close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش سی و چهارم )

۳۰ مرداد ۱۳۹۳
عیسی سحرخیز
خواندن در ۸ دقیقه
هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش سی و چهارم )

چهارشنبه 19/3/89

بالاخره جوجه قمري دوم از تنهايي حوصله‌اش سر رفت و تاب آن را نياورد كه تنها نقش يك تماشاچي را بازي كند و از لبه ی جعبه ی پلاستيكي ماجراهای شاخه‌هاي درختان پرپرنده، جنب‌وجوش جوجه قمري ديگر و بچه گنجشك‌های شیطان را در باغچه، در حال دويدن و دانه چيدن و... بنگرد. امروز اول صبح او هم پر كشيد و برهه ای ديگر از زندگي‌اش را شروع كرد، زندگي‌اي كه در دايره‌اي محدود و در زمانی كوتاه شكل مي‌گيرد و نقش مي‌بندد. زندگي‌اي ساده و نه چندان پر دردسر چون سرنوشت و سرگذشت آدميان.

ديشب پيرمردي حدودا هفتاد ساله يك باره نالید که "قلبم، قلبم". بعد دستش را روي سينه‌اش گذاشت و از ديگران خواست پشتش را بمالند تا درد تخفيف پيدا كند كه نكرد. او به بهداري و بعد به بيمارستان خارج از زندان منتقل شد. امروز صبح خبر رسيد كه جان سپرده است و مشكلات زندگی و بدهي ها‌یش را به فرزندانش منتقل كرده است- در حالي كه مي‌گويند قرار بوده است تا شنبه آزاد شود. پريشب جواني حدودا سي و پنج سال وقتي در هواخوري مشغول راه رفتن بود كه باز دستش را روي سينه‌اش گذاشت و گفت: "قلبم". در عرض چند ثانيه بر روي زمين ولو شد. او را هم راهي بيمارستان كردند و هنوز خبري از وی نيامده است. مشکلات قلبی ناشی از استرس و فشار دستگیری، یکی از عوامل اصلی مرگ در زندان است.

در همان روزهاي اول انتقال ما از اوين وقتي تيم سه نفره قبلي تازه به زندان فرديس رسيده بودند، صبح در هواخوري مشغول قدم زدن بودند كه صداي مهيبي شنيدند و بعد اين خبر كه يك زنداني از برج مخابرات خود را پرتاب كرده و كشته شده است. این زنداني به بند يك تعلق داشت كه مخصوص نگهداري نظاميان و عمدتا سربازان فراري است. او كه بعد از فرار دستگير شده بود، از يك لحظه غفلت مامور مراقبت استفاده كرده بود تا به زندگی خود پایان بخشد.

جوانک در کوتاه زمانی با سرعت از نرده‌هاي دكل بالا رفت و شروع كرد به تهديد كردن که اگر به درخواست هایش رسیدگی نشودخود را پرتاب خواهد كرد. ديگران به جاي آن كه راضي‌اش كنند به پايين آمدن و زندگي را پي گرفتن- آن گونه كه بيشتر رسم جوانان است- به گونه‌اي ترغيبش كردند كه به پايين بپرد؛ "خالي‌نبند"، "جرات نداري بپري!"، "اگر راست مي‌گويي بپر پايين!" و...

دقايقي بعد جوان معلق زنان با سر به كف اسفالت خيابان خورد و مغزش متلاشي شد. صدايي كه در فاصله‌ي دويست، سيصد متري هواخوري بند 3، چون انفجاري به گوش رسيد و بعد خبر مرگ يك سرباز به زندانیان بند 2 رسيد. وجود تلفن همراه در میان تماشاچیان بیرون زندان و ارتفاع بلند دكل مخابرات عاملي شد تا افراد گردآمده در اطراف به راحتی جزئیات حادثه را به تصوير بكشند و خبر مدتي سوژه رسانه‌ها شود؛ "خودكشي در اثر..."، "خودکشی به علت..." و...

اما اين حوادث زودگذر است و زندگي در زندان همچنان با كندي و بي‌برنامگي پیش می رود. زندگي انسان‌هايي كه اگر از زندگي ناراضي‌اند، تنها به دادن فحش‌هایي زير لب به مسؤولان بسنده مي‌كنند. اما آن گاه که وجودشان از خشم آکنده می شود، صدای غرولند و فحش‌هاي ناموسي‌اشان به مقام‌هاي بالاي كشور اوج می گیرد و به چند متر آن سوتر هم مي‌رسد- چه زندانیان ایستاده در صف تلفن و چه زندانيان نشسته در آفتاب، چون پرندگان جا گرفته بر سیم خاردار دور بند!

امروز نه از مهمانان مورد انتظار ما خبري رسيد و نه از انتقالي‌هاي جديد اويني. اما در ميانه ی روز در شرايطي كه ملاقات‌ها ادامه داشت و گوش‌ها منتظر خوانده شدن نامشان از بلندگوي بند، خبر رسيد كه قرار است حسينيه را نیز تخت بزنند و آماده كنند! این خبر به این معنا است که چند صد زنداني جديد در راه هستند. در برنامه ی توسعه زندان کچویی قرار است دو اندرزگاه جديد ساخته شود، اما به روش استقرار سوله‌هاي فوري- بدون در نظر گرفتن نيازهاي واقعي زندانيان. به این ترتیب ظرفيت زندان فرديس هم اضافه خواهد شد. این بخشی از یک برنامه‌ي گسترده‌ و همه جانبه در کشور است، براي اسكان مجرمان جديد در حال تزايد ایران؛ گفته می شود طي برنامه پنج ساله، 30 زندان جديد براي انتقال زندانیان زندان‌هاي داخل شهرها و منتقل کردن زندانيان به آن ها ساخته خواهد شد.

شب بلندگوي زندان چند بار اين درخواست را مطرح كرد: "زندانياني كه وثيقه دارند و به مرخصي مي‌روند براي انتقال به زندان فشافويه، فوري به نگهباني مراجعه كنند". فشافویه مکانی است که در حال احداث که قرار است محل نگاهداری کلیه زندانیان استان تهران باشد و در کنار ندامتگاه دیگری به همین نام ساخته شده است. آن چه اکنون به فشافويه معروف شده زنداني است در مسیر تهران به قم كه در شرایط کنونی بیشتر زندانيان راي باز را در خود جاي مي‌دهد. آنها عمدتا در اختيار موسسات بخش خصوصي قرار می گیرند كه بابت این کار سالانه 5/3 میلیون ريال از خود زنداني و 15 میلیون ريال هم در سال از قوه قضائيه برای هر زندانی دريافت مي‌كنند تا آنان را به كار بگمارند. این برنامه‌اي است كه اگر نظارتی دقیق بر آن صورت نگیرد مي‌تواند فساد جديدي را در کشور سامان دهد و بودجه‌ي دولتي را به گونه‌اي در اختيار قشر و گروهي خاص قرار دهد! زندانيان اگرچه از روی ناچاری تمايل دارند به فشافويه بروند، اما اغلب كار در چنين مكان‌ها و مشاغلي را نوعي بيگاري مي‌دانند كه نه تنها دستمزد نمي‌گيرند، پول هم مي‌پردازند. با این وجود، از دید آن ها "کاچی به از هیچی است!". آنها براي فرار از زندگی در زندان های در بسته، از رفتن به فشافويه استقبال مي‌كنند و با توجه به دوری راه مي‌گويند اگر انسان ماشين زير پايش باشد بهتر است!- براي مراجعات ماهيانه.

نيمه شب افراد مشغول تهيه ليست‌هاي انتقال بودند. حاج امير و اسماعيل وکیل بند شيفت مقابل او هم از جمله انتقالي‌ها هستند. بايد ديد اين نقل و ا نتقال‌ها چه تاثيري بر روي زندگي و زندان بودن ما خواهد داشت. گفته مي‌شود امروز دو نامه‌ي محرمانه از حفاظت زندان در خصوص سه زنداني سياسي مستقر در کچویی صادر شده است. يكي از این دو نامه در جهت جلوگيري از تماس‌هاي خارجي زندانيان سیاسی است و تلفن‌هاي آنها به مكان‌هايي خاص! قرار شده است تلفن‌ها شنود شود و از اين نوع تلفن‌ها جلوگيري گردد!

می گویند نامه ی ديگر نیز در خصوص ضرورت قطع تلفن‌ها در آستانه ی سالگرد 22 خرداد صادر شده است. اين نوع نقل و انتقال‌هاي و تصمیم گیری ها بیانگر میزان حساسيت شرايط سياسي جامعه است و نگراني‌هايي كه مسؤولان امنيتي- سياسي از جنبش سبز دارند. تخلیه ی زندان های خاص و تخليه و خلوت كردن بندهايي از زندان اوين و بازداشتگاه 309 همه علائم روشنی از بازداشت های بیشتر و آمادگي‌هاي اوليه براي پذيرايي از مهمانان جديد است! این در شرايطي است كه مهمانان گذشته روي دست حاکمیت مانده اند و اقتدارگریان هنوز نتوانسته‌اند براي اسكان و نگهداري آن ها طرح جامع و ثابتي بريزند.

رويا و مهتاب امروز توانستند هردو با هم به ملاقات حضوري بيايند. اين دیدار به خصوص براي مهتاب كه طي چند هفته ی آينده درگير امتحان‌هاي ترم دانشگاه است، فرصت مناسب و مغتنمي بود. معلوم نيست كه با راه افتادن سيستم جديد ملاقات‌هاي كابيني، او در آینده چه زمانی بتواند به صورت حضوری و گرم با من ملاقات داشته باشد. اين دیدار كه تلاش و حركت براي انجام آن از ساعت شش و نيم صبح شروع شد، تا يك بعدازظهر ادامه يافت. شش ساعت رفت و آمد سخت با مترو و ماشين در هواي گرم و آلوده انجام شد تا در نهایت نيم ساعت ملاقات انجام شود. در چنین اوضاع و احوالی ، به نظر من انجام ملاقات غیرحضوری و كابيني كه چیزی بیش از مکالمه از طریق تلفن تصويري است، هيچ ارزشي ندارد و به زحمتش نمی ارزد.

ساعاتی بعد وقتی تلفن زدم و متوجه ی خستگی بیش از حد و حال زار آنان پس از بازگشت از زندان شدم بیشتر به این نتیجه رسیدم. حتی در این وضعیت به نسبه مطلوب به كرات از رويا خواهش كرده ام كه از خير ملاقات بگذرد، يا آن را به ماهي يك بار تقليل دهد. اما از من گفتن است و از او نشنیدن. به هیچ وجه زير بار این حرف نمي‌رود. خدا كند روزی از خر شيطان پياده شود!

در زمان ملاقات، آقاي "م" را ديدم كه با خانم و پسر اولش منتظر دیدار یک زندانی عادی بودند. او هم محلي ماست و يك سوپر پروتئيني بزرگ را اداره مي‌كند. با شگفتی از راه دور گفتم که اينجا چه مي‌كنيد؟ پيش از پاسخ از دادن گفت كه "همه‌ي محل- از جمله ما - همیشه از خانواده جوياي حال شما هستند و وضعيتي كه داريد!" بعد از آن توضيح داد كه پسر اولش زندانی است و ديروز از اوين به فرديس انتقال يافته است. زنش از او شكايت كرده و به خاطر پرداخت مهريه زنداني شده است.

به خاطر آوردم که از کدام پسرش صحبت می کند. او در دوران دبیرستان همكلاسي مهدي بوده است، زمانی که از آمريكا بازگشتيم و نامش را در مدرسه ی محل نوشتيم. اكنون 13 سال بعد، يكي با من هم بند و هم سالن شده است، ديگري در آمريكاست- البته درست امروز در كپهناگ حضور دارد و مشغول دريافت جايزه ای است از يك روزنامه دانماركي.

این پرسش برایم مطرح شد که تفاوت زندگی در ایران و خارج از ایران برای جوانان کشور تفاوتی تا این حد دارد؟ سوزن‌بان براي هر يك از اين دو جوان، دستگيره‌ي تغيير ريل را چند بار بالا و پايين كرده است و هر بار با تغییر ریل از مسيري به مسيري ديگر رهسپارشان ساخته است تا امروز چهارشنبه 19خردادماه 89 هر يك از آن ها در يك گوشه از جهان، در شرايطي خاص خود باشند.

سرنوشت بازي خود را دارد و چرخ زندگي همچنان مي‌چرخد، چه ما بخواهيم و چه نخواهيم، چه بر وفق مراد باشد و چه مخالف خواسته ی ما! سرنوشت در این زمان برای من زندگی در زندان فردیس را رقم زده است، فرق نمی کند که زندانی عادی باشم یا زندانی سیاسی!

ظهر پنجشنبه 21/3/89 ساعت 11:45 سالن شماره 4 بند 2 فرديس

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

استان تهران

مخالفت با دفن سیمین بهبهانی در امام زاده طاهر؛ مراسم بدرقه بانوی...

۳۰ مرداد ۱۳۹۳
شهرام رفیع زاده
خواندن در ۱ دقیقه
مخالفت با دفن سیمین بهبهانی در امام زاده طاهر؛ مراسم بدرقه بانوی غزل صبح جمعه تالار وحدت