close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش پنجاه و چهارم )

۱۵ مهر ۱۳۹۳
عیسی سحرخیز
خواندن در ۱۱ دقیقه
هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش پنجاه و چهارم )

سه‌شنبه 8/4/89

قضاي تبريك گفتن روز پدر را امروز هم به جاي آوردم؛ اين بار با زنگ زدن به شيخ عبدالله نوري. او هم روش يزدي را دنبال مي‌كند و خيلي كوتاه و سربسته سخن می گوید. زيد هم سلامی برای رساندن به او داشت كه بايد پيامش را منتقل مي‌كردم. به شوخي بحث نامزد كردن نوري در ماه های اولیه ی انتخابات رياست جمهوري سال 88 مطرح شد و اتهام هایي كه به احمد در اين خصوص زده بودند، در دوران بازداشت و بازجويي.

پیش از رفتن به محل استقرار تلفن به زیدآبادی گفتم: "به او بگويم كه بابت نامزد كردنش حبس مي‌كشي؟!" احمد هم با لهجه ی شيرين کرمانی اش واکنش نشان داد: " به اون بدبخت، چه ربطي داره؟ این ما بودیم که داشتيم اون را با نامزد کردن به دردسر مي‌انداختيم!".

نوري هم از وضعیت تمام هم بندي‌ها آشنا پرس و جو کرد و براي همه سلام رساند در كنارش از علت آزاد نکردن با وثیقه تا زمان برگزاری دادگاه و ندادن مرخصي به من پرسيد. با شوخی و خنده پاسخ دادم: " علاقه ی زياد همشهري‌تان به من علت اين كار است و البته رئيس‌اش!". بعد هم بحث رسيد به اين شوخ خاص من در مورد حبس کشیدن بدون مرخصی ؛ " بی خود نمی گویند مال بد، بيخ ريش صاحبش."

فرصتی هم فراهم شد تا به دوستان انتشاراتي زنگ بزنم. در يك دو مورد تلفن- انتشارات قلم- جواب نداد، اما حكايت قلم تلفنش وصل شد و امکان بحث در مورد كتاب‌هاي جديد و بازار راکد كتاب فراهم. با جواد هم حرف‌هاي كلی در خصوص بازار کتاب زده شد و در انتها كسب اطلاع از وضع پرونده و اتهام‌هاي او و تاريخ برگزاري دادگاه اش. اتهام‌هاي مظفر تقريبا سنگين است، هرچند كه كار او در دادسرا به سرعت و طي چند دقيقه به انتها رسيده است. به جواد گفتم كه سري به دادگاه بزند، پرونده را بخواند و آخرين موارد اتهام در كيفرخواست را ببيند و از هم اکنون شروع به نوشتن دفاعيه كند. از او خواستم كه اگر فرصت كرد دفاعيه مرا هم كه تا فردا آماده مي‌شود، ببيند و در مورد آن نظر بدهد. پیش از این در تماسي كه با مرتضي در این رابطه داشتم، او گفت كه كارها را خوب پيش مي‌رود. به وی باز توصيه كردم كه تلاش كند رضا را ببيند و نظر او را هم بگيرد.

امروز بازار هواخوري كارخانجات گرم بود. بعد از ورزش صبحگاهي، در دور سوم مراجعه براي كتاب خواندن پس از يادداشت نوشتن روزانه، داوود سليماني و علي رفيعي و بعد هم مهدي محموديان آمدند. بحث هوا شد و محيط مطبوع اینجا در اوج گرماي تهران. همه ی دوستان به گونه‌اي نگران بودند كه با نقل و انتقال جدید، اين فضاي مناسب و اين هواي دلپذير بهاري در دل تابستان را از دست بدهند. در ميانه‌ي بحث بوديم كه بچه گنجشكي از روي درخت ليز خورد و روي شانه‌ام افتاد. تا به خودم بيايم، سربرگردانم و دست ببرم به سوي آن و بگیرمش تا صدمه نبیند، با هيكل لرزان، قلبي تپنده و پرهايي ناتوان، پرپر زنان به باغچه پناه برد و درون يونجه‌زار سبز لحظه‌اي گم شد و آهسته پر كشيد به سوي درختچه‌ي سرو و بعد باغچه‌ي ديگر. ارتفاع پست درخت كمكش كرد كه درست فرود آيد و آماده شود براي نفس گرفت و جهيدن به گوشه ی باغچه، سايه ساري پر از گنجشكان تشنه و گشنه، نشسته گرد خرده نان‌هاي ريخته شده توسط زندانيان و آب‌هاي جمع شده از ظرف‌هاي كوچك تعبيه شده براي تشنگي آنان. فعال بودن زندانیان عادی در این محل و رسیدن آنان به پرندگان باعث شده است که برخلاف زندان فرديس اينجا من از دانه دادن به پرندگان بي‌نصيب بمانم. روزهای اول بازگشت به رجایی شهر- روز دوم یا سوم- کار مشابه زندان فردیس را انجام دادم، اما معلوم شد كه ديگراني هستند كه اين ماموريت را به خوبي و به صورت كامل تر انجام مي‌دهند. درنتیجه كار چنداني براي من باقي نمي ماند. حالا وظیفه ی من شده است تماشا کردن و لذت بردن از نشست و برخاست پرندگان و پركشيدن آن ها بر فراز شاخسارها، ديواره‌هاي حصار زندان و لابه‌لاي شيرواني كارگاه‌ها و كارخانجات و پيوستن به خلوت قمري‌ها و كبوترهاي چاهي.

چهارشنبه 9/4/89 ساعت: 22:10 حسينيه، بند3 كارگري

پس از نگارش

امروز ظهر مصطفی اعتصاب غذايش را در كمتر از 24 ساعت به انتها رساند. او با لقمه‌اي نان و ساندويچ به غرفه‌ي ما آمد و تکه‌اي هم به من تعارف كرد. گفتم مي‌داني كه تازه نهار خورده ايم، میل ندارم. وقتی اصرار كرد، كوتاه آمدم وتکه اي از دل لقمه ی او بيرون كشيدم، به اندازه‌ي يك سكه 25توماني! هدفم اين بود كه نشان دهم از رفتار و برخوردهای بچه گانه اش دلخوري چندانی ندارم. در حالی که لقمه اش را فرو می داد گفت: "با من مهربان باشيد، باور كنيد حال خوشي ندارم". دلم به حالش می سوزد. او براي چند دقیقه – البته گاه چند ساعت- بیشتر تلفن زدن مضحكه‌ي اين و آن شده است. برای این که کار خود را توجیه کند اعلام کرد که به اين دليل اعتصاب غذایش را شکسته است كه يك ساعت به مدت زمان تلفن اضافه شده است! منظورش همان يك ساعت اضافي بود كه از گرامي گرفته بودیم. چه واکنشی می شد نشان داد، زمانی که در همان ابتدای اعتصاب غذا كم آورده بود؟!

 

*****

 

چهارشنبه 9/4/89

روز را با گرامي شروع كرديم. ديروز سرپايي او را ديدم، در زمان ارائه نسخه و درخواست براي تماس با خانم شهبازي براي دريافت داروهاي ضروري من از رویا، دارو هایی که داروخانه زندان آن ها را ندارد و نمی تواند تهیه کند. رئیس بند هم پس از بيماري و ضعف شديد، آمد و سريع رفت. در فرصت کوتاهی که برای صحبت کردن پیش آمد به گونه‌اي اشاره داشت كه در بحث با مصطفی بی خود عصباني شده است، اما بعد گفت كه از وقتی که از خانه بیرون آمده حال مساعدي نداشته است.

امروز وقتي مشغول ورزش صبحگاهي بوديم، احمد اشاره كرد كه گرامی به حياط جهاد- هواخوري كارخانجات- آمده است. همانجا چند دقيقه‌اي در كنار پله‌ها ايستاده، با ماموران نگهباني صحبت كرده و بي‌حال پله‌ها را بالا رفته است. طبرزردي كه درد شدید پا امكان ورزش خبري را از او گرفته است، در زمان گفت‌وگوي او راهي حسينيه شد. حدس زدم كه مي‌رود تا اگر گرامي بازگشت و سري به آسايشگاه زد، در ميانه‌ي خواب اكثر زندانيان سياسي، سنگر را خالي نگذاشته باشد!

من هم كارم را زودتر تمام كردم و بازگشتم تا بتوانم پيش از آن که او دفترش را ترک کند، اضافه تلفن شيفت صبح را زنده كنم. اما وقتي وارد سالن شدم، او را در آستانه ی در حسينيه ايستاده و مشغول گفت‌وگو با طبرزردي، باستاني و رادپور ديدم. بحث آن ها چون گذشته در مورد اضافه شدن وقت تلفن بود و تجهيز حسينيه و مساله مستحدثه جديد؛ قطع آب گرم حمام طي دو سه روز گذشته. گرامی در عين حالي كه قولي جدي و تعهدآور نداد، اما باز سعي كرد در ميان شوخي و جدي با زندانیان همدلي نشان دهد و در جهت حل کردن مشكلات به صورت غيررسمي، به خصوص رفع محدوديت زمان تلفن. ساعتي پس از رفتن او به برخي از وعده‌ها وفا شد؛ افرادي كه به زیر هشت مراجعه كردند تلفن بيش از سهميه گرفتند؛ مشكل آب گرم به طور موقت حل شد؛ برق بخشي از چراغ‌هاي حسينيه هم تعمير و راه‌اندازي شد.

در اين ميان مهدي هم مشكل شكم و هوس خاص‌اش را حل كرد، با گرفتن نان بربري داغ از نانوایی روبروی سالن ملاقات! جمع چند نفره‌ي ما پس از يك سال توانستيم با سه بربري داغ كه مهدي با سفارش و كمك گرامي به دست آورده بود، نان و پنير و... بخوريم كه به صورت همگانی ترجيح داده شد به نهار معمول زندان. پس از دو هفته هم بالاخره توانستيم دكتر عندليب، متخصص قلب زندان را ببينيم. باز از من نوار قلب گرفت، پيگير نوسان فشارم خون شد و نسخه‌اي جديد پيچيد و باز تست ورزش نوشت تا كسري دور قبل جبران شود. هفتم خرداد هم اين دور را طي كرده بودم، اما انتقال به زندان فرديس برنامه‌ي درمان را نيمه تمام گذارد. اكنون در فاصله‌اي حدود پنج هفته، موضوع درمان و راه‌حل خاص او در مورد من دنبال شد، بايد ديد نسخه‌اش اثر جانبی مورد نظر را دارد یا نه! بعید نیست که اين بار هم دست سرنوشت ما را به گوشه‌اي ديگر پرتاب كند و دارو و درمان باز نيمه كاره بماند. در اين ميان بحث سياسي هم با اين پزشك رودسري- شهري كه به گونه‌اي مركز حزب‌الله گيلان است- تعطيل نبود. پزشكي كه دل به سياست داشته و دارد، در ميانه‌ي راه زندگی و در شرایط كار طبابت در زندان!

رويا گفت كه ... از مسوولان خبرگزاری امروز به محل كار او سر زده تا از حال و احوال من خبردار شود. ‌گفته است كه نگران حال من بوده است! شركت احمد در مراسم ختم مادر مرحومم آن پيامد را برایش داشت، اين يكي را خدا ختم به خير كند. شايد هم از سر عذاب وجدان آماده بود! قضای تبریک روز پدر به دوستان ناشر را امروز هم به جا آوردم. به انتشارات قلم زنگ زدم، تهرانچي حضور داشت. به شوخي گفتم که " خيال كردم سفري، دشت شقايق نرفتي؟ الان فصل آن است؟" – اشاره ام به مسیر سفر مشترک منتهی به دستگیری ام بود. با ملاحظاتي كه در حرف زدن دارد ، تنها بلند بلند خنديد. شوخی کردن را از سر گرفتم : " يك دوبار زنگ زدم تا روز مادر و روز پدر را تبريك بگويم! روز مادر نشد، روز پدر هم نشد، حال اول روز مادر را تبريك مي‌گويم و بعد هم روز پدر را، هر دو با هم."

باز با خنده موضوع را برگزار كرد و حرف هایش محدود شد به حال و احوال‌پرسي و چگونگي احتمال آزادي. گفتم: "آزادي، بدون آزادي، بايد ديد كار دادگاه به كجا مي‌انجامد، شايد مدتی پس از آن. اما اميد چنداني ندارم." در حال خداحافظي گوشي را داد دست دوستي، محمود حكيمي. پيش از آن كه خداحافظي را تمام كند و تلفن را به ديگري واگذار نماید از نتيجه ی کار ترجمه منصوره پرسيدم و وضعيت انتشار کتاب خاطرات اوباما، تاكيد داشت كه با تاخيري كه از جانب دولت پيش آمده است چند ترجمه‌ از این كتاب وارد بازار ایران شده است، اما كار پيگيري مي‌شود و كتاب را منتشر خواهند کرد، البته پس از طي مراحل لازم و قانونی.

حكيمي هم طبق معمول بسیار محتاط بود و چون همیشه خندان. گفت كه "مجمع عمومي برگزار شده و دوستان احوال‌پرس من بوده‌اند و سلام رسان، ضمن بيان ذكر خبر!". جالب است كه او به مجمع عمومی انتشارات قلم اشاره كردو ديگر دوستان طي تماس‌هاي گذشته،اشاره‌اي به این مساله نداشتند. احتمالا آن ها نیز ملاحظات خاص خود را داشته‌اند!

پس از مدتي رضا را هم پيدا كردم. طبق معمول شنگول بود و در حال بدو بدو و فرار- به خصوص حال كه مشغول اسباب‌كشي است. گفتم كه سفارشش را مي‌خواستم به كارمندان بكنم در خصوص ندادن حقوق، بابت حضور غیرفعال در محل كار! و در کنارش توصيه‌اي هم به دخترش- حوريه- حالا كه امتحانات به پايان رسيده و تعطيل شده و بر دل بابا نشسته!

سفارش لازم را به او كردم براي خواندن دفاعيه ی دادگاه. گفت که مرتضي نيم ساعت پيش تماس گرفته و در این خصوص هماهنگی لازم انجام شده است. سعي مي‌كرد در لفافه بگويد كه ماموريت محوله را انجام خواهد داد- ماموريتي سنگيني كه بار اصلي‌اش بر دوش مرتضي بوده است. رويا گفت كه مرتضی كار را به انتها رسانده است- و با دقت و ظرافتي كه خاص اوست- و دفاعیه را در 36صفحه بازگردانده است. او گفته است كه ديشب تا صبح تقريبا نخوابيده و به خواندن مشغول بوده تا بدقول نشود!

اميدوارم كه فردا، در زمان ملاقات متن نهایی شده را سالم و كامل به دستم برسانند تا سر فرصت دوره‌اش كنم و به موقع اصلاحات لازم را انجام دهم تا در اختيار وكلا هم قرار گيرد. فقيهي و ستوده ديروز پريروز جلسه‌ي مشترکی داشته‌اند و ابراز تمايل کرده اند تا به دفاعيات من نیز دسترسی داشته باشند. هر چه تلاش كردم كه امروز با فقيهي تماس بگيرم، نشد که نشد- همچون ديروز و پريروز.

با احكامي كه امروز در مورد متهمان كهريزك خواندند، شايد بشود بخش‌هايي از دفاعيه را بيشتر تقويت كرد. وقتي با رضا مشغول صحبت بودم، داوود از راه رسيد، گوشي را به دست او دادم. وقتی مشغول سلام و عليك بود مسعود هم سر رسيد. حالا نوبت او بود که گپی بزند. گويا این کار اثر مثبتي داشته است، چون ظهر داوود پيشنهاد مي‌كرد كه در نوبت اضافي تلفن غروب‌ها، به دوستان مشترك زنگ بزنيم و صحبتي دست جمعي داشته باشيم! بايد ديد در عمل اين كار شدني است يا با كارشكني افسر نگهبان‌ها يا سر وکیل بند موضوع به دست فراموشي سپرده خواهد شد. به هر حال ما بايد تلاش های خود را انجام دهيم و بقيه امور را به خدا بسپاريم و دست سرنوشت تا آن چه مقدر است پیش آید.

نيمه شب چهارشنبه 9/4/89 ساعت 11:45 حسينيه، بند3 كارگري

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

استان همدان

تشکیل پرونده و برخورد با 22 فعال فیسبوکی در ملایر

۱۴ مهر ۱۳۹۳
شهرام رفیع زاده
خواندن در ۱ دقیقه
تشکیل پرونده و برخورد با 22 فعال فیسبوکی در ملایر