روز اول. حرف محمد قوچانی درست است. در واقع در رقابت ميان آخوند سنتی و آخوند انقلابی اين آخوند سنتیست که برنده میشود. همین الان بعد از 36 سال در ایران میشود بوضوح دید که انقلابيگری آخوندها نه تنها دينداری عرفی را از بين برد بلکه در غياب گروههای مرجع قدرتمند در جامعه هيچ جايگزينی هم برای آخوندهای سنتی ایجاد نشد. منتها حرف قوچانی بدون اين پشتوانه 36 ساله نمیتوانست قابل قبول باشد. يعنی تا آخوند انقلابی امتحان حکومتگری در جامعه را پس نمیداد و همه آنچه به نظر میرسید قادر به انجامش هست با دست باز انجام نمیداد جامعه را به ناکارآمدی خودش متوجه نمیکرد. این اتفاق همین الان در ايران رخ داده و دانش وسيع تاريخی هم لازم نیست که مردم متوجه بشوند آخوند انقلابی کسی نيست که بشود حتی خطبه عقد هم بخواند. در واقع اعتمادی به او نيست. ولی از درون همين بازيگری انقلابی دستاوردهای خارقالعادهای هم به دست آمد. از جمله اين که، تمام آن ادعایی که میگفت دين برای اداره جامعه برنامه مدون دارد نقش بر آب شد. حالا به صراحت میشود از زبان مردم شنید که دين موضوع حوزه خصوصی افراد است ولی به حکومتگری که برسد حاصلی جز نزاع ندارد. همین دستاورد در مدت 36 سال گذشته باعث شده تا در جامعه ايرانی اتفاقی به نام سکولاريسم تجربی رخ بدهد. معمولا تجربهگری طبقات متوسط و پايین جامعه عليرغم زمان طولانیتری که میبرند اما ماندگارترند و همين هم به ايمن شدن جامعه در مقابل تحولات مشابه میانجامد. با وجود اين که وقوع انقلاب 57 برای جامعه ايرانی هزينهبر بود اما شروع پايان بازيگری آخوند انقلابی بود. تمنای طولانی جامعه ایرانی برای داشتن يک حکومت دینی وقتی شکل واقعی به خودش گرفت ما را از آسمان به زمين آورد و چشمهایمان را به واقعيات جهان باز کرد. حالا میشود فهميد که همه آرزوهای ما واقعی نيستند.
روز دوم. موضوع چالش آب يخ که برای توجه دادن به بیماری ALS به راه افتاده کمکم دارد تبدیل میشود به يک موضوع تفريحی. خارجی و ايرانی هم ندارد. البته لزوما قرار نیست برای توجه دادن به يک بيماری با گريه و زاری این کار را انجام داد، همين خنده و تفريح چيز بدی نيست. منتها به نظرم به همين اندازهای که چالش دارد پيش میرود کار جدی برای آشنایی با بيماری انجام نمیشود و اين که ببينيد من با کی دوست و آشنا هستم بخش بزرگتری از داستان را دارد شکل میدهد. اين وسط و آنقدری که من ديدم احمد باطبی درباره بيماری و چرا آب يخ بهتر از ديگران توضيح داد. خوب حالا يک کمی توضيح درباره بيماری. ALS مخفف نام يک عارضه در دستگاه عصبیست که نام اصلی آن عبارت است از Amyotrophic lateral sclerosis. اين عارضه اعصاب حرکتی بيمار را از کار میاندازد يعنی ماهيچهها از کار میافتند. منتها ماهيچهها به اين دليل از کار میافتند که پيام عصبی برای به کار انداختنشان به آنها نمیرسد. انگار باتری ماشين را برداريد و ماشین آنقدر حرکت نکند تا چرخهايش پوسیده بشوند. نکته مهم درباره بيماری اين است که ماهيچههای بخشهایی از بدن از کار میافتند که به اراده فرد کار میکنند. مثل عضلات دهان که با کمک آنها میتوانيم حرف بزنيم. ولی بینايی و شنوایی و بو و لامسه کار میکنند. معروفترين مبتلا به این عارضه هم استیون هاوکينگ فيزيکدان برجسته بريتانياییست که کتاب "تاريخچه زمان" او به فارسی برگردانده شده. 21 نوع ALS وجود دارد که همگی از جنبه ژنتيکی با هم فرق دارند. يعنی این عارضه میتواند بشکل وراثتی منتقل بشود ولی برای بروز آن بايد ژنها خالص باشند. یعنی هر دو مولفه ژن غيرطبیعی باشند تا بيماری در يک فرد ديده بشود. ASL در وب فارسی هم يک صفحه دارد که اطلاعاتش چندان زياد نيست. اميدوارم حالا که موضوع دارد مطرح میشود اهل همان وبسايت هم مطالبش را بهروز کنند. اگر ازتان دعوت میکنند که يک سطل آب يخ بريزيد روی سرتان دستکم دو کلمه هم درباره اين بيماری بخوانيد و بعد ببينید مبتلایان به این بيماری چه جور نيازهایی دارند که ممکن است از دستتان بربياد برایشان انجام بدهيد. کمک نقدی اگر برایتان امکانپذير است کار خوبیست.
روز سوم. به نظرم از بعد از دوره نخست وزيری جان هوارد در استراليا هنوز هيچ دولت قابل قبولی نتوانسته اين کشور را مديريت کند. البته جوليا گيلارد، نخست وزير پيشين و رهبر سابق حزب کارگر، را میشود سياستمدار قابل قبولی دانست منتها اعضای کابينهاش قابليتهای سياسی مناسبی نداشتند و قوز بالای قوز هم اين بود که کوين راد، نخست وزير سابق که حزب کارگر را در زمان شکست دادن جان هوارد رهبری میکرد وقتی از رهبری حزب کنار گذاشته شد و سمت وزير امور خارجه را بعهده گرفت بطور مرتب باعث اخلال کار دولت گیلارد میشد تا جایی که در ماههای آخر يک بار ديگر به نخست وزيری رسيد و انتخابات را به ائتلاف ليبرال- ملیگرا باخت. دردسر اينروزهای استراليا اين است که دولتمردان متوسط اين کشور قادر نيستند رای دهندگان و نمايندگان احزاب مخالف را برای انجام اصلاحات اقتصادی قانع کنند. بودجه استرالیا بر اساس رياضت اقتصادی به مدت پنج سال بسته شده ولی نمايندگان مجلس حاضر نيستند بودجه را تصويب کنند. از آن طرف دولت اعلام کرده اگر بودجه تصويب نشود مالياتها را افزايش خواهد داد و اين يعنی افزايش نارضايتی عمومی. مشکل اصلی بودجه در افزايش قيمت سوخت، بالا رفتن شهريه دانشگاهها و پرداخت 7 دلار بعنوان حق درمان برای هر بار مراجعه به پزشک عمومی طرف قرارداد با بيمه خدمات درمانی دولت است که بايد توسط بيمار پرداخت شود. دولت استراليا میگوید اين سه عامل باعث میشود چيزی حدود 20 ميليارد دلار پسانداز برای خزانه ايجاد شود و اگر مجلس نمايندگان طرح دولت را نپذيرند تنها راه حل اين است که با افزايش مالیات چنين پساندازی فراهم شد. وقتی رکورد اقتصادی جهان غرب را فراگرفته بود به نظر میرسید استراليا توانسته ضربه رکود را مهار کند و عليرغم بیکاری گسترده در اين کشور چرخ اقتصاد عمومی را در حرکت نگه دارد. منتها حالا ظاهر قضيه اينطوریست که جهان در حال خروج از رکود اقتصادیست و استراليا در حال ورود به آن است. به هر حال به نظرم مهمترين گرفتاری استرالیا در کمبود سياستمدار قابل قبول است که زبان اقتصاد جهانی و تعامل بينالمللی را بداند و در جذب سرمایه موفق باشد.
روز چهارم. مراسم تشيع سيمين بهبهانی در کشمکش افراط دولتی و تفريط مخالفت با دولتی شدن خبرساز بوده. هسته اصلی این خبرسازی مربوط به سرودخوانی و دست زدن بوده. منتها به نظرم در ميانه اين افراط و تفريط چيزی غايب است. آن غايب مهم عبارت است از شیوه برگزاری مردمی مراسم. يک کمی البته توضيح دارد. فکر کنيد میخواهيد در ايران مراسم ازدواجتان را برگزار کنيد. خوب راهش این است که بروید يک دفترخانه رسمی و اسناد مربوط به ازدواجتان را امضا کنيد. منتها تنها همين نيست. بايد به يک معمم هم وکالت بدهید تا خطبه عقدتان را بخواند. همان سردفتری که اسناد ازدواجتان را تنظیم میکنید يک خطبهخوان هم دارد که امور شرعی مراسم را راست و ريست میکند. خوب حالا اگر اعتقادی به خطبه شرعی نداشته باشید تکليفتان چيست؟ راه دومی نداريد. در غرب میتوانيد برويد کليسا و ازدواجتان را شرعی برگزار کنيد، يا بروید شهرداری و همانجا با دو نفر شاهد چند ورق کاغذ امضا کنید و ازدواجتان را در دفاتر دولتی ثبت کنيد. مامور شهرداری را هم میتوانيد با پرداخت هزينه بياوريد در محل جشن تا همین امضاها را از شما بگيرد. برای خاکسپاری هم همین اتفاق میافتد. میتوانيد بين کليسا و يک سالن معمولی يکی را انتخاب کنيد. میتوانيد هيچکدام را هم انتخاب نکنيد و داستان را سادهتر از اين انجام بدهيد. در ايران چنين شرايطی نخواهيد داشت. خوب وقتی سابقه اجرای مراسم به سبک متفاوت و دلخواه خودتان را نداريد طبیعیست که راه و رسمی هم برايش نداريد. دست زدن و سرود خواندن مربوط به همین بیتجربگیست. البته چنین وضعيتی- به نظر من- مربوط به دوره گذار است. یعنی آرام آرام نمونههايی از مراسم بزرگداشت و تشیع با شیوههای غيردولتی و غیرسنتی بوجود خواهد آمد که مردمیتر است و از شکل سنتی هم فاصله گرفتهاند. در واقع فشار برای تغيیر از همینجاها شروع میشود. البته تا وقتی چنين شيوههایی مرسوم بشوند مقدار زيادی ندانمکاری رخ خواهد داد و تبديل میشوند به سوهان اعصاب. ولی راه ديگری هم وجود ندارد. يک کمی بايد تحمل کنيد.
روز پنجم. آنگلا مرکل تبدیل شده است به میانجی اصلی ميان اوکراين و روسیه و البته ميان اروپا و روسيه. منتها گرفتاری مرکل در اين ميانجیگری مربوط است به سياستمداران آلمانی که در اقتصاد روسيه نقش دارند. مثلا گرهارد شرودر، صدراعظم پيشين آلمان، که در حال حاضر رئيس هيات مديره شرکت نورد استريم است اعلام کرد مداخله روسیه در کريمه مشابه مداخله ناتو در کوزووست. اين یعنی اگر ناتو حق دارد در هر نقطه از جهان وارد عمل شود روسيه هم چنین حقی دارد. نکته قابل توجه اين است که مالک شرکت نورد استريم عبارت است از گازپروم روسيه. خوب وقتی شما کارمند يک شرکت هستید- هر کسی که هستید و شغلتان هر چه که هست- نمیتوانيد درباره رئيستان بد بگوييد. حزب سوسیال دموکرات آلمان که گرهارد شرودر عضو آن است و هفت سال هم رهبر آن بود از جمله شرکای سیاسی دولت مرکل است و اين يعنی صدراعظم آلمان در همين ميانجيگری هم همه کارتهای بازی را در دست خودش ندارد و لابد میشود گفت ميانجيگری هم يک جور اجبار دولتی برای راضی نگه داشتن شرکای اقتصادی در روسيه و آلمان است. درست همینجاهاست که متوجه میشويد مايه اصلی اعتراضات اجتماعی نظير اشغال وال استريت همين روابط اقتصادی میان سياستمداران و صاحبان صنايع است. حالا مرکل که برای بازيد از اوکراين وارد اين کشور شده از روسيه و اوکراین خواسته در مدت سفر او آتشبس اعلام کنند تا بشود راه حلی ديپلماتيک برای اين درگیری پیدا کرد. البته فصل سرد اروپا که دارد از راه میرسد گاز روسيه هم ارزش بيشتری پيدا میکند و نزاع ميان روسیه و اوکراين میتواند باعث بالا رفتن هزينه زندگی در اروپا بشود. چنين افزايش هزينهای در همين روزهایی که اروپا در حال خروج از رکود اقتصادیست میتواند دوباره اروپا را به بحران اقتصادی تازهای دچار کند که بيرون آمدن از آن چندان هم راحت نخواهد بود. فعلا تنها جايی که برای سرمای زمستان آمادگی دارد خانه گرهارد شرودر است.
روز ششم. عدم حضور روحانی در جلسه استيضاح فرجی دانا برای بسياری آزمون روحانی در دفاع از اعضای دولتش بود. منتها وقتی موشکافانهتر با موضوع برخورد میکنيد آنوقت متوجه میشويد تصميم روحانی برای ترتيب دادن سفر و غيبت از جلسه کار درستی بوده. به نظرم با سابقهای که از نارضايتی آيتالله خامنهای از وزارت علوم در دست داريم برکناری فرجی دانا قطعی بود. البته هزينهای که انتشار فهرست بورس بگيرهای دوره احمدینژاد روی دست مجلسیها گذاشت برایشان قابل جبران نيست و بخش اصلی هزينه هم به پای رهبری نوشته میشود که مهمترين حامی احمدینژاد بود. ولی در چنين شرايطی که برکناری قطعی بود حضور روحانی باعث میشد مخالفان دولت به اسم وزير علوم به روحانی حمله کنند و طبيعیست که روحانی يا بايد جواب حملات عليه خودش را میداد يا از وزيرش دفاع میکرد. هر طرفی را که میگرفت طرف ديگر از دست میرفت. نتيجهاش هم منجر به بی اعتبار شدن او و دولتش در صحن مجلس میشد. مهمتر از همه اين که اگر مانور بینتيجه علی لاريجانی در تضمين ابقای فرجی دانا در ازای برکناری معاونين وزارت علوم را هم در حضور روحانی محاسبه کنيم متوجه میشويم عدم حضور روحانی در اين مراسم فرمايشی قدم درستی بود چون خود روحانی را به قلع و قمع دولتش وادار میکردند. قدم درستتری که روحانی بلافاصله برداشت انتصاب محمدعلی نجفی، چهره مورد مخالفت همين مجلس، به سرپرستی وزارت علوم بود. در واقع نه تنها اعتبار بعضی از مهمترين چهرههای کليدی وزارت علوم مثل جعفر ميلی منفرد و جعفر توفيقی دست نخورده باقی ماند بلکه نجفی هم بعنوان وزير بالقوه وزارت علوم روبروی مجلس قرار گرفت. عدم حضور روحانی در جلسه استيضاح درست شبيه به عدم شرکت رفسنجانی در مراسم اعلام احمدینژاد به عنوان مسئول دولت بعد از انتخابات 88 بود. همه مراسم از پيش برنامه ريزی شده بود و تنها راه ممکن برای اعلام نارضايتی از آن عدم شرکت در مراسم بود. روحانی همان رويهای را در پيش گرفت که مشابهش را رفسنجانی در موقعيت مشابه انجام داده بود.
روز هفتم. محققان دانشگاه سيدنی در استراليا اعلام کردهاند که اگر دو تا عنکبوت از يک گونه را يکی در شهر و يکی در مناطق خارج شهر را با هم مقايسه کنید متوجه میشويد عنکبوت شهری بزرگتر است. علت بزرگی عنکبوت شهری گرمای هوا در شهر است. خوب داستان برعکس وضعیت انسانهاست که وقتی در شهرها هستند حال و روزشان بدتر از روستانشینان است. نکته کليدی ماجرا در اين است که عنکبوتها خونسردند و نسبت به دمای محيط واکنش نشان میدهند. هر جا هوا سردتر باشد فعاليت بدنیشان کمتر است ولی وقتی هوا گرمتر باشد فعالترند و همين فعاليت بيشتر منجر به سوخت و ساز بهتر در بدنشان میشود. در شهرها هوا هميشه گرمتر است چون از تابش نور خورشيد به آسفالت خيابان و ديوارها گرما توليد میشود و اين را که به گرمای توليد شده توسط خودروها اضافه میکنيد متوجه میشوید دمای هوای شهرها تفاوت قابل توجهی با دمای هوای بیرون شهرها دارند. خوب عنکبوتها از همين گرمای محيطی استفاده میکنند و حجم بدنشان بيشتر میشود. يک نکته ديگر هم اين است که آلودگیهای شهری باعث جلب حشرات بيشتری میشود و عنکبوتها غذای بيشتری در اختيارشان قرار میگيرد و چربی بدنشان هم بيشتر میشود. حالا گرچه در فرهنگ ما عنکبوت حشره ناخوشايندیست ولی اصولا برعکس است و اين حشره مفيد دستکم شر پشه و مگس ناقل بيماریهای مختلف را کم میکند. همین که در شهر بدن يک عنکبوت بزرگتر میشود يعنی آدم چند تا نيش پشه کمتر نصيبش میشود.
فعلا تا هفته آينده.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر