close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش سی‌ام)

۲۰ مرداد ۱۳۹۳
عیسی سحرخیز
خواندن در ۱۰ دقیقه
هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش سی‌ام)

شنبه 15/3/89

امروز هم زمان دو حادثه در رابطه با پرندگان هواخوري، دوستان جديد من، اتفاق افتاد. وقتي با جيك جيك گنجشك‌هاي شاد روي كاج‌ها، سنگيني خواب از چشمانم رخت بر مي‌بست ياد پدرم افتادم و كار دائم او با یک تکیه کلام خاص، "خرد كردن نان براي بچه‌هام"!

پيش خودم فکر کردم که چرا من نبايد ارتباط نزديك‌تري با دوستان جديدم برقرار كنم يا كار آنها را راحت‌تر سازم. سال‌هاي سال تقريبا از وقتي كه به ياد دارم "آقا" را ديده بودم كه صبح و ظهر يا شام، بعد از غذا سر سفره مي‌نشست و با حوصله نان‌هاي باقيمانده در سفره يا كناره‌هاي خمیر و غيرماكول آنها را ريز ريز مي‌كرد، در ظرفي خاص قرار مي‌داد و صبح اول وقت كه مي‌رفت وضو بگيرد، دانه‌هاي ماكول دست ساز، غذاي آماده پرندگان را در گوشه ی باغچه حياط كوچك خانه‌امان مي‌ريخت تا گنجشك‌ها و قمري‌ها با خيال راحت‌تري روزي خود را پيدا كنند.

زمستان كه مي‌رسيد، وقتی هوا ابری و بارانی بود، به ويژه زمانی که برف زمين را سفيد مي‌كرد و يافتن دانه براي پرندگان سخت مي‌شد، او وظيفه‌ي خود را جدي‌تر مي‌گرفت و ماموريت‌اش را با حوصله ی بيشتري انجام مي‌داد. در آن روزهای خاص، وقتی مهمانی می رفت حاضر نبود شب را در جايي ديگر بخوابد و حتی اقامت در منزل فرزند را به دو روز برساند، مبادا که بچه هایش گشنه بمانند! تا مي‌گفتي که "نرويد، شب پيش ما باشيد"، با لحني توام با شوخي و جدي مي‌گفت: "بچه‌هام، بچه‌هام گشنه مي‌مونند، چطوری ولشون کنم." مامان هم كه بيشتر دلش به ماندن بود نزد بچه‌ها و نوه‌هايش، تا بحث رفتن در اين شرايط مطرح می شد،كوتاه مي‌آمد. او به خنده‌اي ریز بسنده مي‌كرد و می رفت تا وسائلش را جمع کند و حاضر شود. حال، در سحرگاه گويي سروش غيبي نزد من آمده بود و ميراث پدر را هديه آورده و وظیفه ای جدید را بر دوشم نهاده بود.

صبح، وقت ورزش، راهپيمايي سريع، يك قمري گرسنه در كنار دو گنجشك بازيگوش كه يكي از آنها دم نداشت، در جلوي قدم‌هايم تند و پرشتابم بازي مي‌كردند. نزدیک که می شدم، گام های ریز خود را تند می کردند. گاه که خطر را جدی تر می دیدند پر مي‌گشودند و چند قدم آن‌ طرف تر مي‌نشستند، تا باز نوك بر زمين بزنند، براي برچيدن دانه ای ، برداشتن ريزه سنگي و نوشيدن قطره آبي. حال آنچه در ميان خواب و بيداري صبحگاهي ديده بودم، بسيار واضح‌تر ملاحظه مي‌شد. تکلیف و وظيفه ی جديد از بند 2زندان فرديس شروع می شود- به خصوص وقتي كه درون باغچه را از برنج‌هاي ته مانده غذاي زندان‌ خالي می بینم و زمين نيمه سبز را پاك پاك.

در ميانه ی راه رفتن بودم و دور حياط را چرخيدن كه ديدم چند جوان در كنار در خروجي هواخوري بالا را نگاه مي‌كنند. چشمان شان بر روي لانه ی مصنوعي ساخته شده از سبد کوچک پلاستيكي ميوه کار گذاشته شده براي قمري‌ها بود. اول متوجه نبودم. گمان كردم كه چون همیشه قمر‌ي‌ها دارند مي‌روند و مي‌آيند، قمري ماده روي تخم‌ خوابيده و قمري نر نشسته بر لبه جعبه پلاستيكي از او حمايت و محافظت مي‌كند. اندكي بعد، قمري‌هاي نشسته بر لبه جعبه يك جفت شدند. اما توان پريدن نداشتند. آن زمان بود كه دریافتم آنها متولدان بهار 89 هستند و هنوز بال و پرشان توان پريدن، حتي فرود آمدن تا باغچه هواخوري ندارد. پدر و مادر آنچه تا آن زمان به آنها آموخته‌ بودند، پريدن چند سانتي‌متري بر لبه جعبه ی پلاستیکی بود و نشستن بر آن و جهان پيرامون را نظاره كردن تا روز پرواز برسد و ترس فرود آمدن از دل‌هاي كوچكشان زائل شود.

پس نان خورهاي جديدي به جمع پرندگان هواخوري افزوده مي‌شد؛ روزي بيشتري بايد فراهم مي‌آمد. آيا آن سروش غيبي كه سحرگاهان بر دل من نازل شده بود، روز پيش اين بچه قمري‌ها را ديده بودم و صحنه‌ي امروز را پيش از من مشاهده كرده بود؟ دقايقي چند از ريختن نان خشك‌هاي دور لواش‌هاي صبحانه نگذشته بود كه گنجشكي كوچك اما زبل محل نان ها را كشف كرد و خبر به ديگران داد تا جمع‌شان جمع گردد و اندکی بعدتر قمري‌ها قر دهند و آرام کنارشان جای بگیرند؛ نوك بر زمين بزنند، تكه‌هايي را با خود به لانه ببرند تا در ميان منقار جوجه‌ها بگذارند. كاري كه گنجشك‌ها با تكه‌هاي كوچك‌ترشان می كردند و خرده نان ها را براي جوجه‌هاي نشسته بر شاخه‌هاي نارون می بردند.

***

طي این دو روز، با وجود خوش‌بيني اوليه كه قرار است دست كم يك بخش خبری تلویزیون را ببينيم و بشنويم، امیدمان نا امید شد. برنامه های تلويزيون آسایشگاه كه چون گذشته آهنگ و فيلم‌هاي سينمايي داخلي و خارجي پخش می کرد، روزنامه‌اي هم كه منتشر نشده بود و از آنچه هم كه منتشر شده بود- روزنامه اطلاعات و حمايت پنجشنبه- تک صفحه ای هم در اختيار ما قرار نگرفت. امروز هم که روز تعطيلي بود و هيچ خبري از بيرون زندان به داخل درز نمی کرد. اين بي‌خبري و بي‌اطلاعي از عالم و آدم حسابي دارد رنجم مي‌دهد و محيط زندان را بیش از پیش غيرقابل تحمل مي‌كند.

در زمان انفرادي و قطع ارتباط اجباري با بيرون، شرايط بازداشت قابل درك بود و از اين رو قابل تحمل- چون مي‌دانستي بازجو دستور ايزوله کردن كاملت را داده است تا سطح قطع تلفن و انجام ملاقات. آن برهه که گذشت و دوران سوئیت‌نشيني فرارسید، وضع اندکی بهتر بود. هرچند که به صورت خلاف و خارج از مقررات دستور داده بودند كه روزنامه، مجله، كتاب و راديو در اختيارم قرار ندهند ، اما براي جلوگیری از داد و فریادها ی مداوام من و محدود كردن اعتراض‌ها به نقض حقوق بشر و قانون حقوق شهروندي، پذیرفتند یک تلويزيون کوچک در اختيار من و ديگر هم سلولي‌هایم قرار گیرد.

تلويزيون در اين مكان از يك شبكه ماهواره‌اي داخلی تغذيه مي‌شد و دیدن برنامه‌ها از طريق آنتن عادي امکانپذیر نبود. اين شبكه ماهواره‌اي بند 209 علاوه بر پوشش کانال های عادي، شبكه‌هاي جام‌جم، سحر و تلويزيون اصفهان را هم پخش مي‌كرد. بر روي یک کانال ویژه نیز گاهي اوقات فيلم‌ها و سريال‌هاي خاص زندانيان- شبكه فرديس- به نمايش در مي‌آمد. فيلم‌های منتخب هم عمدتا همان‌هايي بود كه مورد علاقه زندانيان عادي است، چون هم بندي‌هاي كنوني ما.

در اين دوران پنج شش ماهه- به جز مواردي كه باز به طور موقت، اما گاه طولانی، در سلول انفرادي حبس می شدم و در نهايت نيز دوران يك ماهه ی آخر در سلول 127 - مي‌شد از دل اخبار و گزارش‌هاي دولتي و حكومتي به ويژه بخش‌هاي خبري ساعت 19 شبكه يك، ساعت 20 شبكه خبر و 20:30 شبكه دو، مسائلی را بیرون کشید و تا حدودي زمینه هایی از اخبار سانسور نشده را كشف يا بازسازي كرد. بخش خبري ظهر شبكه جام‌جم- سحر- هم نعمتي بود كه دايره ی کسب اخبار و گزارش‌هاي مختلف از جمله تحولات بين‌المللي را وسعت می بخشيد. از همين شبكه بود كه اولين بار خبر ارتحال آيت‌الله العظمي منتظري را شنيدم و در تنهایی گريستم. اما حسن کار این بودم که چون روز ملاقات بود توانستم در میانه ی راه یا در اتاق ملاقات این خبر تاسف برانگیز را به آن گروه از بازداشتی ها بگذارم كه هنوز خانواده‌هايشان آنها را در جريان حادثه قرار نداده بودند. البته بعد متوجه شدم که بسیاری از خانواده ها هم به دلیل این که از اول صبح مجبور بودند مقدمات آمدن به اوین و در صف های طولانی نوبت گرفتن را فراهم کنند، خبر را نشنیده بودند.

در اين دوران، هم بند بودن با محسن فاضل فضلي*- زندان كويتي طرفدار القاعده- اين امكان را فراهم مي‌آورد كه بتوان از طريق زيرنويس‌هاي عربي فيلم‌هاي خبري شبكه‌هاي مختلف ايران، در مواردي كه سیاه یا محو نمي‌شدند اخبار سانسور نشده ی ديگري را هم كشف و تحليل كرد و در موارد خاص در اختيار سلول‌هاي همجوار قرار داد!- از جمله در مقطعی در اختیار ابراهیم یزدی دبیرکل نهضت آزادی ایران که در سلول انفرادی ردیف پشت سر جایش داده بودند، اما بعد که خبر محل اقامتش لو رفت، به فوریت جا به جایش کردند.

انتقال به بند 350 هم اگرچه اين حسن را داشت كه بتوان آزادانه جریان اخبار را دنبال كرد، اما بحث و اختلاف‌نظر ميان زندانيان اتاق 9 درخصوص تماشاي بخش‌هاي خبري- كه عمدتا جوانان علاقه‌اي به آن نداشته و دیدن فيلم سينمايي، سريال و فوتبال را ترجيح مي‌دادند- در عمل این گونه برنامه هایم را مختل می کرد. البته این موضوع موقتی بود چون این اختلاف با تشکیل چند جلسه و راي‌گيري در مورد آن با و مقداري تساهل و تسامح و ازخودگذشتی، تا حدودی حل شد. از آن زمان به بعد امکان تماشاي چند بخش خبري نیز در جدول برنامه ها قرار گرفت-9 صبح، شبكه خبر؛ 19 و 14، شبكه يك؛20، شبكه خبر و 20:30، شبكه دو.

در دوران هشت نه ماهه ی بازداشت در سلول های مختلف بند 209 اوين، دسترسي به روزنامه برای اغلب زندانیان سیاسی كاملا ممنوع بود. تنها چند باري محدود از طريق دستبرد زدن به سهميه واحدهاي اداري، توانستم صفحاتي از روزنامه‌هاي تاريخ گذشته، از جمله كيهان را در اختیار بگیرم. سركشيدن و ديدن صفحات رويي روزنامه‌هايي چون اطلاعات و حمايت در بهداري اوین و محل ملاقات بند 350 اوج دستيابي به روزنامه‌هاي يوميه بود. در ماه های پایانی این دوران چند عنوان مجله که رایگان در اختیار زندان قرار می گرفت بین سلول ها توزیع می شد. در بند عمومی 350 نیز به جز سهميه‌اي كه از روزنامه‌هاي معتدل دو طرف در اختيار اتاق‌ها قرار مي‌گرفت -البته به جز كيهان، رسالت، جمهوري، بهار، شرق و...- در كتابخانه ی بند دسترسي به عناويني بيشتري از روزنامه ها فراهم بود، مانند همشهري، وطن امروز، سياست روز و...

انتقال به رجايي‌شهر اگرچه موجب شد كه عناوين متنوع روزنامه‌هاي بند350 محدود به حمايت، اطلاعات و ايران شود، اما با درخواست من كيهان هم در اختيارم گرفت تا در اين وانفساي بي‌خبري نعمتي باشد برای اطلاع یافتن از برخی مسائل پشت پرده ی فاش شدنی یا پرونده سازی برای اصلاح طلبان و رهبران و طرفداران جنبش سبز. در این دوران ديگر چون ایام زندگی در 350 لازم نبود كه زندانياني كه به دادگاه مي‌روند کیهان را به صورت قاچاق، گاه همراه با روزنامه های بهار يا ... وارد زندان كنند. اما اكنون در اينجا، زندان فرديس، حتي بايد حسرت ديدن و خواندن روزنامه‌هايي چون اطلاعات و حمايت را داشت- حتي مستعمل و تاريخ گذشته.

امروز با مهسا و مهديه همسران باستاني و زيدآبادي تماس گرفتم و از حال و روز آنان جويا شدم. اكنون همه در كنار هم در حسينيه بند3 زندان رجایی شهر استقرار يافته‌اند. مي‌توان حدس زد که تقریبا همه از شرايط جديد راضي هستند و با كامل شدن تجهيزات راضي‌تر نیز هم خواهند شد. فرش های سابق حسينيه جمع شده است و مسوولان در حال انتقال و استقرار تخت براي آنان هستند. مهسا مي‌گفت كه مسعود بعد از رفتن و انتقال یافتن ما به فردیس چند روزي دل‌تنگي مي‌كرده است، اما با انتقال به محل جديد و اسكان در نزد دوستان حال و احوالش بهتر شده است.

مهديه هم با انتقال اين پرسش من به احمد كه از دوستان دیگر- از جمله ساکنان پیشین فردیس- بپرس كه در مقايسه با زندگي در اينجا بگويند كدام بهتر است و راحت تر- پس از ملاقات روز پنجشنبه- پاسخ آورده بود كه"همه اتفاق نظر دارند كه جاي جديد در مجموع بهتر از زندان فرديس است". مهدي هم كه به رويا تلفن زده بود، چنين نظري را انتقال داده بود و مي‌گفت از اقامت در محيط جديد و همراه بودن با دوستان در مجموع راضي‌تر است- هر چند كه او نيز مسلما در نبود داوود تا حدودي دلتنگ خواهد بود.

در پي تلفنی كه شيخ عبدالله نوري به منزل زده و احوال پرسی کرده بود، به منزل او زنگ زدم و از ترسیدگی توجه‌اش به خانواده زندانیان سیاسی‌، از طريق حضور در منزل یا تماس تلفني- تشكر كردم. با توجه به شنود تلفن امكان گفت‌وگوي بيشتر، به ويژه در خصوص مسائل روز و تحولات سياسی فراهم نبود. ظاهرا اين فضاي خفقان آور و بگير و ببندهای جدید و صدور احكام سنگین مبتني بر "تجمع و تبانی" امکان تماس و ملاقات ديگر دوستان را هم محدود كرده است.

يكشنبه صبح 16/3/89 ساعت: 10:30 اتاق 4 بند 2 فرديس

 

*چند ماهی پس از آزاد شدن از زندان در جریان قرار گرفتم که هم سلولی کویتی من در پی آزادی فعالیت های سیاسی- نظامی خود را در داخل ایران پی گرفته و به ریاست شاخه ی القاعده در کشور ارتقای مقام یافته است. به این دلیل بود که مقام های آمریکایی برای کشف محل اختفای وی و معاونش جایزه ی کلانی تعیین کرده بودند.

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

استان فارس

تیم پزشکی مجرب 3 ساعت تلاش کرد/ دوقلوهای لامردی جدا شدند

۲۰ مرداد ۱۳۹۳
خواندن در ۲ دقیقه
تیم پزشکی مجرب 3 ساعت تلاش کرد/ دوقلوهای لامردی جدا شدند