پنجشنبه 17/4/89
امروز پنجشنبه است و باز روز ملاقات و در اينجا، رجايي شهر، اين هفته يعني ملاقات مردانه ، براي افرادي چون من كه به اصطلاح "بيملاقات" هستم، يعني روز الافي و سرگرم كردن خود به كارهاي ديگر. البته "بيملاقات" بودن من با آن گروه از زندانيان موسوم به "بيملاقاتی" متفاوت است. پيش از اين گفتهام كه اين گروه، به عبارتي مستضعف و نيازمند شناخته ميشوند. آن ها فاقد امکانات مالی مناسب هستند و منبع درآمدي هم در زندان ندارند و يا درآمدشان محدود است و برای گذران زندگی نياز به حمايت مالي ديگران دارند، از جمله مسوولان زندان و زندانيان.
در چنین روزي حتي حمام نيز در اختيار ملاقات دارها است و سر بی ملاقاتی ها معمولان بی کلاه. از این رو، دوش گرفتن پس از ورزش و نرمش هم ناممکن است و بی معنا، اگر هم گاه ممكن باشد انسان بايد فرصت را چه در حمام و چه در فروشگاه به آنهایي بدهد كه خانواده اشان منتظر ديدارشان هستند. در این سوی دیوار، این گروه از ساعت ها قبل، همه در حال رسیدن به خود هستند و تهیه تداركارت زمان ملاقات با خانواده، از طريق خودسازي و تهيه وسایل پذيرايي- هر چند بسيار مختصر باشد.
براي امثال من كه از تلفن صبح پنجشنبه هم به دليل ملاقات محرومند، فرصت اصلي ميماند وقت گذرانی بيشتر در حياط و هواخوري زندان و سرخود را به ورزش، نوشتن و مطالعه گرم كردن. درنتیجه امروز فرصت بيشتري پيش آمد تا سرگرمي چند روز گذشته را ادامه دهم و به گلهاي نيلوفر برسم كه امروز زير نسيم صبحگاهي رقصان شده بودند و با گلهاي شيپوري خود نغمهخوان- هرچند در سكوت، اما همراه با خودنمايي رنگ و جلای طبیعی خويش را - بر روی نردههاي آهنی و ششمادهاي سبز و زرد یله داده بودند. بوتههایي را كه به نردهها پيچانده بودم همه روی فلزهای سبز پيش رفته بودند و بسایری از غنچههايشان باز شده بود. دنبال جوانههاي جديد گشتم و گمشدگان در زير بوتههاي رز و شمشاد. آنان را يافتم، بيرون كشيدم و به ديگر شاخههاي نيلوفر تكيه دادم تا راهی به سوی نردهها بيابند. چند شاخه ی بلندتر را هم مستقيم به جمع دوستانشان بردم تا در كنار آنان در برابر خورشيد نيايشي جانانهتر داشته باشند و گلهايي فراوان تر و پررنگتر.
از امروز توپ بازی بدمينتون هم فراهم شد، هر چند شكسته و پاره و نيازمند ترميم با نخ و سوزن. مصطفيرادپور با مكافات آنها را وصله پينه كرد. با وجود كمردرد مدتي بازي كرديم تا زماني كه مهدي سر رسيد و به بهانه داشتن ملاقات و عجله دستمان را در حنا گذاشت و پس از مدتي لغزخوان و كركري گو- در جهت رفع عيب و نداشتن قدرت رقابت- راهش را كشيد و رفت. من هم كه مشغول نوشتن بودم و خواندن ديگر حوصله برخاستن نداشتم و رادپور ماند و دلخوري هم بازی نداشتن.
او صبح هم دمغ شده بود كه چرا رسول با خاليبندي مدعي شده بود كه "توپ سالم را يافته، در جايي گذاشته و عيسي آن را برداشته است". هرچند که بعد متوجه شد حرف او را نبايد چندان جدي بگيرد. به پيشنهاد من با توپ های ترمیم شده به محوطه كارخانجات رفتيم و مشغول بازي شديم تا مهدي سر رسيد و ...
نه تنها اين دلخوريها در محيط پرتنش زندان و حسينيهاي كه ما در آن زندگي ميكنيم طبيعي است، بلكه در حداقل میزان ممکن وجود دارد. طبیعت امر این است که در زندان هر كسي به دليل فشارهاي دروني و بيروني طاقت كوچكترين حرف شوخي یا جدي را ندارد و با کمترین بهانه نسبت به ان واکنش نشان می دهد و همه چیز به دعوا و مرافعه ختم می شود. در ميان زندانيان عادي رجایی شهر که اغلب جنايتكار هستند و مجرمان خطرناك، پیامد کار اغلب می شود قتل و خونريزي.
بروز چنین وضعیتی در شرايط عادي است وگرنه براي افراد زیر حكم و در انتظار اعدام، قتل راهي براي فرار از اجرای حکم است و تاخيري دو سه ساله در برابر عزرائیل! دوستان از دیده ها و شنیده های خود ميگويند و مواردي كه فرد در آستانه ی اعدام دست به قتلي جديد زده؛ از اعدام زودهنگام گریخته و به اميد رسيدگي به پرونده تازه نشسته- پروسه اي كه معمولا دست کم دو سال طول می کشد. بودهاند افرادي كه اين دو سه سال را با قتلی جدید در زندان چند بار تكرار كردهاند، و بودهاند زندانيان زيادي كه ميدانستهاند در چنين اوضاع و شرايطي نبايد به چنین افرادی نزديك شد و احيانا به جر و بحث منتهي به قتل تن داد! جالب است که همه اين روش را ميدانند- از مسؤول زندان و قوه قضائيه زندانيان- اما سالي چند مورد اتفاق ميافتد!
امروز مساله تلفن مصطفي باز مشكلساز شد و تركش آن تا مرحله درگيري بين دو نفر ديگر پيش رفت. ماجرا از اين قرار بود كه او كه ميدانست تلفن بالا- زير هشت- بسته است. بعد از ساعت نه صبح، دور از چشم ما به محوطه ی هواخوري رفت و تلاش كرد كه تلفنهاي واحد نجاري با بيرون زندان تماس بگيرد. مسؤول مربوطه جلوي او را گرفت و گزارش تخلف او را به افسر نگهبان داد. زماني كه من مشغول مطالعه بودم، او مراجعه كرد و گفت كه "به دوستانتان بگوئید وارد محوطه ی کارگاه ها نشوند". بعد هم توضيح داد كه وقتي مصطفي متوجه شد مچش را گرفتهاند، به دروغ متوسل شد و ادعا کرد كه "ميخواستم از جانب يكي از زندانيان زنگ بزنم و از طريق دوستانم مشكلاش را حل كنم!"، در حالي كه به ما گفته بود كه ميخواسته به برادرش زنگ بزند و بگويد كه براي ملاقات بيايد- كاري كه روزهاي قبل فرصت لازم براي انجام آن فراهم بوده است. وقتي که من این ماجرا را شرح ميدادم، يك باره ارژنگ داوودي كه مشكلات خاص خود را دارد هم صدايش درآمد كه "تو- مصطفي- چرا در حسينيه دادوبيداد ميكني و در مورد ندادن تلفن به زمين و زمان فحش ميدهي، اگر جرات داري برو بيرون و فحشات را جلوي مسؤول زندان بگو!
من جرات و جسارت لازم را دارم و اين كار را كرده و ميكنم و براي يك تلفن منت اين و آن را با تمام مشكلات و بدبختيهایم نميكشم". اشاره داوودی به این موضوع بود که حكومت خانه مسکونی اش را گرفته، زندگياش را نابود كرده و حتي وضعيت را به جايي رسانده است كه زن بيچارهاش در به در و خانه به دوش شده و در نبود فرزندان و در شرايط از دست دادن كار و نداشتن درآمد و خرج معاش، به خانه برادر پناه برده و يا زن برادر مشكل دارد.
او بعد به شرح ماجراي چند سال پيش پرداخت و نقل كرد كه چه ها كرده و در برابر مشکلات چه فحشهاي ناموسي به خامنهاي و خميني و... داده است. تكرار دوباره فحشها به عنوان نقل قول و بردن نام آیت الله خميني همراه با کلمات رکیک همان و واکنش برخی از دوستان همان. این موضوع داوود را كه تازه از نزد پزشك- پزشكي قانوني - بازگشته و عصبي بود، عصبانيتر كرد و از كوره در برد كه "تو چه حقي داري كه به اعتقادات مردم، به اعتقادات من، توهين كني و فحش بدهي؟!". ارژنگ ابتدا توضيح داد كه من دارم ماجراي گذشته را تعریف ميکنم، اما ناگهان موضع خود را عوض کرد و گفت: " اصلا دلم ميخواهد فحش بدهم". حالا نوبت داوود بود كه واکنش نشان داده و به او و بستگانش بد و بیراه بگوید. دامنه ی فحشها و ناسزاها هر لحظه گسترده تر می شد و ... عاقبت در واكنش به تكرار فحشهاي رکیک ارژنگ، داوود دست به تهدید زد و گفت: "... سرت را روي سينهات خواهم گذاشت!". در اين جا بود كه دیگر دوستان وارد ماجرا شدند و او را از حسينيه بيرون كردند. اما او چند دقيقه بعد چون شيرخروشان وارد شد و فحشها و تهديدها را از سر گرفت و بعد هم به محل اسكان ارژنگ رفت تا با او دست به يقه شود و به تهديدش عمل كند که باز دوستان وارد عمل شدند.
در ميانه ی بحث اين دو، دعواي ديگري بين مهدی و مصطفي سرگرفت، اما در زمانی کم تر و دامنهاي كوتاهتر خاتمه يافت. در این لحظات معرکه ای در حسینیه برپا بود. انگار تيربار فحش بود که پشت سر هم شلیک می کرد و فضا را انفجارهای پیاپی خود پر می ساخت. در میان این امواج انفجاري، ديگران يا گوش خود را گرفته بودند يا مشغول وساطت و جدا كردن طرف های دعوا بودند- تا زماني كه خودشان در روزي ديگر ، بر سر موضوعي ديگر، طرف ديگر ماجرا باشند، چه با يكديگر و چه عمدتا با مصطفي.
دعوا که خاتمه یافت و گرد و خاک ها خوابید با استفاده از این فرصت باز بحث ضرورت بيرون کردن مصطفي از حسينه را مطرح كردم و نوشتن در خواستي براي تحقق اين امر و در واقع خنثی كردن چاشني شر و دعوا. عصر هم خودم بهانهاي يافتم، جنگ زرگري راه انداختم و مصطفي را تحريك كردم كه فحش و بد و بيراه گفتن را به ضربات فيزيكي تبديل كند! او تا مرحله ی برداشتن فلاسك چاي و گرفتن موضع حمله هم پيش رفت و در نهایت احتياط به خرج داد و دست به کاری نزد. در نتيجه، او در جايگاه حمله كننده و وارد كننده ی ضربه ی اول قرار نگرفت تا شكوائيه آماده و امضا شده مستندات بهتري همراه داشته باشد!
دفتري، افسر نگهبان وقت، با ديدن این شكوائیه و اعتراض دوستان، همدلانه به اين سو و آن سو، به اين مسؤول و آن مسؤول زنگ زد و فضا را از آنچه كه بود بدتر جلوه داد و خطر محتمل را گوشزد كرد!به هر حال پایان رسیدن وقت اداری و در پيش بودن تعطيلات جمعه و شنبه، ماجرا را تا يكشنبه به تاخیر انداخت تا روز اداري آغاز شود و موضوع پیگیری گردد. در این روز باز دفتری افسر نگهبان خواهد بود.
ماجراي مصطفي و نياز او به تلفن و ضعفي كه از اين بابت دارد و دردسرهايي كه هر روز در برخورد با زندانيان عادي، زندانيان سياسي، زندانبانان و مسؤولان زندان می آفریند، موجب شده است كه همه او را مسخره كنند و دستش بيندازند و حتي كار را به جايي برسانند كه چون امشب مسوولان زندان با او بازي قايم باشك كنند! دفتري به او گفته بود كه براي گرفتن وقت اضافه تلفن به دفتر نگهبانی برود. وقتي او ميرسيد، از در ديگر خارج ميشد و ديگر نگهبانان را دچار شعف و شادي ناشي از مسخره کردن ديگران- آن هم يك زندان به اصطلاح سياسي- ميكرد، چند روز پيش وقتي دولتآبادي، دادستان تهران به كرج آمده بود و تمام مسؤولان زندان یک جا جمع بودند به يكي دو تا از آنها پیشنهاد دادم كه "يك تلفن همراه در اختيار مصطفی بگذاريد، هم خودتان و هم ما را از دست و شر او خلاص كنيد!". خوب ميدانم كه آن ها اين كار را حتي اگر مقررات هم اجازه دهد و در توانشان هم باشد، انجام نخواهند داد، آن حتي حاضر نیستند او را جابهجا كنند که کار ساده ای است. در اين ميان طبرزدي كه به تئوري توطئه به گونهاي اعتقاد دارد بر اين باور است كه مصطفي را به عمد در كنار ما جا دادهاند تا از این طریق زندانيان سياسي را اذيت و آزار كنند. با اين وجود، او هم راضي شد كه زير درخواست انتقال مصطفی را امضا كند. اما زيدآبادي خودش را در جايگاه ولايت فقيه قرار داد و شكايت نامه را از دست محموديان گرفت و بايگاني كرد. البته احمد هم در انتظار رسیدن روز يكشنبه است و آمدن مسوولان زندان.
امروز اول صبح پزشك قانوني به زندان آمد. مرا صدا نكردند، داوود تنها به بهداری رفت. پزشك از محل شكنجه پرسيده بود و جای وارد آمدن ضربات بازجوهای وحشي. معلوم است كه با گذشت بيش از يك سال از حادثه آثار چندانی باقي نميماند. داوود هم اين نكته ی مهم را به پزشک اعزامی تذكر داده بود، اما او بيخيال گفته بود كه درخواست می کند تا " يك متخصص اعصاب و روان معاينهات كند". داوود در پاسخ گفته بود که "شما بايد پروندههاي پزشكي را ببيند و وضعيت مرا با پيش از دستگيري مقايسه کنید تا بر اساس آن نسبت به شرايط وخيم كنوني من راي صادر کنيد".
درشرایطی که اغلب زندانیان سیاسی از ضرب و جرح زمان دستگیری یا شکنجه ی سرخ و سفید دوران بازداشت و بازجویی می گویند، می توان حدس زد که هدف اعزام نماینده ی پزشکی قانونی تنها سمبل كردن ماجراست و داشتن اين مدرك كه "ما به شكايت سلیمانی رسيدگي كردهايم و نامهاش به آيتالله خامنهاي پيگيري شده است". داوود اين وضعيت را دیده و با عصبانيت برگشته بود كه با آن ماجرای درون حسینیه روبهرو شد و آن بحران پيش آمد. وی با وجود تمام برخوردهای نامناسبی که با او شده است، آن حرفهاي از سر تعصب و غيرت را زد و آن تهديد خاص را كرد!
ديشب، تقي مجددا زنگ زده بود و بعد هم خود آقاي كروبي. او که با حساسیت زیاد پیگیر امور زندانیان است و خانواده های آن ها، چند كلمهاي با رويا صحبت كرده بود برای دعوت خاص نهار روز پنجشنبه. رويا هم گفته بود كه نميتواند در این مراسم شرکت کند، چون يك هفته در ميان روز ملاقات است و پنجشنبههای دیگر هم بايد سركار باشد و فرصت ندارد. قرارشان شد برای روزی در ميانه ی هفته.
ظهر جمعه 18/4/89 ساعت 12:00 كتابخانه سالن8 بند3 كارگري
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر