وقتي طغيانش بالا گرفت، ديگر آخرين مرحله است. اينجا ديگر درگيري است؛ بايد با سلاح و قدرت در مقابلش ايستاد... حالا بينيد درگيري از كجا شروع ميشود؟ مراحل طغيان از اينجاست. اول فقط نفي مطلق موسي و منطق موسي(ع) از تو برنميآيد (فكذب و عصي) علاوه بر اينكه تكذيب كرد، عصيان هم كرد. يعني سرپيچي كرد و جبههگيري كرد. اين مرحله دوم است.
مرحله ديگر اين است كه ادبار كرد، يكسره نيست كرد به موسي(ع) كه ديگر حتي حرف او را هم نشنود و چهره او را نبيند. آيه او را نبيند. بلكه درصدد جمع كردن قدرت خودش باشد، تا بتواند ضربه خود را وارد كند. تمام كوشش و همتش را براي جمع كردن نيروهايش تجهيز كرد. (فحشر فنادي). (حشر) معنايش غير از جمع كردن مثلا مردم و قشون و دارودسته است، براي اينكه با جمع ما همان معناي حشر است. (حشر) به معناي جمع كردن و رستاخيز به پا كردن است. شروع كرد به جمع كردن و رستاخيز به پا كردن. «حزب رستاخيز» درست كرد! لقبه خويش متمركز شد؛ عربدهاش بلند شد! آخرين مرحلهاش همين بود كه اصلا كسي كارهاي نيست. (فقال اناربكم الاعلي) همه چيز شما در دست من است ؛ زندگيتان،حباتتان. ميگويم بگيريد! ميگويم ببنديد! ميگويم آزاد كنيد! ميگويم بكشيد. تعليماتتان، تربيتتان، فرهنگتان... نميگفت: من خدا هستم؛ ميگفت (اناربكم الاعلي) يعني ربوبت شما با من است! همه چيزتان در دست من هست. من هستم كه ميتوانم. اين مرحله طاغوتي است. پس طاغوت به مرحله (اناربكم الاعلي) رسيدن است؛ كه همه چيز يك ملت و كشوري، منابع طبيعي، استعدادها، همه و همه بايد به اراده من باشد. فرهنگتان بايد دست من باشد؛ زندگيتان بايد دست من باشد. خط مشي زندگيتان بايد دست من باشد! اينجاست كه ديگر اوج طغيان است. پس اين طاغوتي كه در قرآن آمده است، از طغيان و عصيان شروع ميشود، تا ميرسد به طاغوت. به اين حد و مرحله كه رسيد سقوطش شروع ميشود... اين داستان موسي(ع) داستان موقت و مخصوص به زمان خاص نيست كه اين موسي باشد آن فرعون. هميشه. اين داستان هست و اين مرحله درگيري هست و اين راه هست. طاغوت (انا ربكم الاعلي) است، بعدش هم موساي ديگر است..." صفحه 358 لغايت 364 كتاب؛ (تفسير سوره نازعات- پس از آزادي از زندان آذر- دي1357)
اين تفسير آيات الله طالقاني است از سوره نازعات در روزهاي پاياني رژيم پهلوي و سرنگوني شاه. آيا عمري ميماند كه تحقق اين تفسير را بار ديگر شاهد باشيم، سنت خدا را ببينيم، و اين بار راهي بهتر و اثرگذارتر اتخاذ كنيم؟ آيا زماني ديگر و زمانهاي ديگر فرا ميرسد؟
بعدازظهر روز شنبه 19/4/89 عيد مبعث ساعت: 15:00 حسينيه سالن8 بند3 اندرزگاه رجايي شهر
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر