چهارشنبه 26/3/89
امروز، دور جدید زندگی در کرج را با حضور در هواخوري كارگري شروع كردم؛ يكي از دو هواخوري مشترك بند3. وضعيت خاص بند3 و زندانيان آن اين دوگانگي را باعث شده است بند سه زندان رجايي شهر، از يك سو با بند يك كه در جنوب زندان قرار دارد همسايه است و از سوي ديگر با بند چهار كه مخصوص نگهداری زندانيان جوان و نوجوان است. بين هر دو بند همجوار – شمالی یا جنوبی کریدور سراسری- معمولا يك هواخوري يا حياط اختصاصی قراردارد كه به ترتيب چيدمان، به بند بالاتر اختصاص دارد كه به دامنهي جنوبي رشته كوه البرز نزديكتر است. از آن جا که بند 3 اولين بند زندان رجايي شهر است، در قسمت پايين خود هواخوري عادي ندارد و مسؤولان زندان آن را مشترک با بند همجوار تعريف كرده اند. این حیاط را صبحها به بند جوانان اختصاص داده اند كه به دلايل اخلاقي، تربیتی و... باید جدا از زندانيان بزرگسال نگهداری شوند. هواخواری بعدازظهرها در اختيار بند سه است تا زندانیان کارگری نیز بتوانند در آن استراحت کنند، راه بروند يا به بازی فوتبال و واليبال و... مشغول شوند.
در عين حال در بخش پايين بند 3 و محوطه ی وسیع پشت آن که كارخانجات و كارگاههاي توليدي قرار دارد و زندانيان بند کارگری از صبح تا غروب در آن به كار اشتغال دارند، یک هواخوری اختصاصی غیررسمی قرار دارد. بين سالن ها و سوله های کارگاهی این قسمت يك محوطه وسيع درختكاري و گلكاري شده واقع شده كه در عمل آن را به يك پارك كوچك تبدیل کرده است؛ پاركي كه در وسط آن باغچهاي بزرگ قرار دارد كه يك حوضچهي فوارهدار آن را به دو بخش تقسيم ميكند. باغچهاي كه در يك سوي آن درخت زبان گنجشك و در سوي ديگر بيدي كهنسال قرار دارد و كف آن با بوتههاي يونجه كه در این فصل سال گل دادهاند، پوشانده شده است. شمشادهاي سرسبز، همراه با بوتههاي رنگارنگ گل رز، در جوار نردههاي سبز پوشیده از گل های رنگارنگ نیلوفر ، حريم اين ميدانچهي بيضي شكل را مشخص ميكنند.
در چهار سوي ميدانچه يا باغچهي مركزي، چهار باغچه كوچكتر ساخته شده است. باغچهي اول كه چسبيده به پلكانهاي ورودي به محوطهي كارخانجات است، برای سبزيكاري در نظر گرفته شده است كه در آن كرتهاي گوناگون، سبزيهاي خوردني و خورشتي را از هم جدا ميكند . چند بوته ی گل آفتابگردان هم به آن رنگ و جلای ویژه ای می دهد. پيرامون اين باغچه را نیز شمشاد كاشته اند. در كنارهي پلكان ورودي بوتههاي تاك نشانده اند كه گذر زمان آنها را به درختانی بلند بالا، سوار بر جدارهي پلكان و داربستي كه بين آنها تعبيه شده، تبدیل کرده است،. بوته های رز در حال حاضر بار داده اند و پر از غورههاي در حال تبديل شدن به انگور هستند.
روبهروي اين باغچه، در ضلع جنوب غربي باغچهاي بزرگتر قرار دارد كه در آن نيز حوضچهاي چند طبقه ساختهاند كه اكنون خالي از آب است و خشكياش بدجور توي ذوق و چشم انسان ميزند. شمشادها و نیلوفرهای رنگارنگ در اين جا نيز در كنارهي نرده هاي سبز رنگ، ماموريت حافظت از حريم باغچه را به عهده دارند. در دل باغچه ها هم انواع درختان تزئيني چون كاج و سرو، و تك درخت هاي ميوه چون به و گلابي كاشته اند كه در این فصل از سال پر از ميوههاي نارس هستند تا تابستان بيايد و بگذرد و آب در دل ميوهها بيندازد و آب دهان ما را سرازير كند. بوتههاي گل رز اينجا را نيز بينصيب نگذاردهاند، هرچند اكنون دور اول گل دادن آنها سپري نشده است. در ضلع شمال شرقي، باغچهاي كوچك قرار دارد كه نقش دنبالهي باغچهي قبلي را ايفا ميكند و ورودی كارگاه خياطي آن را از باغچهي بزرگتر جدا ميكند. درخت گلابي اين باغچه هم سن و سال و هم قد و قواره ی باغچه بغلی است؛ یک دوقلوی سبز و پربار. درختچههاي رز انتهای باغچه قد و بالايي بلندتر دارند و شاخه به شاخه ی درختهاي جوانتر ميسايند.
مشابه اين باغچه مستطيل شكل را آن سوي ميدانچه، در برابر بخش اداري و كارگاه نجاري ساخته اند، اما كم عرضتر است و فاقد درختان ميوه و تزئيني. در عوض باغچهي انتهايي همجوار آن، وسيع است و پر خس و خاشاك، فاقد گل اما پر از درختان سالخورده ی كاج و سرو سهي. مكاني مناسب است براي خانه كردن گنجشكان و جيك جيك صبحگاهي آنان. درست روبهروي كارگاه بزرگ آهنگري و منتهي به در ورودی كارخانجات ديگر كه با دري جداگانه بخش اندرونی زندان را از بخش بيروني و محوطه ی مرتبط با دیوار بیرونی نزدیک كوههاي شمالي و شمال شرقي جدا ميكند.
چنين مکانی که به نوعی پارک جنگلی کوچکی به شمار می آید، براي فردي چون من كه در استان شمالی کشور دستگير شدهام و منتهاي آرزوي زندگی ام اين بوده است كه دوران بازنشستگي را در آغوش طبيعت بگذرانم، حالت برزخ ميان زندان و زندگي محدود سال های پايان عمر را دارد. برزخي در ميانهي مرگ و زندگي، در دوران زندان بيانتها. در شرايط برگزار نشدن دادگاه و به علت نداشتن حكم معلوم نیست زمان زندگی در این برزخ سبزرچقدر طول خواهد کشید! اين محوطهي سرسبز و پر گل و گیاه به هر حال ميتواند بيشترين وقت مرا در دل خود نقش زند و اوقات خواندن و نوشتن مرا پر كند، اما حيف كه زمان حضور روزانه محدود است و مدت اقامت در "بهشت اجباری" نامعلوم.
برعكس ديگر زندانها كه صبحگاه با طلوع آفتاب شروع ميشود و ساعت شش صبح آغازگر روز زندانيان است، اينجا آغاز روز و زمان بيدار باش با هم است، ساعت 7:30. ساعت 8 صبح هم زمان گشودن درهاست به سوي نيمچه آزادي، ورود به حياطي بزرگ و دل باز. شروع روز و كار براي ديگر زندانيان عادی و آغاز روز و بيكاري براي ما، زندانيان سياسي!
در اينجا از هواخوري اجباري هم چندان خبري نيست. اجرای يك نرمش صبحگاهي پنج دقيقهاي- آن هم نه اجباري و نه عمومي- خیال زندانيان را كه اكثرشان از ورزش و نرمش کردن گريزان هستند و حتي قدم زدن، راحت ميكند. آن ها اغلب منتظرند تا زمان نرمش تمام شود و راهي كارگاهها و كارخانجات شوند. تازه آن زمان است که ما می مانيم و حياط و محوطهي هواخوري دلباز. اما اين "ما" هم عددی نیست، از انگشتان يك دست هم کمتر، زمان هم محدود است براي ورزش کردن و قدم زدن و صحبت کردن و خواندن و نوشتن.
هر چند دیشب و امروز صبح دوستان هشدار داده بودند كه زمان استفاده از هواخوري برای زندانیان سیاسی محدود است و تنها يك ساعت، پس از گشوده شدن در کارخانجات تا 9 صبح، اما من نه چندان به این موضوع باور نداشتم، نه مایل بودم که این قید و بند جدید را بپذیرم. با این وجود من هم چون دیگران ساعت نه به حسينيه برگشتم تا دوش بگیرم و صبحانه بخورم و خودم را برای دور دوم هواخوری آماده کنم. نيم ساعت بعد، وقتی کارها تمام شد و کتاب و دفتر در دست بازگشتم با در بسته ی محوطه برخورد كردم. تازه این زمان بود که متوجه شدم هشدارهای دوستان صاحب تجربه بيهوده نبوده است!
نگهبان محوطه تا دست به در آهنی زدم تا آن را بگشايم فرياد زد که " ورود ممنوع است، شما تا 9 صبح اجازه ی داخل آمدن داريد.". از چاره ی كار برای برداشتن این قید و بندها که پرسيدم، حرفی تکراری شنیدم، چون همه جاي ايران بود و همهي زندانها: "بايد افسر نگهبان مجوز بدهد". چاره ای نبود، راهي اتاق رئيس بند، گرامي، شدم تا مجوزي دائميتر بگيرم، بيشتر از مجوز يك روزهي افسر نگهبان كه تا دو شيفت بعد باطل می شود. گرامي در اتاقش نبود، اما افسر نگهبان به راحتی مجوز شفاهي صادر کرد: "به افشاري بگو، افسر نگهبان موافقت كرد". با اين پرسش مواجه شد كه بگويم چه كسي؟ پاسخ داد: "خودش ميداند، جارويي". هر چند ابلاع پيام شفاهي در ابتدا چارهساز نشد، اما تماس تلفني نگهبان با افسر نگهبان راه گشا بود. قفل در گشوده شود و راه من به سمت محوطه باز گردید. نيمكتی آهنی در کنار ميدانچهي اصلي و حوضچه مركزي برگزیدم و زیر سایه سار درختی نشستم. فرصت را غنيمت شمردم و نوشتم و نوشتم؛ هر آنچه را كه روز قبل اتفاق افتاده بودم، ماجرايي طولاني، گذر از هفت خوان!
تا چشم به هم زدم ظهر شده بود. ناگهان صدای زنگی بلند شد، چون بوق پایان کار کارخانجات صنعتی. تا به خود آیم كارگردان از كارگاههای مختلف بيرون زده بودند تا راهی بند شوند، نهاری بخورند، استراحت کوتاهی بکنند و ساعتي بعد بازگردند. در نیمه ی راه نیم نگاهی هم از سر شگفتی به زندانی بی خیال و بی کار ی می انداختند که هیچ عجله ای به رفتن نداشت، گویا به پارک آمده و سرش به کتاب های دور و برش گرم بود و دفترچه یادداشتی که در دست داشت.
بازرسی کارگران در زمان خروج توسط ماموران یونیفرم پوش در حال پایان بود که اين بار پيام جدیدی رسيد: "شما هم خارج شويد". بی خیال گفتم ساعتی بعد. اما نگبهان مخالفت کرد و گفت: "آقاي گرامي ميگويند همراه با كارگران شما هم بيرون بيايند و همراه با آنان بازگرديد، اگر تمايل داريد سري هم به من بزنيد!". تازه متوجه شدم که از جایی زیر نظر بوده ام و افرادی حسابی حواس شان به من و کارهایم بوده است.
صبح پنجشنبه 27/3/89 هواخوري- حسينيه بند3 زندان رجايي شهر کرچ
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر