close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش چهل و هفتم )

۳۰ شهریور ۱۳۹۳
عیسی سحرخیز
خواندن در ۹ دقیقه
هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش چهل و هفتم )

شنبه 29/3/89

غيبت و حضور كمرنگم در هواخوري كارخانجات طي دو سه روز گذشته، از حال و هواي جديد حیاط دورم نگاه داشته است. در اين يكي دو روزه اگرچه تتمه ي گل‌هاي رز هم خشكيده و گلبرگ‌هايشان پرپر شده است تا در دور جديد غنچه‌هاي نورس بزرگ شده و به غنچه و گل‌هاي رنگارنگ تبديل شوند، اما گل‌هاي دیگر جديد سر برون آورده‌اند و رنگ و رويي زیبا به محوطه داده‌اند.

در جاي جاي نرده های دور باغچه‌ها نيلوفرهاي سرخ و ارغواني و صورتي به همراه پيچك‌هاي سرخ و سفيد و آبی وحشی و گل های شيپوری خودرو صورت خود را به رو به آسمان گرفته و به هر چه نزديك شان بوده چسبيده‌اند تا خود را بيشتر و بيشتر به خورشيد برسانند. آن گروه كه شاخ و برگ‌هایشان نخ و ريسماني نيافته‌اند. به برگ‌هاي پر پشت شمشادهای سبز و زرد چنگ زده ا ند تا خود را از اين بته به آن بته برسانند تا شايد راهي براي صعود به سمت خورشيد و نزدیک تر به آسمان بيابند. تک بوته‌ گل انار هم اكثر غنچه‌هايش به گل نشسته و دو گل آفتابگردان هم از زمین سر برآورده اند و يكي از آنها به سرعت تا كمر انسان بالا رفته است.

در اين ميان، فضاي مناسبي هم براي پروانه‌ها فراهم آمده است تا با شميم گل‌ها مسیر روزی خود را پيدا كنند و پركشان خود را به معشوق برسانند و پرندگان محوطه را پرشمارتر كنند، هرچند كه نام شان جزو گروه پرندگان نباشد و در دسته ی حشرات جای گیرند.

اما دیگر پرندگان نیز حسابي پر جنب و جوشند. يك جفت قمري كه معمولا حدود ساعت ده صبح تشنه لب خود را به حوضچه‌ي باغچه‌ي ميان ميدان مي‌رسانند و بر لب آن كنار گنجشك‌هاي پرتحرك مي‌نشینند و لحظاتي، در كنار آب خوردن، فارغ از آنچه كه پيرامونشان مي‌گذرد، به همصدايي و هم نوايي با یکدیگر مي‌گذرانند. اين در حالي است كه كفتر چاهي‌هاي لانه كرده در ميان شيرواني‌هاي كارخانجات از دور ناظر آنها هستند اما در ميانه‌ي روز جرات و جسارت پرواز به اين سمت را ندارند و بال‌ در بال از سقف اين كارخانه به آن كارخانه پرواز مي‌كنند. حيف است كه چنین محيطی وجود داشته باشد و انسان را مجبور كنند كه اوقات فراغت يا زمان مطالعه‌ي خود را در مكاني خشك و بي‌آب و علف مانند هواخوري جوانان بگذراند. متاسفانه امروز وقتي رئیس بند‌نامه‌ي مجوز استفاده‌ي زندانیان سياسي از هواخوري كارخانجات را نوشت با تمام اصراري كه كردم راضي نشد وقت عصر را نيز به آن بيفزايد و تنها اجازه‌ي استفاده تا 12 ظهر ، پایان شیف اول کار زندانیان عادی را داد.

*

البته اين مجوز هم خودش غنيمت است. چون سه ساعت بيش از زمان بازگشت ما از زندان کچویی به رجایی شهر است. قبل از این زمان هواخوری تنها يك ساعت، ان هم از 8 تا 9 صبح بود. بايد سياست گام به گام را در برابر او پيش بگيرم، شاید بهتر اثر داشته باشد. همان روز اول ورود دوباره به بند 3 دوستان تذکر دادند كه حواسم را جمع كنم و وقتي گرامی با چيزي مخالفت كرد، زياد اصرار نكنم تا تصميم اولیه اش را نیز عوض كند. تجربه ی دوستان این است که او در آن روز و آن لحظه به هيچ‌وجه چنين كاري را انجام نمی دهد، اما در شرايطي متفاوت مي‌توان به گونه ای دیگر به آن خواسته رسيد! او امروز دستور جابه‌جايي تلفن و امكان استفاده از كتابخانه مركزي را هم صادر كرد و قرار شد با مامور محافظ بيرون برويم و كتاب مورد نظر را انتخاب كنيم و چون عضو نیستیم مامور رابط كتابخانه آنها را بگيرد و بياورد. صبح زود وقتي از سر اتفاق عليمحمدي معاون زندان را ديدم و اين درخواست را مطرح كردم او هم چنين راه‌حلي را پيشنهاد كرد. وی نیز چون گرامي رضايت نداد كه بتوانيم از راديو و ضبط و واكمن استفاده كنيم. با این وجود رئيس بند موافقت كرد كه درخواست را بنويسيم و به دفتر ارائه دهيم، شايد فرجي شود! در كتابخانه ی داخل حسينيه هم امروز رسما گشوده شد و فرش‌هاي وقفي را بردند تا بشويند و به مکانی دیگر ببرند. اين كار مقدمه‌ي باز كردن كتابخانه و در اختيار قرار گرفتن کامل اين مكان است. هرچه تلاش کردیم که راديو ضبط چهار موج كتابخانه را نزد خود نگاهداريم، مسؤول نقل و انتقال رضايت نداد. بعد هم گرامي وقتي با اين درخواست ما مواجه شد، به طور صريح تاکید کرد كه "شما زنداني سياسي هستيد و تنها مي‌توانيد يك راديو يك موج داشته باشيد و علت اينكه با درخواست خريدهای شخصی شما هم موافقت نمي‌شود همين مساله است". اين حرفي بود كه عليمحمدي هم در قبال درخواست راديو- ضبط زده وگفته بود كه بعيد است موافقت شود، اما درخواست تان را با مسؤول بند مطرح كنيد.

عليمحمدي را زماني ديدم كه اول وقت صبح مرا زير هشت خواسته بودند تا به واحد... بفرستند. به آن جا كه رسيدم وی علت انتقال از اوين به رجايي شهر را پرسيد. در همان ابتدا به مامور مراقب گفت که "شما تشريف ببريد، كارم كه تمام شد خبرتان مي‌كنم!" برایش توضيح دادم كه در 19 اردیبهشت از اوين انتقال يافته ايم و... گفت و گوی ما نیمه کاره ماند، چون مامور مراقب زود برگشت و روبه‌روي ما نشست. حس من این بود كه چنین احضاری و اين سوال با هدف ديگري صورت گرفته است كه در دیگر جاها نیز گاهی با آن مواجه بوده‌ام! فضا را كه سنگين ديدم گفتم که "اگر توضيح بيشتري خواستيد بعد خدمت تان خواهم رسید، فعلا خودم هم دليل این نقل و انتقال را نمي‌دانم!" بعد آهسته به گونه‌اي كه تنها از طريق لب‌خواني، تنها فرد روبه‌رویم بتواند متوجه شود، اضافه کردم: "ظاهرا فضا مناسب نيست!". بعد با صدای بلند افزودم: "اگر اطلاعات بيشتري در این زمینه و وضعیت پرونده ام خواستيد، بفرمائید تا خدمت برسم". با سر اشاره كرد كه حدس و گمانم درست است. تشكر کرد و پیش از خداحافظي به مامور گفت كه "كارمان تمام شده است و مي‌توانيد برگرديد".

در راه برگشت، ضرورت ديدار با عليمحمدي را بهانه قرار دادم و نزد معاون قضایی زندان رفتم. خوشبختانه بحث "نداشتن اثر انگشت در پرونده" زمینه ی مناسبی را فراهم كرد تا او مامور مراقب را پي اين كار بفرستد. بهترين فرصت بود تا حرف‌هايم با معاون زندان را خلاصه كنم و زود از اتاقش بيرون بزنم و به کار اصلی ام برسم! وقتي دوباره وارد اتاق اول شدم، مسؤول مربوطه تعجب كرد كه چگونه بازگشته‌ام. توضیح دادم که چگونه‌ خودم را از شر مامور خلاص كرده‌ام. علت اصلي احضار را پرسيدم. آشنايي داد و گفت: "در عروسي ... ، يك دو سال پيش همديگر را ديده‌ايم. من دوست فلاني هستم. وقتي چند روز پیش صحبت مي‌كرديم او گمان مي‌كرده است كه تو هنوز در اوين هستي. خواستم مطمئن شوم و...". بعد هم سفارش‌هاي لازم را کرد تا در رجایی شهر دچار مشکل نشوم. در نهایت هم اعلام آمادگي کرد براي كمك در صورت نياز! در زمان بازگشت به گونه‌اي خارج شدم تا اگر مامور مراقب مراجعت كرده بود، آنجا دیده نشوم!

يكي دو دقیقه بعد مامور از راه رسيد. سليماني و رادپور هم همراه با او بودند. با هم به محل انگشت‌نگاري رفتيم. دستگاه‌هاي كامپيوتري وقتي انگشت‌نگاري مي‌كردند بر روي آثار انگشت، در نقاط عطف و محل چرخش‌ها و انحناهای انگشتان، در رایانه نقاطي پررنگ و برجسته به نمایش در می آمد. معلوم است كه از طريق اين نقطه‌هاي كليدي است که تفاوت افراد مشخص و کار شناسايي‌ انجام می شود.

امروز هم مصطفی و استفاده بیش از اندازه ی او از تلفن دوباره مساله‌ساز شدند. زماني كه نزد رئیس بند بودم، او وارد شد. از جا برخاستم تا از اتاق خارج شوم. گرامی گفت که "به‌مان!". بعد هم بحث را كشيد به مشكلي كه دو سه روز پيش بين این دو پيش آمده بود. به گونه‌اي روشن به تهديد و تجبيب مصطفی پرداخت، اما به نظر مي‌رسد كه او بي‌خيال‌تر از اين حرف‌هاست و به هر طریق که شده كار خود را انجام می دهد. نه تنها هيچ حرف حساب یا تشويق و تهديدي بر رويش كارساز نيست، بلکه این دغدغه را هم ندارد که رفتارش کار زندانیان سیاسی دیگر را هم خراب کند. دوستان معتقدند که مصطفی چون گربه ی مرتضي علي است، هر جور بالا پرتابش كني، بر روي چهار دست و پایش فرو مي‌آيد!

شب كه شد، این بار نوبت بند کردن مصطفی به من بود. بين من او جروبحث شدیدی پيش آمد. يك ربع به ساعت هشت شب وقتي براي تلفن زدن، بر اساس نوبت به اتاق نگهبان رفتم طبق معمول گوشي دستش بود و مشغول شماره‌گيري جدید. داوود هم در صف ایستاده بود. اشاره كردم كه تلفن ات را تمام كن و گوشی را به ديگران واگذار کن. مصطفی بی خیال به كارش ادامه داد. این بار با اشاره و تندي گفتم كه تمام كن. بعد توضيح دادم كه از صبح يك بار و آن هم تنها پنج دقيقه صحبت كرده‌ام و اكنون نوبت من است. با اخم و تخم و نوعي پرخاش دست از تلفن زدن كشيد. بعد هم شاكي شد كه چرا اجازه نداده‌ام به گفت و گویش ادامه دهد.

برایش صبحت‌هاي روزهاي اول ورود را شکایت دیگران را نزدم آورده بود تکرار کردم كه يا بايد رعايت حال آن ها را نیز بكنی يا تن به تقسيم ساعت روزانه‌ي تلفن زندانيان سياسي بدهی، بر اساس سرانه و تعداد زندانيان. در اين صورت، بر اساس مجوز رسمی دو ساعت تلفن برای تمام زندانیان سیاسی مستقر در حسینیه، به هر نفر حدود 8 دقيقه در روز می رسد. بر مبنای مجوز کل ساعات رسمی و غیررسمی به میزان روزانه ده ساعت، سهم هر زندانی سیاسی حدود يك ساعت در روز خواهد شد. حتی با این میزان بالا، در نهایت يك سوم وقت تلفن مورد نیاز مصطفی نیز تامین نمی شود.

مصطفی در شرايطي كه اصرار داشت با خودم در این زمینه سر فرصت صحبت كند، اما شكايت مرا نزد اصانلو برد! وقتي منصور مرا به گوشه ی حسینه كشيد تا با مصطفي روبه‌رو كند و به نوعي مشکل را با حكميت و ريش سفيدي حل كند، اصل ماجرا را که از زبان من شنيد و نوع برخورد طرف مقابل را ديد، خودش هم به گونه‌اي برافروخته و عصباني شد. در اين شرايط من هم با ناراحتی تمام به مصطفی گفتم كه حق ورود به محل استقرار ما را ندارد كه در عمل به معناي محروم كردن او از ديدن برنامه‌هاي تلويزيوني خواهد بود، به ویژه تماشاي مسابقات فوتبال جام جهانی.

این واکنش و تحریم باعث شد که او آخر شب تا ساعتي بعد از نيمه شب، دائم دور و بر ما قدم رو برود تا شايد یکی از دوستان او را به محل استقرار ما دعوت كند و بتواند به داخل محوطه ی زندگی ما بيايد و بازي پرشور دانمارك و غنا را تماشا کند؛ تلاشي كه هيچ فايده‌اي نداشت و با وجود در خواست دوستان من به هيچ وجه حاضر نشدم از خر شيطان پايين بيايم.

امروز اقدام برخی دوستان مستقر در بند 350 زندان اوین، چون بهمن احمدی آمويي، كوهپار گودرزي و... در خصوص نوشتن نامه براي اعزام به غزه هم سوژه و بحث جالبي بود كه ساعت‌ها وقت بچه‌ها را به خود مشغول كرد. این مشغوليت در كنار بازي تخته نرد، جابه‌جا كردن وسايل خريداري شده از فروشگاه و مسائل مرتبط با نقل و انتقال مسعود از تخت قبلي- نزد احمد- به محوطه‌ي جديد، دیگر فرصتي براي مطالعه ی كتاب باقي نگذارد.

صبح و عصر يكشنبه 30/3/89 ساعت 10:30 و 16:30 هواخوري و حسينيه سالن8 بند3 زندان رجايي شهر

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

استان تهران

چشم موسوی را شبانه عمل کردند؛ انتقال دوباره موسوی و رهنورد از...

۳۰ شهریور ۱۳۹۳
شهرام رفیع زاده
خواندن در ۲ دقیقه
چشم موسوی را شبانه عمل کردند؛ انتقال دوباره موسوی و رهنورد از بیمارستان به زندان خانگی