ترانه مسکوب
صد و هفتادمین شب از شبهای بخارا به مهاتما گاندی اختصاص داشت که عصر دوشنبه 7 مهر 1393 با همکاری سفارت هند، بنیاد فرهنگی ملت، دایره العمارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات افشار و گنجینه پژوهشی ایرج افشار برگزار شد.
در آغاز این نشست، علی دهباشی ضمن خیرمقدم به سخنرانان و حاضران از سفیر هند، دی . پی سری واستوا به عنوان اولین سخنران دعوت کرد.
دی . پی سری واستوا از گاندی و مبارزاتش در راه استقلال هند سخن گفت:
« مهاتما گاندی در سال 1869 در پوربندر، گجرات متولد شد. او گرچه عمیقا ریشه در باورهای هندی داشت، ارتدکسی و تبعیض را به چالش کشید. او رهبری مبازرات آزادیخواهانۀ هند را بر عهده داشت. پیام راستی و عدم خشونت وی در سرتاسر جهان فراگیر است. پیام وی در قرن 21 مانند گذشته مطرح است. کار گاندی 2 قاره را دربرگرفت. او علیه رژیم آپارتاید افرقای جنوبی مبارزه کرد. در سال 1915 زمانی که به هند بازگشت، بانگِ «سواراج» یا خودمختاری برآورد.
گاندی علیه شیاطین نظام طبقاتی و فرقهگرایی مبارزه کرد. او برای تعالی فقرا و برابری برای هریجانها مبارزه کرد. تلاش او به منظور اصلاح اجتماعی در هند به اندازه مبارزهاش برای استقلال چشمگیر است.
گاندی بر اهمیت صنایع روستایی تاکید داشت. کادی ـ لباسی که با چرخ نخریسی دوخته می شود، برای آن بود که اشتغال برای میلیونها نفر را به ارمغان آورد.
روش انتخاب او در مبارزه با بزرگترین امپراتوری در تاریخ بدون خشونت بود. سرانجام جنبش نافرمانی مدنی مهاتما گاندی بریتانیا را مجبور به ترک هند نمود. در تاریخ هیچ مورد مشابهی که انتقال قدرت سیاسی در کشوری به اندازه یک شبه قاره، با آرامش انجام گرفته باشد وجود ندارد.
گاندی پس از استقلال قدرت را در دست نگرفت. او به زندگی با فقیرترین مردم ادامه داد.او به خاطرِ هماهنگیِ اجتماعی جانش را از دست داد.
پیام گاندی برای راستی و عدم خشونت الهامبخش میلیونها نفر در سراسر جهان بوده است. جنبش حقوق مدنی در ایالات متحده به رهبری مارتین لوتر کنیگ بر پایه اصول گاندی بود. فلسفه گاندی مبارزه علیه آپارتاید در افریقای جنوبی را تحت تاثیر قرار داد. ایثارِ بیریای گاندی در برابر آزادی و زندگی نمونه و فداکارانه وی شعاعی از امید و چراغ راهنمایِ مردم ستمدیده و استثمار شده در سراسر جهان بوده است.
ما روز جهانی بدون خشونت را به یاد پیامِ راستی و عدم خشونتِ گاندی جشن میگیریم. در جهانی که آشفتگی به طور گسترده رو به فزونی است، فلسفه گاندی امروز بیش از هر زمانی در گذشته مطرح است. »
پس از سخنان سفیر هند، از سه کتاب که درباره گاندی منتشر شده است، رونمایی شد. یکی از این کتابها « اسطوره گاندی» نام داشت که فرزانه قوجلو آن را گردآوری و ترجمه کرده و این کتاب با کمک و حمایت آقای شمسیان منتشر شده است و کتاب دیگر « من و ساتیا» بود ، روزنوشتهای گاندی که هومن بابک آن را به فارسی ترجمه کرده و دیگری « خاطرات گاندی» با ترجمه مسعود بزرین بود که با آخرین ویرایش این نویسنده، روزنامه نگار و مترجم آماده و منتشر شده است و علی دهباشی یادآور شد که امروز متأسفانه با درگذشت مسعود برزین وی در میان ما نیست که در این رونمایی حضور داشته باشد.
دکتر فتح الله مجتبایی سخنران بعدی این مراسم بود که از گاندی چنین یاد کرد: « پشت یکی از این کتابها نوشته بود، گاندی ، اسطوره . این حرف بزرگی است. گاندی واقعاً یک اسطوره بوده است. اسطوره یعنی حقیقی که در همان لباسی که برای او دوخته شده باید بیانش کرد. گاندی واقعاً اسطوره بود چون نمونهی دیگری از او در تاریخ نمیشناسیم. گاندی کسی بود که بزرگترین انقلاب را نه تنها در تاریخ شرق بلکه در تاریخ جهان به ثمر رساند. اندیشههای گاندی ریشه در فرهنگ بسیار کهن هند دارد، یعنی اهمیسا که به معنی بیآزاری است، یعنی دوری از خشونت است و ساتیا به معنای اتصال به حق است. گاندی از اول زندگی به این دو اصل پایبند بود و تا آخر زندگی پایبند ماند. در این انقلاب به این بزرگی تنها خونی که ریخته شده فقط خون خود گاندی بود. در دنیا نظیر ندارد که چنین انقلابی صورت بگیرد و تنها خونی که ریخته شود خون خود مؤسس آن جنبش باشد. گاندی در تمام طول مدت زندگیاش، چه زمانی که در انگلستان بود و چه در روزگاری که در آفریقای جنوبی تجربه و تعلیم پیدا کرد ، میخواست انقلابی را شروع کند که هم بیآزاری باشد، اتصال به حق باشد و وقتی آمد به هند این کار را شروع کرد و به ثمر رساند. اگر در اختلافاتی که بین هندوها و مسلمانان وجود داشت، گاندی پیدا نمیشد و جرقهای زده میشد تمام هند به خون کشیده میشد. در موقع تاریخی بسیار حساس و مهمی گاندی حضور پیدا کرد. گاندی انقلابی را در جهان به ثمر رساند که همانطور که گفتم تنها قربانیاش خودش بود. و وقتی که رفت از او چهار چیز باقی ماند: یکی همان عصایی بود که همیشه به دست داشت، یکی دیگر عینکش بود و یکی نعلین چوبیاش بود و یکی هند بزرگ. این چهار چیز از این مرد باقی ماند. یک نام نیک که خدا کند که تمام کسانی که انقلاب میکنند این سرمشق را فراموش نکنند.»
سپس علی دهباشی متنی را که دکتر داریوش شایگان در اختیار وی نهاده بود برای حاضران خواند:
گاندی و عدم خشونت
گاندی با اینکه دوران تحصیلاتش را در رشتۀ وکالت در انگلستان بهپایان رساند، در عمق وجودش یک هندو بود و فردی وفادار به اصول و مبانی اخلاقی هند. او در فرهنگ کهنی پرورش یافت که اصول اخلاقی حاکم بر آن بر دو اصل استوار بود: یکی نظام طبقاتی، و دیگر چهار مرحلۀ زندگی هر هندو. اصطلاح «وارنا آشراما دارما» بر آمیزش این دو اصل دلالت دارد. اصول کلی اخلاقی در هند بر بخشش، تسلط بر نفس، پاکی درون، فرزانگی، راستی و بالاخص خشونتپرهیزی یا «آهیمسا» مبتنی است. ریشههای این خصلت اخیر، یعنی خشونتپرهیزی (آهیمسا)، را که قدمتی دیرپا در هند دارد، میتوان در آیین بودا، آیین هندو، و بهطرز اغراقآمیزی در آیین جِین بازیافت. محیطی که گاندی، کودکی خود را در آن گذراند، جامعهای بود که بسیاری از اعضایش را پیروان فرقۀ جِین تشکیل میدادند. در حقیقت دو آیین جِین و بودا، در قالب واکنشی در برابر سلطۀ برهمنان شکل گرفت. این دو آیین در سدۀ ششم از میان طبقۀ آریستوکراسی، یعنی سلحشوران، برخاستند، و کیشی غیرمتشرع را اشاعه دادند. مفهوم خشونتپرهیزی در نظام اخلاقی دین جِین، وجهی بسیار افراطی دارد، و علاوه بر بُعد اخلاقی، از لحاظ اونتولوژیک و منطقی هم در این دین بسیار تأثیرگذار بوده است، زیرا همچنانکه پیروان این کیش از منظر اخلاقی به خشونتپرهیزی در برابر موجودات پایبندند، همچنان از لحاظ منطقی نیز به «عدم مطلق بودن احکام» باور دارند. آیین چندگانگی نسبی (آنه کانتاوادا) در واقع انعکاس عدم خشونت در امر قضاوت است. هیچ حکم و قضیهای مطلق نمیتواند باشد، بلکه احکام صرفاً تحت شرایطی خاص واقعیت دارند. اگر آیین کلاسیک هندو به معادلۀ ذات انسان و ذات الهی که در فرمول «تو همانی» اختصار یافته است، اعتقاد دارد؛ اگر دین بودا هرگونه جوهر هستی را نفی میکند و تنها به صیرورت و استمرار پیدرپی لحظات گذرا که بهمجرد ظهور، ناپدید میشوند، معتقد است؛ دین جِین هر دو نظریه را میپذیرد ولی هیچیک را مطلق نمیانگارد و اصل نسبیت را بر آنها جاری میسازد. در واقع منطق جِین منوط به نوعی «آزارپرهیزی ذهنی» است، بدانگونه که فرد پیرو اصول اخلاقی بر حیات تمامی موجودات حرمت مینهد. تردیدی نیست که گاندی از این تعالیم تأثیر پذیرفته و میراثبر کهنترین اصول اخلاقی هند بوده است، ضمن آنکه به بهاگاوات-گیتا نیز علاقۀ بسیاری داشته است. در خانقاه (آشرام) گاندی شبها بهاگاوات-گیتا خوانده میشد و خود او روزها در آن به تأمل میپرداخت. موضوع بهاگاوات-گیتا، حماسۀ بزرگ ماهاباراتا است، بدین شرح که: دو قوم «کوروها» و «پاندوها» در میدان کارزار صفآرایی کرده، و سپاهیان را برای نبرد آراسته بودند. «آرجونا» که پهلوان این حماسه، و از طبقۀ «کشاتریاها» یا سلحشوران بود، هنگامیکه خود را ناگزیر از نبرد و در نتیجه کشتار دید، به تردید افتاد و ناتوانی و ضعف بر وجودش مستولی شد، پس گفت: هنگامیکه خویشان خود را که در اینجا قرار یافتهاند میبینم دهانم خشک میشود و لرزه بر اندامم میافتد.» در پاسخ، کریشنا که مرشد او بود و در همان ارابه کنار او بود، نکوهشکنان بر او نهیب زد که: «این رفتار تو غیرآریایی (یعنی ناجوانمردانه)، مایۀ رسوایی و مخالف راه بهشت است. ای آرجونا!» کریشنا در اینجا به آرجونا تعلیمات رستگاری و فرزانگی داد و به او آموخت که ذات عالم هرگز از میان نمیرود، نه فاعلی هست و نه منفعلی، و سپس این جملۀ معروف را بهزبان آورد که: «هر آنکس که آن را ضارب بپندارد، و هرآنکس که آن را مضروب بیندیشد، هر دو در خطا هستند، چه، آن نه ضارب است و نه مضروب.» در واقع کریشنا، آرجونا را از وظایف طبقاتیاش آگاه ساخت و او را به نبرد موعظه داد، البته به شرط آنکه چشمداشتی به نتیجۀ عملش نداشته باشد، یعنی عملی را پیشه کند ناب و بری از هر نیت خودخواهانه و هرگونه خودنمایی. بدین ترتیب آرجونا باید دو چیز را با یکدیگر تلفیق میکرد: از یکسو جنگیدن که وظیفۀ طبقاتیاش بود، از سوی دیگر گوش جان سپردن به تعالیم کریشنا و ممتاز شدن به مقام تجردِ از کردار و عدم فعالیت که مترادف است با فرزانگی، و چون این مقام بر دلش مستولی شود، دیگر تحت نفوذ تأثرات کردار نخواهد بود. در اینجا بین وظایف کلی اخلاقی که شالودهاش بر خشونتپرهیزی استوار است، و وظیفۀ طبقاتی که برای یک سلحشور چیزی نیست مگر جنگیدن و خون ریختن، تضادی مییابیم. «آهیمسا» یا خشونتپرهیزی جزء وظایف کلی بهشمار میآید در حالیکه از سوی دیگر نظام اخلاقی سلحشوران ایجاب میکند که فرد متعلق به این طبقه، دست به کشتن زند و دشمن را نابود سازد. هرگاه چنین تضادی رخ دهد، وظایف طبقاتی بر تکالیف اخلاقی مقدم است. در بهاگاوات-گیتا هم همین موضوع مطرح شده است.
آنچه در رفتار گاندی جالب توجه است این است که او فرزانگی و عمل بیچشمداشت بهاگاوات-گیتا را میپذیرد و آن را اخذ میکند، ولی از پذیرش اصل سلحشوری و نبرد که از وظایف کشاتریاهاست پرهیز میکند. گاندی به یک اعتبار، اصل بهاگاوات-گیتا را وارونه میسازد؛ یعنی این بار با وقوع تضاد، تکلیف اخلاقی که در اینجا همان خشونتپرهیزی است بر وظایف طبقاتی تقدم مییابد. بر مبنای آرمان بهاگاوات-گیتا، او میتوانست دست به خشونت بزند چون بر هر هندویی واجب بود که از سلطۀ انگلیسیها رها شود، و همین تکلیف میتوانست توجیهکنندۀ قیام مسلحانۀ هندیان علیه استبداد انگلیس باشد، پس او نیز باید مانند آرجونا دست به سلاح میبرد، ولی گاندی چون اساساً به نظام طبقاتی اعتقاد نداشت و آن را یکی از علل عقبماندگی هند میدانست، این فرایند را وارونه کرد و از جنگی که مطابق بهاگاوات-گیتا میتوانست موجه و معتبر و مشروع باشد اجتناب ورزید و اصل بزرگ اخلاقی خشونتپرهیزی را سرلوحۀ اعمالش قرار داد. گاندی علیرغم عشقش به بهاگاوات-گیتا، برخوردی منحصربهفرد و خاص را اتخاذ میکند و اساس اعمالش را بر اصل خدمت بیچشمداشت بنا مینهد. مضافاً بر اینکه او سخت به این اصل معتقد بود که «هدف، وسیله را توجیه نمیکند، هرقدر هم آن هدف مقدس باشد» زیرا بذر خوب، محصول خوب به بار میآورد و بذر بد، محصول نامرغوب. پس بین وسیله و هدف باید تطابق کامل وجود داشته باشد، از این لحاظ رفتار گاندی رفتاری است درست عکس رفتار ماکیاولی. همچنانکه گاندی، مانند پیروان جین، به خشونتپرهیزی در اخلاقیات اعتقاد داشت، در قضاوتهایش هم اهل تسامح بود و نسبت به ادیان دیگر اهل تساهل و سازش. بارها در سرزنش برخی اعمال ناشایست مسیحیان میگفت مسیحیت دین بخشش است، ولی مسیحیان چندان بهرهای از آن ندارند.گاندی به عبارت دیگر، اصل خشونتپرهیزی را در ذهن خود به صورت مدارا و اصل نسبیت نشانده بود. شاید او در تاریخ جدید نخستین فردی باشد که آزادی هند را از راهی به دست آورد که برای بسیاری حتی تصور آن هم مشکل و بعید مینمود. رفتاری که گاندی در پیش گرفت، در قیاس با آنچه اکنون در جهان میگذرد به معجزه شباهت دارد.
البته لازم میدانم در اینجا این نکته را هم متذکر شوم که اگر گاندی طی مبارزات بیخشونتش، به جای انگلیسیها با آلمانهای نازی یا استالینیستهای روس روبهرو بود، به احتمال قریب به یقین هرگز توفیق نمییافت. انگلیسیها علیرغم خلقوخوی استبدادی و میل جهانگشاییشان به برخی اصول اعتقاد داشتند، و نخستین مریدان غربی گاندی هم انگلیسی بودند. فراموش نکنیم که در محاکمۀ آخر گاندی، هنگامیکه او در پیشگاه دادگاه حاضر شد، قاضی انگلیسی به احترامش از جای برخاست و به او تعظیم کرد و گفت: «ابداً علاقهمند نیستم که هیچگونه حکمی علیه شما صادر کنم، امّا ناگزیرم.»
در جایی، مائو و گاندی را، با الهام از کتاب کوستلر، «مرتاض و کمیسر» نامیدهام. اصل عدمخشونت گاندی با تفکر هندو پیوندی تنگاتنگ دارد و از اینرو جز در خاستگاهش، یعنی هند، نمیتوانست شکفته شود. وقتی دو سنت بزرگ آسیایی، که یکی مبلغ بیعملی (در چین) و دیگری اشاعهدهندۀ عدم خشونت (در هند) است، را در کنار هم میگذاریم، در یکسو گاندی را مییابیم که به اخلاق پرهیز و امتناع وفادار میماند، و در سوی دیگر مائو قرار دارد که نقش کمیسر را پیدا میکند، یعنی درست عکس تعلیمات لائو ـ تسو عمل میکند. فراموش نکنیم که چین تحت سلطۀ تفکر مارکسیسم قرار گرفت، و مائو راهی را اتخاذ کرد که از اساس غیرچینی بود، حال آنکه هند توانست، دستکم در دوران گاندی، سنت عظیم جوکیان و مرتاضان را ـ که بارزترین مظهر آن خودِ مهاتما است ـ حفظ کند. گاندی راهحلی را برگزید که هندیِ نمونهوار بود. بیسبب نیست که هندیان، او را «مهاتما» یعنی روح بزرگ، لقب دادند.
بهگمان من مفهوم عدمخشونت در جهان امروز روزبهروز اکنونیتر و بیشازپیش مطرح میشود. البته من شخصاً هیچ یقین ندارم که چنین رفتار بزرگمنشانهای در هر کشور و هر فرهنگی قابل اجرا باشد! مفهوم «آهیمسا» هندیتر از آن است که بتواند بهسهولت به سرزمینی جز هند منتقل شود، چرا که در هندوان پیشزمینۀ کاملاً آماده و مستعدی برای پذیرش ترک و انصراف وجود دارد، ضمن آنکه هدف غایی زندگی برای آنان رسیدن به رهایی است. البته مارتین لوتر کینگ نیز به همین اصل پایبند بود، اما تمام سیاهان امریکا، همچون او هواخواه عدم خشونت نبودند، و در میان آنان افرادی چون پلنگان سیاه و مالکوم ایکس هم وجود داشتند. بهعقیدة من، خشونتپرهیزی با روحیۀ جنگآور برخی تمدنها بهکلی ناسازگار است. شاید آخرین فردی که در اواخر قرن بیستم اصل گاندی را متحقق ساخت ماندلا باشد. او نیز بهمجرد آزادی از حبسی 27 ساله، متوجه شد که خشونت چنان در جامعهاش انباشته شده است که اگر درصدد انتقامجویی برآید، وقوع جنگ داخلی قطعی خواهد بود. به همین دلیل بهدرستی تشخیص داد که تنها راه آشتی است و راهحل دیگری هم وجود ندارد. این نکته ناگفته نماند که گاندی فعالیتهایش را نخست در آفریقای جنوبی آغاز کرد و از اینرو آفریقاییها با فعالیتهای او و ایدۀ خشونتپرهیزیاش بیگانه نبودند.»
داریوش شایگان / مهر ماه 1393
دکتر صادق زیباکلام سخنران بعدی شب گاندی بود که سخنانش را پس از تشکر از علی دهباشی به دلیل برپایی چنین شبهایی چنین آغاز کرد:
« من از گاندی جز نامش چیزی نمیدانستم ، خیلی با کارها و عقاید ایشان آشنایی نداشتم. سال 1363 که من برای ادامه تحصیل و کار دکترا رفتم به دانشگاه برادفورد انگلستان، در آنجا یک دانشکدهای هست به نام دانشکده صلح شناسی ، در آنجا بود که متوجه شدم گاندی یعنی چه کسی، یعنی چه چیزی. برای این که اساتید صلح شناسی در آنجا بودند که بسیار تحت تأثیر گاندی قرار داشتند، برای به کارگیری روش غیرخشونتآمیز به منظور ایجاد تغییرات سیاسی و اجتماعی. همه ما فرض گرفتیم که برای تغییرات سیاسی و اجتماعی، برای مبارزه چارهای الا جنگ نیست، چارهای جز کشتن دیگران نیست. اما گاندی ظاهراٌ غیر از این فکر کرده و پرسیده است آیا خشونت یگانه راه تغییر است و خود پاسخ داده که نه چنین نیست. راههای دیگری وجود دارد که او به آن عنوان « عدم استفاده از خشونت» را داده است. اما ما چگونه میتوانیم بدون استفاده از خشونت به صلح دست یابیم. فلسفهای در این دانشکده صلحشناسی هست که چگونه میتوان از راه غیرخشونت به تغییرات سیاسی و اجتماعی دست یافت. البته عصری که ما امروز در آن به سر میبریم، با وجود گروههایی امثال داعش، به نظر میرسد که راهی جز خشونت، خشونت و باز هم خشونت وجود ندارد. »
دکتر زیباکلام در ادامه افزود: « اما پیش از این چنین نبود. گاندی واقعاٌ توانسته بود بر دیگران تأثیر بگذارد و شیوهای را در میان مبارزان راه آزادی ترویج کند . مثل آنچه مارتین لوترکینگ کرد و یا جنبش ضد جنگ را در دوران جنگ ویتنام به وجود آورد.
اما دست کم بعد از گاندی این پرسش همواره مطرح بوده که چطور میتوان بدون جنگ جنگید و به تغییرات سیاسی و اجتماعی و به صلح دست یافت. و ما رهبران دیگری را میبینیم که تحت تأثیر گاندی بودند و به همان راه رفتند، کسانی همچون نلسون ماندلا و واسلاو هاول.»
آخرین سخنران این نشست، محمود دولت آبادی بود که طی سخنانی کوتاه به گاندی پرداخت:
« من هم فکر میکنم که دورهای به پایان رسید، با وقایع گوناگون و باعث تأسف است که نگاه کسانی چون گاندی و دیگرانی همچون او رو به افول نهاد اما من هم دلم میخواهد این امید را داشته باشم که راه چنین ادامه نخواهد یافت.
اما من همیشه با خود اندیشیدهام که در گلولهای که سینه گاندی را شکافت دو نکته نهفته بود، یکی آن که خلاصی گاندی بود از شر ظلم و جهالت. زیرا آنچه گاندی را به آنجا برسانده همان ظلم و شرارت و جهالت بود. پیام دوم این گلوله این بود که در عرصه سیاست انسان بس، دوست داشتن بس، عرفان بس. انسان را تجزیه میکنیم، یک استخوان دیگر هم لای زخم میگذاریم و همه صفتهای نیکویی که در انسانی چون گاندی جمع شده بس.
درست است که لوتر کینگ خواست صدای گاندی باشد و ماندلا هم دانست که از خشونت چیزی به وجود نمیآید اما همانطور که در سخنان دکتر شایگان هم بود هند خاستگاه ظهور گاندی بود و بعد به این میاندیشم که چه مشترکاتی بین ما و هند مادر وجود دارد. و این که ما در کجا نقطه اتصال پیدا میکنیم. خوشبختانه به ذهنم آمد که در ادبیات قدیم ما، به خصوص فرودسی یک صفت همیشه به آرامی آمده، صفت " آهستگی" این برای من خیلی مهم است. منظور از آهستگی چیست ، فردوسی در بسیاری از ابیات خود به واژه آهستگی استناد میکند و آیا این نقطه مشترک ما با مردم هندوستان نمیتواند باشد؟ و بگذارید با تمام بدبینیها و شاید هم واقعبینیها بگوییم که گاندی همچنان نماد صبوری ، مداومت و آهستگی و البته خستگیناپذیری است.»
پخش تکههایی از فیلم مستند گاندی از دیگر قسمتهای این مراسم بود.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر