close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش بیست و هشتم)

۱۶ مرداد ۱۳۹۳
عیسی سحرخیز
خواندن در ۱۰ دقیقه
هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش بیست و هشتم)

پنجشنبه 13/3/89

بي‌خبري و دور بودن از اطلاعات و اخبار دارد كم‌كم روحيه‌ام را خراب مي‌كند. نگران اين مساله هستم كه دچار افسردگي شوم. براي دوري گزیدن از اين معضل و پركردن اوقات بيكاري، مجبورم هر صبح بيشتر به كتاب خواندن و ورزش كردن بپردازم و در کنارش برنامه ی گذاشته‌ام در خصوص ختم قران طي یک هفته را از سر بگيرم.

به اين دليل، این روزها صبح كه براي نماز بيدار مي‌شوم، به رختخواب باز نمي‌گردم. در این مدت فرصت كافي براي خواندن نماز صبح واجب و نماز صبح مستحبی و قرائت يك جز قران وجود دارد تا ساعت شش و نيم برسد که به ورزش صبحگاهی اختصاص داده ام. ساعت 7 اندک اندك زمان نرمش دسته جمعی می رسد. تا آن زمان، فرصت براي دو كيلومتر پياده‌روي سريع- دور رفت و برگشت (20×2)- پيش از نرمش وجود دارد و بعد هم دو تا سه كيلومتر ديگر در ميان جيك‌جيك گنجشك‌ها و بغ بغوي دو جفت قمري پرجنب‌وجوش كه گاه از مسير راهپيمايي بدو بدو مي‌كنند. از ميان شش كتابي كه رويا با خود برایم آورده است، دو عنوان آن كه تكراري بود و بايد آن ها را باز گردانم. هر دو را پيش از انتقال به بند 350 در سلول انفرادي 127 بازداشتگاه 209 - "عذاب وجدان" نوشته‌ي آلبا دسيس پدريس برگردان بهمن فرزانه و"خانه‌هاي دوش به دوش" به قلم خديجه قاسمي - خوانده بودم. این دو رمان خارجی و ایرانی را كنار گذاشته بودم كه با انتقال به 350 به خانه بازگردانده شد. دو كتاب ديوان حافظ و گزيده اشعار فريدون مشيري هم كه بارها خوانده شده، اما بازخواندني هستند، اما در شرایط خاص.

در این حال و هوا دو کتاب "خشم و هياهو" اثر معروف ويليام فاكنر و "باغ سامورايي" نوشته ی خانم ژاپني، گيل تيو كياهاي، برگردان فرانك وثوقي را يكي در عصر دست گرفتم و ديگري را شب. فكر كنم هر دو را تا دوشنبه تمام كنم. با اشتیاقی که پیدا کرده ام و سرعتی که دارم بايد بگويم كه كتاب‌هاي بيشتري بياورند. رويا مي‌گفت كه محمد دیگر دوست دوران دانشگاه كتاب‌هايي را برایم هدیه آورده است. خشم و هياهو مي‌تواند هديه‌‌ي او باشد .

روز چهارشنبه در فرصت اندكي كه براي ملاقات با حاج رسول داشتم از وضع موجود گله كردم، بیشتر از فراهم نبودن دسترسی به اخبار و گزارش راديو و تلويزيوني، عدم امکان رفتن به كتابخانه و گرفتن كتاب‌هاي مناسب. او خودش هم از اين وضع ناراحت بود و مي‌گفت كه مسوولان زندان روزنامه در اختيارشان نمي‌گذارند، آنچه هم كه ارسال مي‌شود چند نسخه روزنامه حمايت است و يك روزنامه اطلاعات براي كل کارکنان بند. وقتي درخواست كردم كه روزنامه‌هايي چون كيهان و شرق را آبونه شوم، تصریح کرد که " امكان‌پذير نيست!". به ناچار باز از وضع نامناسب عدم دسترسي به اخبار راديو و تلويزيون گفتم. او در واکنش به این درخواست با تعجب پرسید: "مگر در اتاق اخبار نمي‌بيني و نمی شنوی؟" بدون این که بخواهم دیگر زندانیان را تحریک کنم که می دانستم حرف هایم به گونه ای به گوش شان می رسد اضافه کردم: "هم تلويزيون خراب است و هم دوستان علاقه دارند فيلم ببينند و آهنگ بشنوند، ضرورتي نيست كه مزاحم آن ها بشوم و برای دیدن یا شنیدن خبر برنامه‌اشان را به هم بزنم."

با این مقدمه چینی از او درخواست كردم كه اجازه دهد دست كم يك راديو ضبط يا راديو سي‌دي براي شنيدن خبر و گوش كردن به آهنگ‌هاي مورد علاقه ام- متفاوت با ديگر زندانيان- در اختيار داشته باشم. بدون رودربایستی با شرمندگی اعلام کرد كه دادن چنين مجوزي در حيطه‌ي اختيارات او نيست و بايد مجوز كربلايي- رئيس زندان فرديس- را بگيرد. قرار شد در اين زمينه اقدام كند و ترتيب اعزام مرا نیز به كتابخانه بدهد.

امروز كه پیگیر این مساله شدم. حاج رسول مرا به همراه آقاي خزاعي به كتابخانه زندان فرديس فرستاد. کتابخانه كتاب چنداني نداشت و اگر قفسه هایی هم پر بود ، مربوط می شد به كتاب‌هاي دولتي و حكومتي يارانه‌اي كه نسخ زياد هر کدام از آن ها تنها قفسه‌ها را پر مي‌كرد و به درد زندانیان عادی هم نمي‌خورد، چه برسد به اين گروه از زندانيان سیاسی- شاید . به همين دليل بود كه اكثر قريب به اتفاق کتاب ها، حتي براي تماشا هم ورق نخورده بودند! به هر حال كتاب "گذشت زمانه"، اثر نه چندان مشهور بزرگ علوي را در گوشه‌اي يافتم و نهج‌البلاغه را هم گرفتم تا موارد مورد نياز براي دفاعيه‌ام در دادگاه را که در ایام حبس در اوین بر روی آن ها مطالعه و بررسی کرده بودم، يادداشت كنم.

حاج رسول همچنین در مقابل درخواست من كه روزنامه اطلاعات را پس از مطالعه ی کارکنان بند، يك روز بعد در اختيار ما قرار دهند، قول مساعد داده است. نمي‌دانم در عمل اين وعده چقدر و چگونه تحقق پیدا خواهد کرد. آن چه مشاهده کردم این بود كه تنها صفحه ی جدول روزنامه مورد استفاده قرار مي‌گيرد و دیگر صفحات طالب دارد! او در مورد درخواست راديو ضبط و... گفت كه آقاي كربلايي قرار است بعد از تعطيلات- شنبه- به بند ما بيايد و درخواست شما را هم بررسي خواهد كرد. وي در عين حال متذکر شد که به تحقق این درخواست چندان خوش‌بين نيست، چون اول باید مقام‌هاي بالاتر موافقت كنند و دوم این که موجب درخواست های مشابه ديگر زندانيان می گردد که امکان برآورده شدن آن برای این گروه وجود ندارد. بر اين اساس چندان اميدي به تحقق درخواست وجود ندارد و بايد دل خوش كرد به همان راديوی چینی يك موج خاك گرفته فروشگاه بند!

البته در اين ميان يك واقعه روي داده است كه نمي‌دانم از سر اتفاق بوده است يا نتيجه مذاكرات اين دو روز؛ درست ساعت يك بعدازظهر تلويزيون اتاق را روشن كردند و آن را روي شبكه خبر كه در اين ساعت اخبار و گزارش خبري پخش مي‌كند قرار دادند. بايد منتظر ماند و روند امور را در روزهاي آينده ملاحظه كرد. از جمله ارائه ی روزنامه اطلاعات بیات و مستعمل روز قبل.

***

با فرصتي كه عصر براي رفتن به باشگاه پيش آمد فكر مي‌كنم كه بتوانم در اينجا يك ورزش پروپيمان انجام دهم. باشگاه در جوار خبازخانه در مجموعه ساختمان‌هاي اداري- كاري واقع شده است كه خود در بين اندرزگاه‌هاي 2 و 3 قرار دارد، در نزديكي اين محل، زمين واليبال مشترك بندهاي زندان فرديس قرار دارد كه مشغول سيمان كاري و بازسازي آن هستند.

باشگاه مكاني است كه براي زندانيان سنگين وزن يا طالبان ورزش سنگين در نظر گرفته شده است. به جز يك دوچرخه ثابت قديمي و يك دستگاه جديد "تردميل" كه در عمل بيكار مانده و وسايل ديگر را بر روي ريل حركت آن قرار داده‌اند، باقي وسايل براي وزنه‌برداران و بدن‌سازان تهيه و تعبيه شده است. برعكس بند2 زندان رجايي شهر كه اين گونه وسايل به چند هالتر و دمبل دست ساز زندانيان- از گالن‌هاي پلاستيكي خالي و ميله‌هاي فرسوده- محدود مي‌شد، اينجا هالترها و دمبل‌هاي آهني متعدد و وسايل مرتبط با آن وجود دارد و انواع و اقسام دستگاه‌هاي حرفه‌اي چند کاره کشش و پرورش عضلات كه در جاي‌جاي پيرامون آن ها آيينه‌هاي قدي نصب شده است. يك دستگاه پخش صوت هم که آهنگ‌هاي خاص نرمش و ورزش پخش مي‌كند، حتی از نوع غیرمجاز، اين مجموعه را تكميل مي‌كند. شاید به اين دليل است كه در فردیس می توان زندانيان قوي هيكل و تنومندي را مشاهده كرد كه مشابه‌اشان را تنها در فيلم‌هاي هالیوودی، به ويژه آن گروه كه به زندان‌ها و زندانيان را سوژه ی خود قرار مي‌دهند. می توان دید.

يكي از اين افراد يك زنداني لر است كه دیگر زندانیان "شيرو" صدايش مي‌كنند. او مسؤول نقل و انتقال زندانيان به بهداري است و گاه محل ملاقات. او امروز صبح وقتي مرا از بهداري بازمي‌گرداند گفت كه "چه عجله‌اي است به بازگشتن؟!" رفتار غریبی بود حس كردم كه مي‌خواهد حرف بزند و خودش را خالی كند. يك لحظه هم گمان بردم كه نياز مالي دارد مانند اكثر زندانيان اينجا. اما وقتي شروع به صحبت كرد و درد دل، ديدم مساله‌اش چيز ديگري است و دلش پر. در میان بهت و شگفتی من تاکید کرد : "وضع مالي‌ام توپ توپ است؛ به كار عتيقه مشغولم و ساخت و ساز. سه باشگاه ورزشي هم دارم".

جرم شیرو دعواست و انجام شرارت. اما خودش این اتهام را رد می کرد: "من رزمي‌كارم و صاحب مدال- تنها در دفاع شخصي در برابر عوامل و فاميل زنم كه دو جاي بدنم را با گلوله سوراخ سوراخ کردند، پنج شش نفري را ناكار كردم." او بعد از خيانت زنش گفت و خرج كردن چند ده ميليون توماني براي نجات فرزندي كه بعدها فهميده نطفه‌اش توسط ديگري كاشته شده است! پرسش او از من اين بود كه به وی بگویم در برابر سه راه پیش رویش، انتقام‌گيري و قتل، ماندن در زندان و اعدام شدن و در نهایت بخشيدن زن و كار او را به خدا واگذار كردن، کدامیک را برگزیند؟ . طبيعي بود كه راه سوم را پيشنهاد كردم و از ارزش عفو و بخشش گفتم. از او پرسيدم که فرزندی دارد یا نه. اول گفت: "نه"، اما بعد شرح داد که دو دختر، 9 و 12ساله دارد، البته.نه از آن خودش، بلكه از آن زن! زمانی که شرح می داد كه این دو دختر چون فرزندان خونی ام دوست دارم و‌آنان نيز مرا چون پدر دوست دارند، اشك كه از چشمانش چون چشمه ای جوشان فوران می كرد و هق‌هق گريه بدن غول‌آساي او را چون پر كاه بالا و پايين می برد.

به او توصیه کردم که از سر گناه زن بگذرد و در مقابل به تربيت دختران بپردازد؛ پول ادامه ی تحصيل شان را بدهد و موجبات موفقيت آنان را آينده فراهم كند. و در نهایت: " خودت هم در آستانه چهل سالگي زني بگير و فرزندان خود را در كنار آن دو دختر بار بياور و آينده‌ات را به پاي انتقام گرفتن تباه نكن". عصر در باشگاه او را دیدم که کمی آرامش داشت. با وزنه‌هاي سنگیني كه برمي‌داشت بهتر درک کردم كه انسان در برابر چه مسائلي خوار و ضعيف مي‌شود، به گونه‌اي جسم قوي تاب تحمل روح ضعيف را ندارد.

غروب باز به مادر محموديان زنگ زدم و از وضع آنان پرسيدم. گفت كه در حسينيه استقرار يافته‌اند و دارند وسايل مورد نيازشان را تحويل مي‌دهند. از آن نگراني اوليه، اكنون ديگر خبري نيست. حالا دل مشغولي درس خواندن مهدي را دارد و اين مساله كه كتاب‌هايش را به او نداده‌اند. دلداری اش دادم تا بیش از اندازه غصه نخورد: " نگران نباشيد! مهدی آن جا در كلاس‌هاي مختلف و حتي دانشگاه علمي- كاربردي مي‌تواند ثبت‌نام كند". با جابه‌جايي‌هاي پشت سرهمي كه برای زندانیان سیاسی وجود دارد و محدوديت‌هايي كه عليه زندانيان آن ها اعمال مي‌شود، خوب مي‌دانستم كه اين حرف ها تنها براي دلداري دادن يك زن نگران، يك مادر پريشان کاربرد دارد، آن هم در روز زن .

ياد روز زن، مرا به ياد هما انداخت و تنهايي او. شماره تلفن‌اش را در ميان كاغذ پاره‌ها و تكه كاغذهايي كه بر روي هر يك، نامي و آدرسي و تلفني وجود دارد، يافتم. بعد از حدود يك سال صداي او را باز از پشت تلفن شنيدم. بار آخر يك دو هفته پيش از انتخابات رياست جمهوري وقتي در بيمارستان به ملاقات شهروز رفتم و حال وخيم او را در شرايط پيشرفت سريع سرطان خون ديدم، شماره تلفن پزشك معالج مسعود آقايي را كه پس از مداوا حالش خوب شده بود از رضا گرفتم و به هما دادم. ديروز گفت كه هم نظر پزشك معالج شهروز این بود و هم دكتر پيشنهادي من - وقتي پرونده را ديد- كه "حتي انتقال دادن وی به پاريس براي درمان بي‌فايده است". یک باره زد زیر گریه؛

"اما من او را بردم و بي‌او بازگشتم". برايم شرح داد كه حال شهروز پس از دستگیری من روز به روز بدتر شده بود و از همان ساعات اول سفر حالش در هواپيما به هم خورده بود. در میان گریه نكته‌اي يادش آمد: " راستي عيسي، شهروز دو روز پيش از فوتش ترا خواب ديده بود ! با خوشحالی به من گفت که عيسي را خواب ديدم، وقتي پرسيدم چه خوابی گفت که عيسي آزاد شده بود و بعد در تخت بیمارستان زار زار گريست!." اما حال، در اين سو و آن سوي سيم تلفن، ما تنها بوديم و غمزده، هردو مي‌گريستيم و هر دو تصوير و لبخند شهروز را و اميدي را كه در دل براي زنده بودن داشت، مشاهده می کردیم! اما سرنوشت چیز دیگری رقم زده بود!

صبح جمعه 14/3/89 ساعت: 9:35 هواخوري بند2 زندان فرديس

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

استان گیلان

"سمیه" به زودی و پس از پنج سال آزاد مي‌شود

۱۶ مرداد ۱۳۹۳
شهرام رفیع زاده
خواندن در ۲ دقیقه
"سمیه" به زودی و پس از پنج سال آزاد مي‌شود