شاهد علوی، تحلیلگر سیاسی
ملیگرایی در ایران؛ مراحل آغازین
بنا بر نظریۀ اسمیت، "جامعه مردمی" در مراحل آغازین فرایند شکلگیری ملت، با مشکل تداخل فرهنگ ملی با حلقههای وسیعترِ فرهنگ و اعتقاد دینی مواجه بود. در این شرایط روشنفکران غیردینی، ناچار از تغییر رابطۀ اساسی دین و قومیت بودند. به عبارتی، جامعه مؤمنان باید از جامعۀ فرهنگ تاریخی تفکیک میشد. اسمیت، راهبردهای مختلف روشنفکران را به سه دسته تقسیم میکند: بازگشت آگاهانه و مدرن ساز به سنت (سنتپرستی)، شوق برای انحلال سنت و استحاله در مدرنیته (استحاله و مدرنیسم)، و تلاش مصلحانه برای ترکیب عناصری از سنت با وجوهی از مدرنیتۀ غربی و، به عبارتی، احیای جامعۀ جدیدی که براساس عصر طلایی سابق الگوپردازی شده است (احیاگری اصلاحطلبانه).(1)
جامعۀ ایران نیز با مشکلاتی در آغاز فرایند شکلگیری ملت در عصر مشروطه و اوایل دورۀ پهلوی روبرو بود. فرهنگ ملی که اصل شهروندی، دولت یکپارچه، حکومت مشروطه، حقوق برابر، تکریم قانون و تقدس میهن را شامل میشد با فرهنگ دینی که بر تفوق مسلمان بر غیرمسلمان – و نیز شیعه بر سنی-، نفی تقدس میهن، اصل غصبی بودن حکومت غیرمعصومین و تسلط قضائی و شرعی روحانیون بر مردم مبتنی بود، تضاد داشت. از میان سه گونهای که اسمیت برمی شمارد، روشنفکران ایرانی به دوگونه گرایش داشتند. دستهای از این روشنفکران همچون آخوندزاده و آقاخان کرمانی با رد کامل سنت و دین، جذب و ادغام کامل در مدرنیته را پیشنهاد می کردند و دستهای دیگر نظیر مستشارالدوله و میرزا ملکمخان تلاش کردند تا اندیشههای مدرن را با نظریات اسلامی آشتی دهند.(2)
آشنایی روشنفکران عصر مشروطه با نظریۀ ناسیونالیسم و تلاش برای ایجاد ایرانی مدرن و پیشرو از خلال این نظریه را باید گام نخست ملیگرایی در ایران به معنای دقیق آن دانست. فتحعلی آخوندزاده را میتوان پیشرو و نخستین مبلّغ ناسیونالیسم در ایران دانست. در نوشتههای آخوندزاده کمابیش همۀ عناصر ناسیونالیسم جدید ایرانی به چشم میخورد: گرامیداشت شورانگیز ایران باستان، شوق اروپایی شدن تمام عیار، احساسات تند ضدعربی و ضداسلامی و استهزای ادبیات قدیم فارسی. تنها جنبۀ مهم مفقود در ناسیونالیسم آخوندزاده، توران ستیزی بود که با فروپاشی امپراتوری عثمانی و آزاد شدن نیروها و گرایشهای پان تورانیستی در آن کشور، عناصر اصلی ناسیونالیسم ایرانی را در پایان جنگ جهانی اول کامل کرد. (3)
ناسیونالیسم در دورۀ مشروطه البته نه مرامی رسمی که بیشتر مفهومی ذهنی بود. این ناسیونالیسم از یک سو، مخالف جهانخواری قدرتهای اروپایی و از سوی دیگر، شیفته و فریفتۀ فرهنگ و اقتدار اروپای جدید بود. از یک طرف، هنجارها و سنتهای موجود از جمله بسیاری از مواریث فرهنگی ایرانیان و حتی گاهی شعر قدیم فارسی را تحقیر میکرد و از طرف دیگر، دربارۀ افتخارات ایران باستان خیالپردازی و احساس غرور میکرد. از عوام الناس و آداب و رسومشان خجالت میکشید اما عاشقانه به کورش کبیر و نژاد آریایی میبالید. به این ترتیب، هم اروپاییپسند بود و هم ضدامپریالیست، هم خودشیفته بود و هم خود کمبین. (4)
با برآمدن رضاخان، نسل جدیدی از روشنفکران ناسیونالیست ظهور کرد که هر چند تمام مؤلفههای ناسیونالیسم روشنفکری عصر مشروطه را داشت اما با افزودن شاخصههای دیگری، ناسیونالیسم را به یک برنامۀ عملی بدل کرد. برنامهای که به ناسیونالیسم رسمی پهلوی تبدیل شد و تا پایان دورۀ پهلوی دوم و پیروزی انقلاب57 راهنمای سیاستهای ناسیونالیستی دولتی بود. این ناسیونالیسم دولتی که عمدتاً متکی به مکتب آلمانی ناسیونالیسم بود، رمانتیک، اقتدارگرا و ارادهگرا بود و با حذف حضور و مشارکت سیاسی مردم در توسعۀ جامعه پیوند میخورد. (5)
در اساسنامه حزب تجدد صراحتاً بر گسترش زبان فارسی به جای زبان اقلیتها در سراسر ایران تأکید شده بود. در نشریۀ کاوه نیز که در سالهای 1303- 1295 در برلین منتشر میشد، تقیزاده ضمن تبلیغ دیدگاههای آخوندزاده و میرزا آقاخان، با تأثیرپذیری از ناسیونالیسم رمانتیک آلمانی به تبلیغ نژاد خالص آریایی و نماد هویت ملی، یعنی زبان فارسی میپرداخت. (6)
نشریۀ ایرانشهر نیز که در برلین و توسط حسین کاظمزاده در فاصلۀ سالهای 1301 تا 1306 منتشر میشد، در مقالات چندی به پیامدهای زیانبار گروهگرایی و قومیت میپرداخت. برای نمونه، در مقالهای با عنوان دین و ملیت، تأکید میشود که "ما باید فرقههای محلی، لهجههای محلی، لباسهای محلی، مراسم و آداب و احساسات محلی را از بین ببریم."(7)
ماهنامۀ آینده نیز که در تهران و با تمرکز بر ناسیونالیسم منتشر میشد، بر لزوم ایجاد دولت مرکزی و هویت ملی واحد تأکید داشت. سردبیر آینده، دکتر افشار و گروهی از همفکرانش همچون احمد کسروی، در سلسله مقالاتی به شرح بسط ایدۀ هویت ملی واحد و راههای دستیابی به آن پرداختند. افشار وحدت ملی را وحدت سیاسی، اخلاقی و اجتماعی مردمی میداند که در حدود مملکت ایران اقامت دارند. او عمومیت بخشیدن به زبان فارسی، محو اختلافات محلی از حیث لباس و اخلاق، برچیدن ملوکالطوایفی و یکنواخت کردن همه نواحی و طوایف مختلف ساکن در ایران را راه دستیابی به وحدت ملی میداند. او جایگزینی زبانهای بیگانه با زبان فارسی در داخل کشور را منوط به آموزش آن در مدارس ابتدائی و بین جوامع غیرفارس، تبدیل اسامی جغرافیایی غیرفارسی و انتقال قبایل ترک و عرب از ایالات مرزی به نواحی داخلی میداند. به نظر او ترویج زبان فارسی و تحمیل آن، راه مقابله با خطراتی بود که ایران را تهدید میکرد. (8)
کسروی نیز در مقالات متعددی در نشریات آینده، پرچم و پیمان بر همان نظریات افشار دربارۀ زبان، قبایل، مذاهب و نام مکانها تأکید میکند. او زبان ترکی آذربایجان را لهجۀ تحمیلی ترکهای مهاجم میداند و جایگزین کردن آن با زبان فارسی را ضروری میشمارد. (9)
علاوه بر موارد ذکر شده، مقالاتی همچون مقالۀ مشفق کاظمی ،سردبیر فرنگستان، که موسولینی را به عنوان بنیانگذار بینشی نوین، مردمی جدید و کشوری مدرن میستود، اشعاری همچون اشعار ملکالشعرای بهار(قصیدۀ فتح ورشو) و قصائد ادیب پیشاوری که همگی به ستایش آلمان، قیصر آلمان و سیاست های توسعهطلبانۀ او می پرداختند و گرایش عمومی مردم ایران به آلمان نازی و هیتلر در عصر رضاشاه همگی حاکی از فراگیری روایتی ضد لیبرالیستی، دیگر ستیز و اقتدارگرا از ناسیونالیسم است که در ایران رواج یافته بود.
به طور کلی، بسیاری از روشنفکران ناسیونالیست ایران که در دوران سلطنت رضاشاه فعالیت می کردند، همچون رضا شاه بر لزوم بنای ایران مدرن با دولتی متمرکز تأکید می کردند. بسیاری از آنان از برنامۀ تجلیل فرهنگ و زبان پارسی تحت عنوان فرهنگ علمی تحت حمایت شاه خشنود بودند و از سر سخن او در سرکوب هویت و فرهنگ غیرپارسی زبانان، حمایت میکردند.
ملیگرایی در دوران پهلوی
ناسیونالیسم رسمی پهلوی که در سال های آغازین پادشاهی رضاشاه آغاز شد چندان چیزی به مبانی فکری ناسیونالیستی روشنفکران اضافه نکرد. پهلوی اول و دوم تنها با تحمیل فراگیر آن احساسات و علایق توانستند این ناسیونالیسم را در جامعه بگسترانند و آن را به صورت یک ایدئولوژی دولتی اجرایی کنند. البته جریان حاشیهای روشنفکری در آن دوران نیز وجود داشت (امثال میرزاده عشقی، ارانی یا صادق هدایت) که ناسیونالیسم دولتی رضاشاه را نمیپذیرفتند و به جریان های لیبرالتر ناسیونالیستی گرایش داشتند. نکته تلخ این است که این جریان تاکنون در حاشیه مانده و امکان مسلط کردن گفتمان خود را نیافته است.
ناسیونالیسم دولتی با شبه مدرنیسم وارداتی آمیخته بود و به روش های استبدادی و خودسرانه اعمال میشد. دکتر بشیریه معتقد است که در گفتمان مدرنیسم مطلقۀ پهلوی بر عواملی نظیر اقتدارگرایی، اصلاحات از بالا، عقلانیت مدرنیستی، ناسیونالیسم ایرانی و مرکزیت سیاسی تأکید میشد. خصلت اقتدارگرایانه و بهنجارساز این گفتمان، سبب میشد که سنت، مذهب، قومیتها، عشایر و اقلیتها به عنوان اغیار گفتمانی از عرصۀ قدرت خارج شوند. (10)
ناسیونالیسم رسمی پهلوی در بُعد فرهنگی ادعا میکرد که ملت ایران قوم واحد یکدستی است و زبان واحدی دارد. این ناسیونالیسم، روایت حق به جانبی از تاریخ ایران را نشر میداد که صریحاً و موکداً ضدعرب و ضدترک بود، در حالی که در زمان پهلوی اول، احتمالاً تعداد ترکزبانان از فارس زبانان بیشتر بود. مبارزه با زبان های غیرفارسی، تبعیض اقتصادی و اجتماعی علیه استانهای غیرفارسی زبان، از جمله پیامدهای عملی سیاست رسمی ناسیونالیستی در آن دوران بود.(11)
ایدئولوژی ناسیونالیستی رسمی پهلوی، کشور و ملت ایران را مرکّب از فارسها و زبان فارسی میدانست و غیرفارسی زبانها را اقوام ایرانی معرفی میکرد که یا زبان مهاجمان به آنها تحمیل شده (ترکی و عربی) و یا زبان بدوی خود را حفظ کردهاند (کردی و بلوچی) یا لهجههای غیر پیشرفته و عقب افتادۀ زبان فارسی هستند. نتیجۀ عملی چنین نگاهی، ممنوع کردن مدارس و مطبوعات و انتشارات به زبانهای غیرفارسی و تلاش برای همسانسازی اجباری انواع گروههای قومی ایران با فرهنگ رسمی و تحمیل زبان فارسی بود. چنان که آمد، به نظر اسمیت، بیشتر ملتهای امروزی حول یک جامعۀ قوی مسلط ساخته شدهاند که دیگر جوامع قومی را جذب کرده و اسم و خصوصیت فرهنگی خود را به آنها دادهاست. تأسیس هویت سراسری برای ملت ایران در درون چارچوب دولت ملی مدرن نیز مستلزم تضعیف هویتهای پراکنده و پارهپارۀ دوران پیش بود. هویت ایرانی، در اینجا هویت فارسی، می بایست به عنوان هویتی فراگیر بر فراز دیگر هویتها گسترش می یافت. در گفتمان هویت ملی، هر ایرانی در هر گوشه ای از این سرزمین باید با ایرانی دیگری در گوشۀ دورافتاده دیگری احساس همبستگی هویتی کند و در عین حال با همسایگان همزبان و همتبار خود در آنسوی مرز، احساس بیگانگی داشته باشد. پس همۀ تعلقات هویتبخشِ دیگر اقوام ساکن ایران باید رنگ ببازند یا بیمعنا شوند. (12)
البته این هویت ملی ایرانی نه هویتی شطرنجی مرکّب از مؤلفههای گوناگون هویتهای قومی موجود در ایران، بلکه تنها هویت قومی فارسی است که برکشیده شده است. در عمل، نمادهای دولتی پهلوی با روایتی متناقضنما و تکیده از تاریخ، به بهرهبرداری از میراث فرهنگی و تاریخی ایران پرداختند و با تبلیغ و اشاعۀ باورهای ناسیونالیستی باستانگرا، به بازسازی هویت ملی تک بُعدی اما مطلوب خویش پرداختند.(13)
در دورۀ پهلوی دوم نیز گفتمان مسلط ناسیونالیستی همان ناسیونالیسم اقتدارگرای دوران رضاشاه است که مذهب و قومیت را دیگریِ خود تعریف میکرد و به میهنپرستی رمانتیکی دامن میزد که محبوب تودۀ مردم بود. محورهای اصلی این گفتمان، پیوند سلطنت با موجودیت ایران، تجددگرایی در چارچوب تقلید از الگوهای رفتاری و مظاهر بیرونی تمدن غرب، شاه دوستی و نمایش فرهمندی پادشاه و رد و لعن اسلام سنتی و روحانیون بود.(14)
ناسیونالیسم ضداستعماری و ناسیونالیسم چپ، دو گفتمان حاشیهای این دوران بودند. ناسیونالیسم ضداستعماری، برآیند عملی دیدگاه و فعالیتهای جبهه ملی و شخص مصدق بود. ملی کردن منابع کشور، قطع دخالت بیگانگان در کشور و سیاست موازنۀ منفی، شاخصههای اصلی این ناسیونالیسم بودند. این گفتمان در دورۀ کوتاه ملی شدن صنعت نفت بدل به گفتمان مسلط شد، اما نتوانست در میان عامۀ مردم – به استثنای تهران و طبقات کارگری سازمانیافتۀ کشور- فراگیر شود. ناسیونالیسم چپ، اگر اقدامات فرقۀ کمونیستیِ عدالت در گیلان را نادیده بگیریم که "در کنگرۀ سوم خود در بندر انزلی در 1301، ایران را کشورری نامیدند که از 15 ملیت و فرقه مذهبی تشکیل شده" (15)
برای اولین بار در برنامۀ حزب توده متجلی میشود. حزب توده در برنامۀ خود در سال 1331بر تقسیمبندی کشور بر اساس خصوصیات ملی، تأمین حقوق متساوی برای تمام ملتهای ایران و خودمختاری اقوام ایرانی تأکید کرد و ایران را کشوری کثیرالملله خواند. (16)
منابع
1- اسميت، آنتونی دی. « ناسيوناليسم؛ نظريه، ايدئولوژی، تاريخ»، منصور انصاری، تهران: مؤسسه مطالعات ملی، ۱۳۸۳، ص۱۰۴.
2- آجودانی، ماشااله. مشروطه ایرانی، تهران؛ نشر اختران، 1383، ص219.
3- همایون کاتوزیان، محمدعلی. دولت و جامعه در ایران، حسن افشار، تهران، نشر مرکز، 1380، صص 116- 112.
4- همان، ص432.
5- انتخابی، نادر. ناسیونالیسم و تجدد در فرهنگ سیاسی بعد از مشروطیت، نگاه نو، ش12، بهمن و اسفند 1371، ص26.
6- همان ص 21.
7- آبراهامیان، یرواند. «ایران بین دو انقلاب؛ از مشروطه تا انقلاب اسلامی»، کاظم فیروزمند، حسن شمسآوری و محسن مدیر شانهچی، تهران؛ نشر مرکز، 1377، ص ص154-153.
8- همان، ص ص 155-151.
9- همان، ص ص 158-156.
10- بشیریه، حسین. دیباچهای بر جامعهشناسی سیاسی ایران دوره جمهوری اسلامی، تهران؛ نشر نگاه معاصر، 1381، ص68.
11- همایون کاتوزیان، محمد علی. پیشین، ص 437.
12- بشیریه، حسین. پیشین، ص ص 122- 123.
13- تاجیک، محمدرضا، تجربه بازی سیاسی در میان ایرانیان، تهران؛ نشر نی، 1382، ص133.
14- عیوضی، محمدرحیم، ناسیونالیسم مدرن ایرانی، فصلنامه کتاب نقد، ش28، پائیز 1382، ص78.
15- براهامیان، پرواند. پیشین، ص355.
16- قمری، داریوش. «تحول ناسیونالیسم در ایران؛ 1332- 1320» تهران؛ انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1380، ص ص 114-113.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر