از: رهنما
گزارشی که از اين هفته و بطور هفتگی برای چند هفته آينده در وبلاگ من در "ایران واير" منتشر میشود به قلم یکی از زيستشناسان شناخته شده ايران است که تجربه تحقيق و تدريس را در کارنامه علمی خود دارد. نويسنده متن برای پرهيز از شائبه حمايت يا انتقاد از اشخاص و نظام آموزش عالی ايران از نام واقعی خود استفاده نکرده است. همايون خيری
*******************************
من به تازگی زیست شناسی دانشگاه چمران اهواز قبول شدم، بر اساس علاقهی خودم این رشته رو انتخاب کردم ولی حالا میبینم که توی ایران آینده ی ضعیفی داره، خیلی نا امید شدم، میخواستم ببینم خارج از کشور این رشته چطوره ؟
این پيام را يک دانشجوی تازه وارد زيست شناسی برای يکی از دوستان من فرستاده بود. دوستم که او هم زيست شناس است از من پرسيد نظرت چيست؟ و حالا شما داريد نظر مرا میخوانيد. میتوانم بگويم پيام اين دانشجوی تازه وارد چالشی است که در سالهای اخیر دامن همه را گرفته، از استادان زیست شناسی (و البته سایر علوم پایه) تا خانوادهها و لابد دولت و البته جامعه با چالش جدیتری هم رو به روست؛ انبوه فارغ التحصیلان مدرک به دستی که اغلبشان از عهده حل سادهترین مسائل مربوط به رشتهای که حداقل چهارسال از عمرشان را صرف آموختن آن کردهاند برنمی آیند. به راستی چه شد که به اینجا رسیدیم؟ چرا این رشته پرطرفدار و جذاب نمیتواند برای علاقمندانش آیندهای روشن رقم بزند؟ برای پاسخ به این پرسشها باید به گذشته برگردیم، به زمان انقلاب فرهنگی و تحولات پس از آن. اما قبل از شروع این بررسی کارشناسی همین جا اعلام میکنم تخصص نگارنده در علوم زیستی است و سایر علوم از جمله علوم انسانی، علوم ریاضی و فنی و مهندسی و همچنین فیزیک و شیمی چندان در حیطه این بحث نمیگنجند.
ماجرای انقلاب فرهنگی و تعطیلی و بازگشایی دانشگاهها و راه اندازی نهاد گزینش دانشجو آنقدر تاریخی و دلگزا است که پرداختن به آن به جز یادآوری خاطرات ناخوشایند و تلخ کردن اوقات خوانندگان اثری ندارد، به همین دلیل از این برهه سرنوشت ساز به سرعت رد میشوم و میرسم به آنچه پس از انقلاب فرهنگی برای دانشگاهها رخ داد. با حضور آیت الله جنتی در گردهماییهای دانشگاهی از همان سال 1357 و اعلام وحدت حوزه و دانشگاه از سوی ایشان، بلافاصله پس از بازگشایی دانشگاهها در هر دانشگاه یک حوزهی فرهنگ و معارف اسلامی تشکیل شد و حدود 16 واحد – معادل یک ترم تحصیلی- در برنامه رشتههای غیر علوم انسانی در اختیار این حوزه قرار گرفت. شرکت در کلاسهایی که اغلب یک روحانی مدرسشان بود، چرت زدنها، شیطنت در حضور و غیابها و کش رفتن سوالها و توزیع آنها بین همکلاسیها جز لاینفک خاطرات نگارنده و دوستان هم دوره اش را تشکیل میدهد.
پس از روشن شدن تکلیف دروس اسلامی در دانشگاهها که از قضا در اين مورد کمبود استاد هم نداشتند نوبت به انتخاب استاد برای سایر درسها رسید. بسیاری از استادان دانشگاهها در جریان انقلاب از ایران رفته بودند، بعضی پاکسازی شده بودند و عدهای در آستانه بازنشستگی بودند. تعداد دانشجو زیاد و تعداد استاد کم بود، در کوتاه مدت میشد کلاسها را با جمعیت زیاد تشکیل داد ولی نیاز به استاد دانشگاه قابل چشمپوشی نبود. با شرایط آن روزها امید چندانی به بازگشت خارج رفتهها نبود . سختتر اين که به فرض که خارج رفتهها برمیگشتند اینکه بتوانند با اخلاق و منش تازه در دانشگاههای اسلامی شده دروس علوم پایه منجمله درسی نظير تکامل را تدریس کنند چشم انداز امیدوار کنندهای نداشت. در نتیجه اراده بر این شد که به موازات اعزام دانشجو به خارج، فقط به نشستن و انتظار کشیدن برای بازگشت استاد مسلمان از دیار کفر اکتفا نشود، بلکه یک دانشگاه خاص برای پرورش استاد متعهد و تولید داخل تاسیس شود. به این ترتیب، دانشگاه تربیت مدرس بین سالهای 1360 تا 1365 پا گرفت. جستجو در اینترنت برای تاریخچه تاسیس این دانشگاه و شرایطی که در سالهای دهه 60 داشته اطلاعات زیادی به دست نمیدهد ولی مرور همان اندک اطلاعات نيز جالب است، مثلا در سایت رسمی این دانشگاه میخوانیم که گروه بیوشیمی بالینی در سال 1361 با یک نفر عضو هیات علمی تشکیل شده –يک نفر به عنوان گروه آموزشی– و سال بعد با جذب پنج دانشجوی کارشناسی ارشد تدریس حدود 36 واحد درسی و راهنمایی پایان نامه این پنج نفر را ظاهرن همین یک عضو هیات علمی به عهده گرفته است .
اگر شما هم با فرآیند تدریس در مقطع کارشناسی ارشد و راهنمایی پایان نامه آشنا باشید میتوانید مثل من فکر کنيد که یک نفر استاد چطور توانسته پنج دانشجو، آن هم در رشته بیوشیمی بالینی را، پرورش بدهد و آنوقت شاید به مفهوم عبارت جادویی "ما میتوانیم" ایمان بیاوريد. من به اين جادو در چنين حدی ايمان ندارم.
جستجو برای یافتن نام فارغ التحصیلان علوم پایه دانشگاه تربیت مدرس و جایگاه فعلی آنها باز هم موفقیت آمیز نیست و فقط در ویکی پدیا میتوان به نامهایی مثل جعفر توفیقی و محمد مهدی زاهدی دست یافت، اما در بین فارغ التحصیلان علوم انسانی این دانشگاه اگرچه نام افرادی مثل غلامحسین الهام و محمدباقر قالیباف به چشم میخورد، تنها دو نام محسن کدیور و عطالله مهاجرانی کافی است که نشان دهد موسسان دانشگاه تربیت مدرس چندان در برآوردن اهداف خود موفق نبودهاند.
سیاستهای وزارت علوم از زمان بازگشایی دانشگاهها تاکنون بیش از آنکه از پشتوانه عقلانی برخوردار باشد رنگ و بوی ایدئولوژیک داشته است. از سال 1362 بسیاری از رشتههای دانشگاهی مردانه شدند، اغلب رشتههای مهندسی، دامپزشکی و زمین شناسی مردانه بودند و 80 درصد ظرفیت رشته داروسازی هم به مردان اختصاص داشت، در مقابل اینهمه رشته مردانه فقط مامایی و تخصص بیماریهای زنان را میشد به عنوان رشتههای زنانه مثال زد. در این دوران مفهوم نوظهور سهمیه بندی هم به آموزش عالی تحمیل شد. دیگر لیاقت و سطح نمره تنها عامل تعیین سرنوشت نبود، با توجه به اینکه پسران کشور تا سال 1368 درگیر جنگ بودند، یکی از راههای ایجاد انگیزه بیشتر برای حضور پسران جوان در جبههها، اختصاص 40 درصد ظرفیت دانشگاهها در تمامی رشتهها به رزمندگان تشخیص داده شد و البته کار به همینجا ختم نشد. از ظرفیت باقی مانده نیمی از صندلیها به مردان و نیمی به زنان اختصاص یافت. سهمیههای مناطق محروم، سهمیه بومی، سهمیه بسیج، سهمیه جانبازان و ایثارگران و حتی کارمندان هم به این مجموعه افزوده شد و کار به جایی رسید که بعضی رشتهها تنها 30-20 درصد ظرفیت پذیرش دانشجوی سهمیه آزاد داشتند. با وجود اینکه سهمیه بندی جنسیتی بعدها تعدیل شد و دختران تنها با تلاش خستگی ناپذیر خود و بدون هیچ نوع پشتوانه حکومتی توانستند سهم بیشتری از صندلیهای دانشگاهی را در اختیار بگیرند، ولی مفهوم سهمیه بندی هرگز از دستور کار خارج نشد و اکنون سالهاست که مردم ایران تاوان این تصمیم نابخردانه را میپردازند.
آمار شگفت انگیز فرار مغزها و تعداد نه چندان اندک تحصیلکردههای ناکارآ تنها بخش کوچکی از این تاوان سنگین است. علیرضا زاکانی – نماینده مجلس که چندی پیش و در جریان استیضاح وزیر علوم سابقه تحصیلیاش فاش شد - مثال بارزی از این تحصیلکردگان سهمیهای است. ایشان در شهریور 1362 با معدل 12 دیپلم گرفت، با استفاده از سهمیه رزمندگان و با یک وقفه 8 ساله تحصیل پزشکی را در دانشگاه علوم پزشکی تهران شروع کرد و پس از اینکه استعداد شگرف خود را با سه ترم مشروطی نشان داد تخصص اطفال هم قبول شد و در نهایت طی یک اقدام غیرقانونی با دستور مستقیم وزیر بهداشت وقت تغییر رشته هم داد و تخصص پزشکی هستهای گرفت. حتی در عالم خیال هم نمیتوانم تصور کنم اگر دادگاه بیطرفی تشکیل شود، پس از رسیدگی به شکایت جوانان لایقی که همزمان با تقدیم دکترا و تخصص پزشکی هستهای به آقای زاکانی و امثال ایشان، پشت سد امتحانهای پر از تقلب دستیاری ماندند و با وجود توانمندی به حق خود نرسیدند، چه قضاوتی خواهد داشت.
ادامه دارد
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر