سهشنبه 1/4/89
تغيير فصل بر مبنای اعداد و ارقام روی داده است ، اما از تغيير هوا و تحول آن از شرايط بهاري به تابستاني، با توجه به بارش شديد باران ديشب، هنوز خبری نیست. جالب این که لطافت هوا امروز از ديروز هم بيشتر بود. نسيم خنكي ميوزيد، زمين نمناك بود و گردوخاك برآمده از بخشهاي خشك باغچه به لطف باران و رطوبت زمين آزاردهنده نبود. در نتيجه، در شرايطي كه از لباس ورزشی و کفش كتاني خبري نيست و رخت معمولی و دمپايي پلاستیکی حکم لباس ورزشی را دارند و همه جا حرف اول و آخر را ميزنند، ورزش و نرمش راحتتر انجام شد.
اوضاع ملتهب ديروز و تنشهاي في ما بين هم به لطف لطافت هوا كه گويا روي خلقيات ما نیز تاثير مثبت داشته و دارد، بهتر شده، اما پايان نيافته است. شايد اگر مصطفي این جا نبود و او را همراه با دیگران به فرعي زندانيان سياسي نميآوردند يا از حسينيه به نقطهاي ديگر انتقال ميدادند، از رسوبات كج خلقيهاي ديروز و بگومگوهاي بيدليل کمتر اثری برجای می ماند. وي امروز باز سر تلفن و استفادهي عادلانه از آن با چند نفر درگير شد، از جمله من و اصانلو و تا حدودي محموديان.
نقشهی من اين بود كه چون ماجراي اژهاي یا... او را به واكنشي غيرمعمول بكشانم تا زمينهساز شكايت و انتقالش از حسینیه شود. هرچند که اين كار عملی نشد، اما عاقبت بهانهاي به دست آمد تا بتوانیم دو ساعت وقت تلفن صبح و همين مدت زمان در عصر را بين 14 نفر موجود تقسيم به نسبت كنیم. توانستم يك جدول مکالمه ی تلفن 5/8 دقيقهاي در هر نوبت را - با اعمال نظر تك تك افراد- تنظيم كنم و به ديوار حسينيه نصب كنم تا تلفن زدن نظم و ترتيبي معقول بگيرد. با این وجود بعيد ميدانم که او حتی با اجباري كه در پذيرش آن دارد، بتواند نوبت را رعايت كند يا مسالهاي جديد در اين خصوص نيافريند- مسالهاي كه متاسفانه در اینجا هم ميتواند به زد و خورد فيزيكي هم بينجامد!
بروز چنین برخوردهایي در رجايي شهر تقريبا امری طبيعي است، چه بين زندانيان و چه بين مسؤولان زندان و زندانيان- با دخالت يا بدون دخالت ماموران ویژه و نیروهای گارد. ديروز در پي گشتها و تجسسهاي نوبهاي يا اتفاقي اين ظن به سه نفر رفته بود كه مواد مخدر وارد زندان و بند خود كردهاند. اطلاعاتی که به ما رسیده نشان می دهد که در مورد آن ها مجازات بدنی و تنبيه فيزيكي از جمله ضربه وارد آوردن به اعضای مختلف بدن با باتوم صورت گرفته است و در كنار خون مردگی، كبودي و... ، شكستگي دست هم وجود داشته است. امشب هم در پي سروصداي زياد و بدو بدویي كه از حسينيه طبقه بالا- سالن 9- آمد، خبر رسيد كه چند زندانی به تیپ هم زدهاند و يكديگر را لت و پار كردهاند و كار به انتقال به بهداري و اورژانس كشيده شده است. چنین حوادثی دست كم سه چهار بار در هفته در بندهاي مختلف رجايي شهر به ويژه بند يك اتفاق ميافتد. البته این موارد در بندهاي دو و سه كه زندانیان از شرایط بهتری برخوردارند کمتر از دیگر بندها است.
صبح در گفتوگويي كه با گرامي داشتم باز او تاكيد كرد كه محدوديت تلفن، ثبت اسامی و شمارهگيري تلفنهاي زندانيان سياسي توسط نگهبانان ، يك بخشنامه عمومي است و محدود به زندان رجایی شهر نمی شود، از این رو آنها مجبور به اجراي آن هستند. او طبق معمول میانداری کرد و تاکید داشت که سعي ميكنند كه از كنار ماجرا به گونهاي به نفع ما بگذرند.
گرامی وقتی مشکلات خانوادگی ام را شنید و عدم امکان دسترسی تلفنی به همسر و فرزند در ساعات تعیین شده، عاقبت رضايت داد كه بتوانم وقت تلفن ام را به پيش از ساعت شروع نوبت ها انتقال دهم- احيانا حدود 9 صبح- و شبها نیز بعد از ساعت 19 که رویا از اداره برگشته و مهتاب از دانشگاه. جا افتادن این برنامه در عمل باعث افزایش زمان رسمی تلفن دیگر زندانیان سیاسی خواهد بود و نوعی باز کردن باب استثنا در یک قاعده ی اداری و قضایی- مهم نیست قانونی باشد یا نباشد- به حساب می آید.
او برای شب اول، با وجود چند بار يادآوري من طی روز، باز فراموش كرد كه موضوع را به افسر نگهبان كشيك بگويد و از زندان خارج شود! ولی وی به وعده ی دیگرش عمل کرد و دستور داد كه در كتابخانه داخل حسينيه را باز كنند. متاسفانه این اقدام به تاراج و تقسيم كتابهاي موجود در کتابخانه انجاميد و هر کدام از زندانیان هفت هشت كتاب برداشتند و در مواردی تا بيست كتاب به موجودي ذخاير كتابهاي خویش افزودند! البته، از بیم توبيخ و انتقال كتابها به جایی دیگر، عمليات حفاظتي لازم و استتار كامل به عمل آمد تا اموال جديد در معرض ديد قرار نگيرند.
اين در شرايطي بود كه عاقبت امروز بعد از حدود يك هفته از دریافت مجوز، من و داوود توانستيم به كتابخانهي مركزي زنداني راه پیدا کنیم و هركدام سه كتاب- يك كتاب بيش از تعداد معمول- دريافت كنيم. با توجه به قدمت چند ده سالهي زندان، بسياري از كتابهایی را كه اكنون در بيرون قابل دسترسي نيستند يا از دور خارج شدهاند، اينجا ميتوان يافت و سر فرصت آن ها را خواند یا بازخوانی کرد.
وقتی درخواست دریافت کتاب های بیشتر ارائه شد، مسؤول رده پايين كتابخانه ادعا کرد كه برخي از كتابهايي را كه علامت زده بودم تا در نوبتهاي بعد امانت بگيرم در كتابخانهي بند هم موجود است، ان هم نه یک جلد، بلکه چند جلد! ساعاتی بعد، وقتی در کتابخانه ی حسینیه باز شد و عمليات تاراج آغاز گردید، ديدم كه ادعایش واقعیت دارد و پر بيراه نميگفته است. غروب بعد از جلسه خانوادههاي زندانيان، اين سوال مطرح شد كه آيا ضرورت ارسال نامه به دادستان در مورد وضع بد زندانيان سياسي رجايي شهر، به ويژه در خصوص محل ملاقات و وضعيت تلفن وجود دارد یا نه. پاسخ مثبت بود. قرار شد با توجه به رسيدن روز پدر و سالگرد دستگيريها، موضوع به طور همه جانبه مطرح شود و در کنارش به این مشكلات نيز اشاره هایی برود و نسبت به رفتارهای غیرقانونی اعتراض بشود. به من ماموريت داده شد كه در اين خصوص اقدام هایي را انجام دهم!
كار تايپ و آمادهسازي دفاعيه دادگاه ام در حال انجام است، اگرچه به صورت بطئي. گفته ام كه نسخه ای از آن را براي مرتضي نیز بفرستند تا او سرفرصت نگاهي ويرايشي به آن داشته باشد. ترجیح می دهم كه رضا هم دفاعیه را ببیند و رهنمودهای لازم را صادر کند! اگرچه من نخواسته ام و همه هم نظرم را ميدانند، اما بعيد ميدانم دوستان از جايگاه مقام ولايت، در مورد بخشهايي از دفاعيه دستور سانسور و حذف سانسور صادر نكنند.
بعدازظهر چهارشنبه 2/4/89 ساعت: 15:45 حسينيه بند 3 رجايي شهر *****
چهارشنبه2/4/89
مشكل زدن تلفن اين بار به هواخوري كشيده شد و در زمانی کوتاه وسعت گرفت، البته عاقبت جمعوجور شد. ماجرا از آنجايي شروع شد كه صبح اول وقت، به طور غیرمعمول شاهد حضور مصطفی در هواخوري كارخانجات بوديم. گمان نمی کنم تا این زمان ، به جز آن مورد خاص مشکوک، او يك بار هم پايش به اين مكان خورده باشد! در حالي كه در ساعت هشت ما مشغول پیاده روی يا نرمش کردن بوديم، با تعجب مشاهده کرديم كه وی از پلههاي آهني- پل ارتباطي سه طبقه بند3 با كارخانجات- نمنمك پايين ميآيد، سر و صورت به اين ور و آنور مي گرداند و نرم نرمک به سمت كارگاه آهنگري ميرود.
من در سكوت كامل رفتار او را زير نظر داشتم، بعد متوجه شدم كه طبرزردي و بداقي هم در سكوت مواظب رفتار و كردار او بودهاند تا کاری نکند که دیگر زندانیان سیاسی متضرر شوند. او به در كارگاه آهنگري كه رسيد، تا سرش را داخل برد، حشمت را پشت سر خود ديد، با اين تذكر كه: "ورود به محوطه كارخانجات براي ما ممنوع است." مصطفی با اخم و تخم پا پس کشید، اما راهش را كج كرد و به سمت محوطه ی فلزكاري روانه شد كه با در بزرگ آهني از حياط جدا ميشود و به روي آن با كلمات درشت نوشته شده است: "ورود ممنوع؛ حتي شما". در اين جا هم تا او مشغول سرك كشيدن شد و احيانا كشف مکان تلفن، رسول را پشت سر خود ديد، با تذكري تكراري: "از محوطه خارج نشو و داخل كارخانجات و كارگاهها نرو". اشاره این دو به مفاد بخشنامهاي بود كه پس از پيگيري های من براي افزايش زمان هواخوري از يك ساعت (9-8) به چهار ساعت (12-8)، مجوز مشروط صادر كرده بودند؛ "تنها استفاده از هواخوري مجاز است و ورود به كارخانجات ممنوع و غيرمجاز."
بعدازظهر امروز وقتي در خارج از ساعات مقرر براي چك كردن پيگيريهاي دو سه روز گذشته براي افزايش ميزان ساعات استفاده هواخوري كارخانجات، به محوطه وارد شدم، ديدم درخصوص من ممانعتي قائل نشدند. مامور مربوطه تنها در زمان ورود گفت که "اجازه بده موضوع را با مدیریت چك كنم، بعد وارد شو". او دقايقي بعد اعلام كرد ورود من به حیاط بلااشكال است. حال بايد ببينم در شيفتهاي ديگر هم محدودیتی اعمال ميكنند، يا تنها افسر نگهبان اين شيفت كه شاهد گفتوگوي صبحگاهيام با گرامي بود، از خود نرمش نشان داده است.
صبح، هنوز تذكر دادن دوستان به مصطفی تمام نشده بود كه متوجه شدیم گرامي و افسر كشيك وقت- دفتري- وارد حياط شده اند و قدم زنان به سمت دفتر كارخانجات می روند. تا پیش رفتم که مشكل صبح را توضيح دهم، خودش درآمد كه "دوربينها ورود يك نفر خاص به كارخانجات را كه نشان داده است! مرا خبر كرده اند، به اين خاطر اينجا هستم!". فرصت مناسبی بود تا به مسائل گذشته اشاره ای داشته باشم ؛ " به هر حال مساله دارد بيخ پيدا ميكند و احتمال دارد بين بچهها درگيري پيش بيايد، ديروز دو مورد برخورد با او داشتيم. شما كه نميخواهيد ماجراي ديشب حسينيه سالن 9 بین زندانیان سیاسی هم پيش بيايد؟". اشارهام به دعواي زندانيان عادی بود كه الان معلوم شده است، يك نفر در جریان زد و خورد به كما رفته و هنوز به هوش نيامده است. گرامي در واكنش به اين سخنان گفت كه مساله را به مقام های بالاتر منتقل خواهد كرد! حال بايد ببينم كه چه اتفاقي خواهد افتاد- آيا با انتقال مصطفی به بندی دیگر آتش زير خاكستر خاموش خواهد شد یا به قول طبرزدي عامدانه او را در حسينيه و در بين زندانيان سياسي نگاه خواهند داشت تا فضا دائم متشنج شود و دائم بین زندانیان سیاسی برخورد پیش آید.
در جریان گشت زني گرامي و دفتري در کارخانجات، وقتي آنها به تيم ورزشي طبرزردي- بداقي رسيدند، آنها هم ماجراي قصد نفوذ مصطفي به كارخانجات و زدن تلفن را مطرح كردند و به بیان اين نگراني پرداختند كه چنين اقدامي ميتواند در پي محدوديت تلفن، محدوديت هواخوري را هم در پي داشته باشد!. در اين ميان او هم پیش آمد و مدعی شد كه ديروز چهار نفر به او حمله كردهاند! در ضمن گفت كه مشكل تلفن ناشي از تماسهاي زندانيان سياسي با ماهوارهها بوده است. این حرف به گونهاي غیرمستقیم متهم كردن طبرزردي بود به انجام چنين كاري. من هم كه تازه به اين جمع پيوسته بودم، در مكان نرمش روزانه، رو به گرامي کردم و گفتم كه اگر این ادعا درست است، پس او باید رضایت دهد که در جهت حفظ جانش و ايجاد امنيت براي خود به نقطهاي ديگر انتقال يابد! باز هم گرامي سخنان پيشين خود را تكرار كرد و حل مساله را به تصميم مقامهاي بالاتر واگذار كرد.
در تماسی كه با رويا داشتم او گفت كه زندانيان سياسي بند350 هم با چنين محدوديتهايي مواجه شده اند و حتي شماره تلفنهاي مورد نظرشان را ميدهند تا مامورها شماره گیری کنند. البته بعد مهدي خبر ديگري آورد كه با اين خبر در تضاد بود و بيانگر تداوم یافتن روال گذشته، چون زماني كه ما در این بند حضور داشتيم - تلفن محدود سه چهار دقيقهاي و تنها در يك كابين اختصاصي!
مهدي در عين حال خبر از انتقال زندانيان سياسي ديگر بندهاي زندان اوين داشت به بند 350 به جز مرعشي، ميردامادي و... . اما هم رويا و هم مهدي در انتقال اين نكته ی خبري مشترك بودند كه زندانيان سياسي به كار گل مشغولند و موزائيك كردن كف راهروهاي طبقه اول بند350.
اوین/ بعدازظهر پنجشنبه 3/4/89 ساعت: 13:30 حسينيه بند3 زندان رجايي شهر
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر