شادی بیضایی،
پسر من در حدود سه سالگی تشخیصِ اختلال اوتیسم گرفت. پیش از این دربارهاش نوشتهام و لازم به توضیح نیست که تشخیص اوتیسم چهقدر پیچیده و در برخی موارد طولانی است. آزمایش خون هم ندارد که آدم نمونه را تحویل بدهد و از روی عددهای دقیق، جواب بگیرد.
خود این تشخیص گرفتن، فشار روحی عجیبی روی والدین و نزدیکان وارد میکند و بسته به شرایط بچه، محل زندگی و توان اقتصادی، پس لرزههای تشخیص تا مدتها در خانواده باقی می ماند. اما این وسط، روی همه اینها، آدمهایی هم هستند که گویا تو را در این شرایط در رینگِ بُکس گیر آوردهاند؛ مینشینند منتظر که ببینند کجا میتوانند به روش بچهداری تو گیر بدهند. چرا؟ خب معلوم است. چون فکر میکنند خودشان شاهکار زدهاند و مثلا اگر بچه تو هنوز حرف نمیزند و مالِ آنها بلد است «یه توپ دارم قلقلیه» بخواند، این از کار نابلدی تو است.
منتظرند تو یک استکان نوشابه به بچهات بدهی یا آیپدت را بدهی دستش که بازی کند یا اجازه بدهی توی پیکنیک به جای غذا، آجیل بخورد تا با سلاح بُرندهشان که همانا خاطرات سراسر موفقیت و نصایحِ جور واجور است، وارد میدان شوند.
اشتباه نکنیم، این جا بحث درست یا غلط بودن روش بچهداری و ستایش نوشابه و آیپد نیست؛ بحث سر این است که این آدمها میخواهند بگویند تو یک جای کارت ایراد داشته که بچهات اینطوری شده. حالا چه طوری شده؟ مثلا به صدای بلند حساس شده یا مضطرب شده یا هر چیز دیگر.
من تجربههای زیادی از این برخوردها دارم؛ از آدمهایی که بدون در نظر گرفتن دستپاچگی تو در موقعیت خاصِ پیش آمده در میهمانی، با نگاهها و توصیههایشان تو را در موقعیت بدتری قرار میدهند و بی دلیل به تو حس شرمندگی و گناه القا میکنند.
فکر میکنم که همه چیز ریشه در آن تشخیص دارد چون درست دو ماه پیش ما متوجه شدیم تشخیص اوتیسم برای پسرم صحیح نبوده یا دستکم الان صحیح نیست. در واقع، سیر متفاوت رشدش به دلیل هوش خیلی بالایی است که دارد. طبعا همان طور که با افتخار از اوتیستیک بودنش حرف زده بودم، تشخیص جدیدش را هم به دیگران گفتم. نتیجه؟ تقریبا دیگر کسی برایم روانشناسی نمیکند. آنها که با دیدنِ آیپد فریاد وا اسفا سر میدادند، الان خطابههایی هم آماده دارند در مدحِ تکنولوژی که چه قدر برای فعالیت مغز خوب است و اصلا دانشمندها تایید کردهاند که لازم است و تو چه خوبی که این قدر اپلیکیشین عالی دانلود کردی و این حرفها.
آنقدر هم طبیعی میگویند که آدم دهانش باز میماند این همه انعطاف را کجایشان پنهان کرده بودند و این همه محاسن را چرا آن روزها در مادرِ دستپاچه رنگپریده نمیدیدند. یعنی با حداقل دقت متوجه میشویم که مادر همان مادر است، بچه هم همان بچه است اما تنها این تشخیص است که جای تو را معلوم میکند و از یک مادر سهلانگار که چون بچهاش را زیاد میهمانی نمیبرد و دیگران را تحویل نمیگیرد، برای همین از سر و صدا فراری است، به مادری با درایت تبدیل میکند که به بچهاش یاد داده به جای شلوغبازی، برود جای خلوت و کتاب بخواند. که البته به پیر، به پیغمبر، هر دو برداشت غلط است و من کم کم و با مصیبت یاد گرفتهام نه از این شکل تعریف و تمجیدها بال در بیاورم و نه از آن آموزشهای مستقیم و غیرمستقیم که تا همین چند وقت پیش میشنیدم، افسرده بشوم.
پس نکنید! نکنید جانم. بگذارید آدمها از ترس شما پنهانکار نشوند. بگذارید بروند تشخیص بگیرند، درباره شرایطشان بدون احساس مزخرف گناه حرف بزنند و بیدلیل بچهشان را از ترس شما به خاطر رفتارهای متفاوتش سرزنش نکنند.
تشخیص، تنها یک تعریف است؛ تعریفی از مجموعه رفتارها. آدمی که تشخیص میگیرد، به اندازه کافی دانا بوده که دنبال کار برود و برای علامتهای سوال، جوابی پیدا کند. با او مثل «تو بلد نیستی چهطوری بچه تربیت کنی» رفتار نکنیم. بیایید از امروز برای یک هفته این طوری باشیم، ببینیم اگر درد یا سوزش یا تورم نداشت، دیگر همیشه همین جوری باشیم!
اجازه بدهید همین جا جهت حسن ختام، درباره آن عزیزانی هم که تعدادشان کم نیست و فکر میکنند هر مشکلی که بچه با آن دست و پنجه نرم میکند، عقوبت گناهان پدر و مادرش است و زود شروع میکنند از آب گلآلود ماهی گرفتن که دیدی فلان روز فلان کردی و حالا این سرت آمد، عرض کنم که با اینها کاری نداشته باشید. سعی نکنید به آنها ثابت کنید که اختلال و بیماری ربطی به این داستانها ندارد! همین طوری از کنارشان بگذرید. حتی موقع رد شدن، کمی هم فاصله بگیرید چون همنشینی با این آدمها خودش عقوبت گناه حساب میشود و باید از آن پرهیز کرد .
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر