روز اول. موضوع جايزه مریم ميرزاخانی تبديل شده است به موضوع نقد و نظر درباره این که جمهوری اسلامی باعث فراری دادن نخبهها شده و طبق معمول ای فلک ای طبیعت شام تاريک ما را سحر کن. البته جمهوری اسلامی جای هيچ دفاعی ندارد منتهای مراتب در اين مراسم به پا شده درباره مريم ميرزاخانی يک بخش مهم از داستان نادیده گرفته میشود. آن بخش عبارت است از تصميم خود ميرزاخانی برای ادامه تحصيل در رشته ریاضیات. يعنی اگر يک دانش آموزی عليرغم توانایی و علاقهاش به رشتههايی مثل فیزيک يا رياضيات رفته است پزشکی خوانده و بعد پزشک به درد بخوری هم نشده تقصير اين ناموفق بودن را نمیشود به گردن حکومت انداخت، همچنان که انتخاب رشته و موفقيت ميرزاخانی هم ربطی به حکومت ندارد. در همه دنیا- صرفنظر از شکل حکومتیشان- انتخاب آدمهاست که آنها را متفاوت میکند. خوب ارزش موفقيت ميرزاخانی در همين است که وارد ماجراهايی مثل تامین آينده حرفهایاش نشده و برخلاف تصورات اجتماعی که او را در رشتههايی شبيه به مهندسی و پزشکی میخواستهاند رفته است به دنبال علاقه خودش و همانجا هم موفق شده. موضوع جمهوری اسلامی يا جمهوری امريکا يا فرانسه نيست، موضوع خود آن آدمیست که فشارهای اجتماعی را نمیپذیرد و به دنبال علاقهاش میرود. در کشورهای توسعه یافته جهان هم تعداد آدمهای با استعدادی که حوصله نداشتهاند علاقه اصلیشان را دنبال کنند و سراغ کارهای خیلی معمولی رفتهاند کم نيست. اصلا دور و بر خودتان را نگاه کنید ببينيد چند نفر پزشک میبينید که دوست داشتهاند مهندس الکترونیک بشوند ولی گفتهاند برويم به دنبال درآمد بيشتر و زندگی مرفهتر. بيرون از ايران هم که نگاه کنيد تعداد آدمهایی که با همه امکانات موجود انتخابشان علم و تحصيل نبوده زیاد است. اين که همه گرفتاریها را به گردن حکومت میاندازیم يعنی داریم برای دنبال نکردن علاقهمان و سختکوشی نکردن خودمان به دنبال مقصر میگرديم. مريم ميرزاخانی در جامعهای که پزشکی و مهندسی خواندن در آن ارزش اجتماعیست رفته است به دنبال علاقهاش که رياضی بوده و سختکوشی هم کرده است. مدالها را همینها میگيرند، پول را که بقيه دارند.
روز دوم. گفتگوی تلويزیونی با زنگنه، وزير نفت، درباره بابک زنجانی و موضوع دو ميليارد و هفتصد میليون دلاری که به او داده شده از حد يک دزدی فراتر است. در واقع وقتی با يک دزد طرفيد به هر حال فرض اصلی اين است که مهارت دزد از مهارت صاحب مال بیشتر بوده و در نتيجه دزد موفق به دزدی شده. موضوع بابک زنجانی عبارت است از اين که آقای دزد در حالی مشغول هنرنمایی بوده که قبل از آن موضوع دزدی برای راحتی کار در دسترس او قرار گرفته. چطوری؟ منحل کردن سازمان برنامه مهمترین قدم در خلع سلاح کردن خزانه از حساب و کتاب است که مدال آن را باید به گردن احمدینژاد و دار و دستهاش انداخت. با از کار انداختن نظارت سازمان برنامه و انتقال تشکیلات آن به استانداریها هر جابجايی مالی تحت اختيار خود دولت قرار میگرفت. بامزهگی داستان هم این بود که احمدینژاد به همين هم قناعت نکرد و رئیس کل بانک مرکزی را هم خودش منصوب کرد. منتها قبل از اين شورای پول را هم منحل کرده بود. بعد بابک زنجانی به عنوان پادوی گروه راهزنان وارد شد و گونیها را پر کرد. راستش ته و توی قضيه را که دنبال کنيد میرسید به اين فکر که انگار جناب رهبر هم مثل واسطههای بازار عمل کرده است که از کجا معلوم فردا دنيا دست کيست. امروز که دست خودمان است بايد بارمان را ببنديم. این همان حرفیست که توی کوچه و خیابان هم میشنوید و اگر بنا را بر الناس علی دین ملوکهم بگذاريم میشود باور کرد که رفتار رهبر از لای درزهای بيت ايشان به اطرافیان و بلاخره به مردم کوچه و بازار رسيده و هر کسی میتواند مشغول بستن بار خودش است. اگر گفتگوی تلويزيونی را ديدید آن اواخرش گاف حیدری را هم بشنوید که میگوید "اين پول رو دست يک آدم شل هم بديد". بامزه بود.
روز سوم. قالیباف هزار جور ایراد دارد که مهمترينش عمليات گازانبریست. منتها، به نظر من، حرفش درباره فرودگاه مهرآباد درست است. بگذاريد حساب کنيم. سال گذشته 109 هزار پرواز از مهرآباد انجام شده. يعنی بطور متوسط هر روز 298 پرواز. يک هواپيمای بوئينگ 747 در زمان کنده شدن از زمين 2600 ليتر سوخت مصرف میکند. حتی هواپيمای کوچکی مثل بوئينگ 717 هم وقتی از زمين کنده میشود نزديک 500 ليتر سوخت مصرف میکند. يعنی اگر روزی 50 تا از آن پروازها مربوط به هواپیمای 747 باشد هر بار که اين هواپيما میخواهد از زمین بلند بشود به اندازه باک 60 ليتری 43 تا خودرو در چيزی نزديک به دو دقيقه سوخت مصرف میکند. اين را بگذاريد کنار سر و صدای هواپيماها و رفت و آمد و راهبندان فرودگاه مهرآباد بعد ببينيد این فرودگاه چقدر گرفتاری روی دست شهر تهران میگذارد. حالا تازگی بعد از سقوط آنتونوف خسارت جانی غيرفرودگاهی هم به دردسرهای قبلی اضافه شده. آدم دوست دارد حرف قاليباف را بخاطر شخصيتش قبول نکند منتها بعد آنوقت بايد با عقل و حساب و کتاب هم بجنگد، که آن هم جور درنمیآيد. به هر حال فرودگاه مهرآباد مثل کفشهای دوران بچگی آدم است. هر جور خاطرهای از کفشهای دوران بچگیتان داشته باشيد ديگر پایتان نمیرود و لاجرم بهتر است فکر کفشهای بزرگسالیتان باشيد که بشود باهاشان راه رفت.
روز چهارم. سوال این که آيا شاهين نجفی را دوست داريد در واقع سوال همه جانبهایست. يعنی میشود درباره صدای شاهين نجفی سوال کرد، درباره شعر آهنگهايش سوال کرد، درباره موسيقی آهنگهايش سوال کرد يا درباره نحوه اجرای آهنگهايش سوال کرد. راستش به همه اينها بايد اضافه کرد نظرتان درباره اظهار نظرهايش چيست. طبيعیست که در عالم هنر بلاخره شخصيت يک هنرمند میتواند چالش برانگيز باشد و همين هم باعث ایجاد موج در فضای هنری و جامعه میشود. بدون چنين موجهايی خلاقيت اجتماعی رخ نمیدهد. منتهای مراتب همه چيز هم در موجسازی خلاصه نمیشود. يعنی در یک نگاه کلی به يک هنرمند میشود فهميد که نگاه او به وقايع اجتماعی يا سياسی چيست و از همين راه شخصيت هنرمند برای افراد جامعه شکل میگيرد. همين شخصيت ويژه باعث شکل گرفتن جريانهای اجتماعی میشود، که اتفاق خوبیست. در مورد شاهين نجفی بسختی میشود شکل گرفتن چنين جریانی را مشاهده کرد و دليل اصلیاش، به نظر من، تناقضهای پی در پی در حرفهای اوست. وقتی عنايت فانی در برنامه به عبارت دیگر بیبیسی با شاهين نجفی مصاحبه کرد هيچ نشانهای از اعتراض نجفی به کارهای اين رسانه وجود نداشت. طبيعیست که بهترين جا برای اعتراض او همين برنامه باشد که خود بیبیسی برای توليدش به محل زندگی نجفی آمده. فرض کنيم آن موقع نجفی اعتراضی به بیبیسی نداشته اما حالا دارد. خوب لابد باید موضوع اعتراض مربوط به همين يکی دو سال اخیر باشد. ولی نیست. اعتراض عبارت است از "عکس امام تو ماهست"، يا درباره "جنايت ملکه" يا "صدای دولت مطبوع انگليس". خوب اينها همگی در زمان همان مصاحبه با بیبیسی هم موضوعیت داشتهاند ولی نجفی درباره هیچکدامشان حرفی نزده، در عوض میگويد "با صبر و تامل بيشتری به خودم نگاه میکنم و اينها بعد از آشنایی با جريان روشنفکری آلمان رخ داده". در همان مصاحبه درباره شهامت حرف زدن هم اظهار نظر میکند ولی در همانجا خبری از اعتراضش به بیبیسی و عکس امام و اينها نيست. میشود حدس زد محيط هنری خارج از ايران بعد از مدت کوتاهی قدرت خلاقيت هنری را از هنرمندان میگيرد، و اين موضوع ناشناختهای نيست. نويسندگان هم دچار همين گرفتاری میشوند. درست به همين دليل است که تبعيد خسارتبار میشود. و درست به همين دليل است که هنرمند و نويسندهای که راههای تازهای برای ارائه خلاقيت هنری از درون خودشان پيدا نکنند و البته هزينهاش را هم تحمل نکنند مجبور میشوند موجهای مصنوعی به راه بيندازند. بگرديد نمونههای مختلفش زياد است که ببينيد.
روز پنجم. يک برنامه تلویزيونی به نام "خندوانه" تماشا میکردم که مجری آن رامبد جوان است. همان اول برنامه که در مورد نحوه حضور تماشاگران توضيح میداد گفت برای انتخابشان از آنها تست (آزمون) خنده گرفتهاند و از علاقمندان دعوت کرد برایشان نامه بنويسند تا برای انجام آزمون خنده دعوتشان کنند. خوب معنیاش اين است که تماشاگران برنامه بايد خنديدن را بازی کنند. به این ترتيب برنامه اگر خندهدار هم نباشد تماشاگران میخندند چون امتحان خنديدن را قبول شدهاند و لاجرم بلدند بازی کنند. دو تا موضوع با هم تداخل پيدا کرده. در برنامههای تلويزيونی که نیاز به چاشنی خنده برای تحريک تماشاگران خانگی لازم است از نوار خنده استفاده میکنند. يعنی يک جايی و به مناسبت ديگری خنديدن را ضبط کردهاند و در زمان تدوین به برنامه اضافه میکنند. ولی اگر برنامه تلویزيونی تماشاگر حضوری دارد اين توانايی مجریست که بتواند تماشاگران را بخنداند. اين که تماشاگر حضوری تبديل بشود به بازيگر خنده آنوقت به جای مجری تلويزيونی کارآمد میشود رئيس اداره تعزيرات را هم بعنوان مجری جا زد. حالا بلکه همان رئيس اداره زمينه خنده بيشتری درست کند. منتها اشکال يک جای ديگر است که نمونه خارج کشوری هم دارد. برنامههای تلويزيونی ايرانی در داخل و خارج کشور شروع جذاب ندارند. حتی سريالهای تلويزيونی ما هم شروع قابل توجهی ندارند. نيمی از زمان يک برنامه یا سريال باید طی بشود تا محتوای برنامه در هم جوش بخورد و جا بيفتند. گاهی حتی در يک برنامه فقط يکی از قسمتهايش هست که قابل قبول است و میشود همان چند دقيقه را ديد و باقی را رها کرد. به نظرم مشکل در اين است که ما هنوز مايههای مدرنيته را از درون سنتهای خودمان استخراج نکردهايم و مدرنيته را به روش غيرخودی دنبال میکنيم. بهترين نشانهاش را در نقالی شاهنامه و تعزيه که رسانههای سنتی هستند و در قهوهخانهها و خيابانها اجرا میشده و میشوند میتوانيد ببينيد و نقطه مقابلش رسانه مدرن مثل تلويزيون. ابزار مدرن داريم ولی روش استفاده از آن را نمیدانیم. خلاصه که آزمون خنده خيلی بدیع بود.
روز ششم. اسم وسيله نقليه در ايران هم تن آدم را میلرزاند. تلفات به اندازه ميدان جنگ است. محل برگزاری امتحانات الهی هم که در همه رشتهها به ايران منتقل شده. همان روزی که هواپيمای ايران 140 سقوط کرد قطار هم از خط خارج شد. خوب است عبور و مرور دريايی مرسوم نيست وگرنه سالی يک تايتانيک تلفات هم روی دستمان بود. خوب توليد هواپیما و خودروی داخلی به هر حال اتفاق خوبیست و کشورهای صنعتی جهان هم از همين مسير عبور کردهاند منتهای مراتب در روش ما دوره آزمایش یک محصول حذف شده. دليلش اين است که میگويند تقاضا زياد است و هر توليدی فرصت نخواهد داشت تا دوره آزمايشیاش را بطور کامل طی کند. ولی تا دوره آزمايشی یک محصول طی نشود ورود آن به بازار مصرف توجيه عقلانی ندارد. سودی که از تقاضای زیاد به دست میآید عامل اصلی طی نشدن دوره آزمايش است. مشکل درست اینجاست. عجله برای برداشت محصول يعنی کال خوردن محصول. آيا اگر تقاضايی در کار نباشد آنوقت محصول میتواند با کيفيت بهتری وارد بازار بشود؟ بله. اگر نخواهيد برنج دمکش را بخوريد فرصت میدهید که برنج عمل بيايد. در واقع امر خود ما هستيم که محصول بیکيفيت را میپذيريم، فرقی نمیکند که هواپیما باشد یا جوراب.
و روز هفتم. دليل استیضاح فرجی دانا، وزير علوم، عبارت است از حمله به مثابه دفاع. منتها از همه جالبتر سابقه رئيس کميسيون آموزش عالی مجلس يعنی محمدمهدی زاهدی، وزير علوم احمدینژاد، است. بورس تحصيلی وابستگان ايشان را فعلا بگذاريد کنار. خود همين ايشان موضوعيت دارد. وقتی قرار شد هيات دولت احمدینژاد انتخاب بشوند محمدمهدی زاهدی بر اساس سابقه کاریاش انتخاب شد. این حرفیست که خود احمدینژاد اعلام کرده بود و بعد هم سوابق کاری وزرايش را در اختيار رسانهها قرار داد. جزو سوابق علمی زاهدی يکی هم انتخاب ايشان به عنوان "مرد علمی سال" توسط مرکز بينالمللی کمبريج بود. اولين کسی که موضوع جعلی بودن موسسه و عنوان مرد علمی را اعلام کرد صاحب همين قلم بود و بعد اينطرف و آنطرف به آن اشاره کردند. منتها سابقه موضوع جعلی بودن موسسه و عنوان به دوره وزارت دکتر معين برمیگردد که يکباره سيلی از عناوين مرد علمی وارد زندگينامه بعضی دانشگاهیان شد. در همان دوره دکتر معين وزارت علوم اطلاعیه داد و درباره جعلی بودن موضوع خبررسانی کرد. اضافه بر اين، هشدار هم داده شد که استفاده از اين عنوان جعلی دلیلی برای احراز موقعيتهای دانشگاهی نمیشود. در واقع برعکس هم هست، یعنی کسی که از این عناوین برای خودش دست و پا میکند- که معمولا با پرداخت 200 دلار انجام میشود- صلاحيت علمی خودش را هم خدشهدار میکند. اطلاعیه وزارت علوم در روزنامههای همان دوره هم منتشر شد. منتها درست در دولت احمدینژاد همين عنوان جعلی تبديل شد به عامل کسب صلاحيت برای وزير. آن هم نه هر وزيری، بلکه وزير علوم. حالا همان وزير علوم سابق با آن داستان مرد علمی سال شده است رهبر استيضاح کنندگان يک آدم علمی شناخته شده. قوز بالای قوز داستان اين است که وزيری که عنوان جعلی داشت برای دوست و آشناهای خودش هم بورس جور کرده و وزير دولت بعدی احمدینژاد هم در مراسم بورس دادن به دوست و فاميل رکورد وزير قبلی را زده. راستش خود استيضاح کنندگان را يکی بايد دادگاهی کند. منتها مدینه گفتی و کردی کبابم. آن کسی که بايد اینها را دادگاهی کند خودش وزير کنار دستی همين آقای مرد علمی سال بوده و بابت دو فقره گازگرفتگی پرونده رسيدگی نشده دارد. حالا آن پروندهها را چه کسی باید رسيدگی میکند؟ همينی که خودش پرونده دهه 60 دارد و الان وزير شده. بعد شما الان فکر میکنيد مرغ اول آمده یا تخم مرغ؟
تا هفته آينده.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر