close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

حرفه: به حق پنشتن روزنامه‌نگار!

۲۲ مرداد ۱۳۹۳
محمود وایر
خواندن در ۵ دقیقه
حرفه: به حق پنشتن روزنامه‌نگار!
حرفه: به حق پنشتن روزنامه‌نگار!


همیشه جدال سختی بر سر جایگاه دومِ عنوانِ "سخت‌ و زیان‌آورترین شغل" در جریان بوده است. خوشبختانه ظاهرا همه قبول دارند که جایگاه اول از آنِ کارگری در معادن زیرزمینی است و گویا جایگاه سوم هم اهمیتی ندارد اما پرستاران، معلم‌ها، راننده‌های تاکسی، زنان خانه‌دار، منشی‌ها، حسابدارها، فروشندگان لباس زیر و صنایع وابسته، قفل‌سازان، ساقی‌ها و صاحبان صدها شغل دیگر در ایران مدعی‌اند که سخت‌ترین شغل بعد از کار در معدن، شغل آنهاست. طبیعتا هر ادعایی را هم "تحقیقات نشون داده" یا "روزنامه‌ها نوشته‌ان" و در مجموع "ثابت شده"!
یکی از این شغلها، یعنی شغلهایی که برای کسب جایگاه دوم زنبیل در صف گذاشته، شغل شریف روزنامه‌نگاری است. بعضی از روزنامه‌نگارهای ایرانی فکر می‌کنند کارشان امنیت ندارد، دستمزدشان پایین است، هر روز باید کارشان را عوض کنند، تعطیلی درست و حسابی ندارند، انجمن صنفی‌شان تعطیل شده و بیمه ندارند. این در حالیست که بعضی دیگر هم در حد ماموران وزارت اطلاعات امنیت دارند، هم دستمزدشان متناسب است (متناسب با همان ماموران البته!)، هم کارشان ثابت است، هم کلا تعطیل‌اند! بیمه تکمیلی دارند و انجمن صنفی هم اصلا نیازی ندارند. تنها مشکل این است که این دسته دوم اصولا روزنامه‌نگار محسوب نمی‌شوند بلکه "کیهان‌چی‌ها"، "افسران خبرگذاری فارس"، "نوآموزان خبرچینی در باشگاه خبرنگاران جوان" و امثال اینها خوانده می‌شوند.

به موازات اینها، گروه‌های پیشکسوتی هم وجود دارند که از فرط سختی کار روزنامه‌نگاری هر کدام تا به حال به طور متوسط 17 بار شکنجه، 11 بار زندانی، 4 بار مورد تجاوز و 2 تا 3 بار اعدام شده‌اند.  البته این بزرگواران در تمام ایام فعالیت‌های بشردوستانه و آزادی‌خواهانه‌ی خود، و همچنین روزگار حبس و شکنجه و تجاوز و تبعید، معمولا بزرگتر و مهمتر از آن بوده‌اند که توسط سایر روزنامه‌نگاران و مردم شناخته شوند. آنها به قدری از خودگذشته و تودار و بی‌ریا هستند که فقط وقتی پای گرفتن پناهندگی به میان بیاید حاضرند خاطرات و سوابق خود را بازگو کنند. بقدری هم مظلومند که نه فقط توسط رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی مورد حبس و شکنجه و تجاوز و تبعید و اعدام و چرخ گوشت قرار می‌گیرند بلکه از سوی روزنامه‌نگارهای شناخته شدهنیز شارلاتان خطاب می‌شوند. مساله این گروه به قدری ظریف و حساس است که آدم ترجیح می‌دهد اصلا وارد آن نشود و بسپاردشان به دست تلویزیون‌های لس‌آنجلسی و بلکه واشینگتنی!
از این دو گروه که بگذریم به نظر نمی‌آید کار روزنامه‌نگاری در ایران چندان هم سخت باشد. خود من دوازده سال است به همین کار مشغولم و می‌بیند که هنوز زنده‌ام. البته انکار نمی‌کنم که در کنار این کار، کارهای متفرقه ای مثل نوشتن و ترجمه کتاب، راه‌اندازی وب‌سایت، مشاوره، تدریس، تحصیل، مسافرکشی، آویزان شدن به والدین، فروش لوازم منزل و گرفتن وام انجام داده‌ام تا کمک خرج داشته باشم ولی اینها مهم نیستند، مهم این است که درآمد روزنامه‌نگاری می‌تواند زندگی آدم را تامین کند، حالا گیریم ده پانزده درصد آن را!

تازه مگر زندگی فقط پول است؟ خبرنگاری یک شغل خاص است و به نظر من می‌ارزد که آدم برای داشتن یک شغل خاص زحمات زیادی را متحمل شود. مثلا به عقیده خانواده من تمام شغلها – معلمی و کارمندی و کارخانه‌داری و رفتگری و فروشندگی و رانندگی و  کشاورزی...- یک چیزند و خبرنگاری یک چیز دیگر. وقتی از پدرم پرسیده می‌شود من چکاره‌ام جواب می‌دهد: روزنامه‌نگار است اما به زودی شغلی پیدا می‌کند! مادرم ترجیح می‌دهد بگوید بیکارم. پسرم اما یک بار سر کلاس با افتخار به همکلاسی‌ها و معلمش گفته بود که پدرم ژورنالیست است و وقتی -در جواب معلم که پرسیده بود پدرت چه نوع ژورنالیستی است- گفته بود او طنز می‌نویسد؛ کلی باعث تفریح خاطر جماعت شده بود. او از آن به بعد تصمیم گرفت پدرش نویسنده باشد: "دوست ندارم بهت بخندن بابا!"

از میان روزنامه‌نگاران و آنها که در مطبوعات ایرانی قلم یا کی‌برد می‌زنند طنزنویس‌ها که قشر مرفه محسوب می‌شوند: عمران صلاحی و منوچهر احترامی در حالی که چندان سالخورده هم نبودند با حمله قلبی درگذشتند، کیومرث صابری از سرطان و در حالی که پیشتر با افسردگی کرکره گل‌آقا را پایین کشیده بود فوت کرد، ایرج پزشکزاد در آپارتمانی بسیار کوچک در حومه پاریس تنهایی‌اش را سر می‌کند، هادی خرسندی در لندن در تبعید است و بر ابراهیم نبوی چنان روزگاری می‌گذرد که هر چهارماه یکبار اعلام می‌کند که به طور قطعی تا سه ماه و بیت و یک روز دیگر به ایران خواهد رفت! 
اینها همه نشان از اهمیت شغل ما، چه به عنوان روزنامه‌نگار و چه به عنوان طنزپرداز دارد که جا داشت در آستانه روزخبرنگار به آن اشاره شود. تنها ادعا هم نیست و به قول آن عزیزِ سفر کرده (به زباله دان تاریخ) اسنادش هم موجوده. یکی از این اسناد تقاضای درخواست انتشار یک نشریه‌ی طنزآمیز است که شش سال پیش به وزارت ارشاد تحویل دادم. بعد از چند ماه آمد و رفت و جور کردن مدارک، نهایتا مدرک بسیار معتبری تحول داده شد که برای نخستین بار از آن در محمودوایر رونمایی می‌شود:

 

نام اثر: "رسید نامه" / تکنیک: جوهر چاپ و خودکار روی کاغذ زرد / ابعاد: 102×53 میلی‌متر / محل نگهداری: سر کوزه، موزه‌ی معصومیت!

 


همانطور که در تصویر به وضوح نمایان است شش سال از آن تاریخ می‌گذرد و هنوز وزارت ارشاد تصمیم نگرفته است که آیا مجوز نشریه را صادر کند یا خیر. به عبارت دیگر یک مجله‌ی طنزآمیز به قدری مهم است که پاسخ به درخواست مجوزانتشار آن دست کم شش سال بحث و بررسی و تحقیق لازم دارد و مثل باز کردن ال‌سی بدون پشتوانه یا انتقال دو میلیارد دلار به یک شخص خاص نیست که در عرض یک هفته و یک ماه قابل انجام باشد. تازه ثبات کار ما هم به حدی است که این دولت و آن دولت ندارد و هر دو به یک اندازه به اهمیت آن واقفند -- و مجوز نمی‌دهند!

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

تصویری

آلفرد هیچکاک٬ اسطوره فیلم سازی جهان

۲۲ مرداد ۱۳۹۳
خواندن در ۲ دقیقه
آلفرد هیچکاک٬ اسطوره فیلم سازی جهان