چهارشنبه 12/3/89
امروز اولين روز از ماه دوازدهم بازداشت من خواهد بود، کم کم دارم یک سال زندان را پشت سر می گذارم. بازداشتي كه بعد از دو سه هفته زندگی مخفی غيررسمي، با هدف رفع نيازهاي اطلاعرساني جنبش اصلاحات و جريان موسوم به "جنبش سبز" انجام شد.
خبررسانيهاي گسترده، گفتوگوهاي مطبوعاتي و راديو و تلويزيوني، در کنار نوشتن یادداشت ها و مقالات تحلیلي- افشاگرانه حاصل اين تلاش ها بود كه جريانهاي سياسي- اطلاعاتي- امنيتي را هر چه بيشتر تشويق و تحريك ميكرد كه مرا هر چه سريعتر دستگير كنند. پیامد این جنگ و گریزها دستگيري در دوازدهم تیرماه، در ويلاي دور افتاده ی علی اصغر تهرانچي در روستايي در اطراف رويان (علمده)بود. نکته ی درخور توجه این که آلودگی هوای تهران علت اصلی این سفر بود، نه تعطیل کردن کار و در جایی پنهان شدن. یادداشت های آخر که دوستان آن ها را بسیار تند و تیز ارزیابی می کردند و مصاحبه ی مفصل با مجله ی آلمانی اشپیگل در خصوص نتایج انتخابات مصادره شده 88 و شکل گیری جنبش سبز از جمله فعالیت های خبری این دو سه روز بوده است.
انجام سفر به نوعی كمك به معاون مرحوم مهندس مهدی بازرگان بود که از بيماري قلبی شدید رنج می برد و نیاز داشت که از فضای آلوده ی تهران بیرون برود. با توجه به تعطیلات آخر هفته ی منتهی به تعطیلی سیزده رجب در روز دوشنبه، من و حمید هوشنگی و تهرانچي جهت استراحت به آنجا رفته بوديم، غافل از این که ماموران در به در در پی من هستند تا شمال هم می آیند و پس از ناکامی پنجشنبه شب که از ترس سگ های نگهبان به محوطه ی ویلایی ورود نمی کنند، صبح روز جمعه وارد می شوند و سرایدار و زنش را در خانه اشان محبوس می کنند و ماموریت خود را به کمک اطلاعات مازندران تکمیل می کنند. نتیجه ی این عملیات گسترده با چهار پنج خودرو و ده دوازده مامور می شود دستگيري من در دوازده تیرماه، همراه با ضرب و شتم و كبودي و ضربديدگي پهلوها، دستها و شكستگي استخوان دنده و قفسه سينه، و بعد هم دستبند به دست انتقال با خودرو زانتیا به زندان اوین و حدود ده ماه اقامت در بازداشتگاه وزارت اطلاعات در بند 209 و سپس بند 350 و...، و حالا زندان فردیس.
امروز اولين روز ملاقات ما در زندان جدید بود كه به صورت ملاقات حضوري انجام شد. اگرچه رويا زمانی که در رجایی شهر زندانی بودیم از دادستان مجوز ملاقات حضوري را گرفته بود، اما شرایط خاص زندان کچویی به گونه ای است که تمام ملاقات ها به صورت حضوری است، الا موارد شرعی. در واقع عدم وجود تاسيسات و تجهيزات ملاقات كابيني در زندان فرديس به نفع کلیه ی زندانیان تمام شده است، از جمله زندانیان سیاسی.
البته اين امري موقت و گذرا است و گفته ميشود آخرين نوبت. از بخت بد ما قرار است از هفته ی آينده مكان جديد براي انجام ملاقاتهاي كابيني مورد بهرهبرداري قرار گيرد. بر خلاف زندان رجایی شهر، این جا ملاقات به صورت مردانه زنانه و یک هفته در میان نیست، در عوض برای جلوگیری از تراکم ملاقات های زندانیان هر بند در دو روز مختلف صورت می گیرد. روزهای ملاقات بند 2 زندان فرديس روز سهشنبه و چهارشنبه است كه براساس حروف الفبا انجام می شود. روزهای چهارشنبه به زندانیانی تعلق می گیرد که اولین حرف نام خانوادگی آن ها از حرف سين به بعد است. قرار است علي و زهره دنبال رويا بروند و او را با اسباب و اثاثیه ی فراوانی که قرار است با خود بياورد، به زندان کچویی برسانند.
طي اين يك سال در جمع دوستانه ما چه حوادث اثرگذاري شكل گرفته است.؛ من در زندان، در اينجا و شهروز در بيمارستان و بعد گورستان ابن بابویه. هما دیگر همکلاسی دانشگاه ما با مرگ همسر حسابي تنها مانده است. بعد از چند بار تلاش بی ثمر برای تماس تلفنی، هفته ی گذشته به كلي او را فراموش كرده بودم. رويا امروز اول وقت تذكر داد كه به هما زنگ بزنم، چون با رفتن مادر شهروز به بيمارستان او حسابي تنها شده است.
***
با وجود اين كه از استقرار در اين مکان رضايت ندارم- برعكس داوود و رسول- اما در زمان ملاقات، دیگر حسن آن را- علاوه بر ملاقات حضوري مختلط- حس كردم. برعكس اوين كه هم در بازداشتگاه 209 و هم بند350 انتقال زندانيان به محل ملاقات با مينيبوس تحت حفاظت به ترتيب شديد و نيمه شديد انجام ميشد، و در رجاييشهر که بايد یک كريدور طویل را طي ميكرديم و در مسیر سالن ملاقات به جايي دسترسي نداشتيم، در اين جا رفت و آمد ما يك مسير نسبتا طولاني پنج، شش دقيقهاي، آن هم در بلواري گلگاري شده انجام ميشود. تردد هم به صورت پیاده، بدون دردسر و سرخر است، يكي از زندانيان قدیمی را همراه ما ميكنند و در بازگشت هم كسي به كسي نيست و خودمان اجازه داریم تنهایی به بند بازگردیم!
امروز وقتي در اين مسير به سمت محل ملاقات حركت ميكردم با ديدن گلهاي رز و نسترن رنگارنگ باغچه های بلوار، ياد روز مادر افتادم. با تمام ملاحظات و خستي كه به خرج دادم كه گل كمتري را از بوته جدا كنم و بلبلان اطراف را بينصيب بگذارم، دو غنچه گل، یکی قرمز و دیگری سفيد برای رویا و مهتاب از باغچه چیدم و براي هديه دادن با خود بردم. در این میان يك شاخهي پرگل نسترن ارغواني چنان چشمكي ميزد كه نميشد از آن گذشت. اين شاخه را در كنار ديگر گلها و وسايل پذيرايي فقيرانه- چهار راني و چند شكلات ميوهاي و دفترچه اول يادداشت های روزانه - قرار دادم.
وقتي از راه رسيدم دیدم رويا در گوشهاي روي يك صندلي پلاستيكي نشسته و منتظر است. هنوز جا خوش نكرده بودم كه ديدم داوود صدايم ميكند. خانواده سلیمانی در همان نزديكي، دور دو سه ميز نشسته بودند و حسابي جمعاشان پر و پيمان بود كه با جمع كوچك دو نفري ما اصلا قابل مقايسه نبود- همسر و دخترها و پسرها برادر و... . وقتي براي سلام و عليك نزد آنان رفتم و محبت وصفناپذير آن ها را ديدم و جمعي بيشتر زنانه در ميانهي صحبت، به كنار رويا برگشتم و آن شاخهي پرگل نسترن را نیز از جانب داوود به آنان هديه كردم و روز زن را تبريك گفتم. هم بستگان داوود و هم خود سلیمانی از اين كه اين گونه روز مادر به يادشان بودم شاد شدند، به خصوص داوود كه به فكرش نرسيده بود به گونهاي از زنان فاميل قدرداني كند. البته بعد شنیدیم که زنان زندانيان سياسي چند روز پيش ، در مراسمي خاص با حضور دکتر زهرا رهنورد، همسر میرحسین موسوی حسابي خودشان را تحويل گرفته اند و هديه رد و بدل كرده اند!
از سر اتفاق همان زمان وقتي با رويا تلفني صحبت ميكردم، همراه خانم مجردي ، همسر محسن میردامادی دبیرکل حزب مشارکت، از آسانسور بيرون ميآمدند تا وارد سالن شوند. صداي خانم مجردي را پس از ماهها شنيدم و البته اين سخن كه حال محسن - كه اكنون در بند 7 اوين همراه با مرعشي و... نگهداری می شود- چندان مساعد نيست و از بیماری های مختلف رنج ميبرد. آن شب ما سوژهاي پيدا كرديم كه غیبت زنان زندانيان سياسي را بكنيم. به شوخی و طعنه گفتم : "زندان شوهران، بهانهاي براي تجمعهاي زنانه شده است و خوش گذراني- چيزي در رديف ابوالفضل يارتي و...". البته متوجه شدم كه ما هم بينصيب از غيبت نبودهايم!! مینو مرتاضی لنگرودي، همسر دکتر حبیب الله پیمان به شوخي به رويا گفته بود: "حسابي جاي عيسي خالي است، در ميان اين همه زن خوشگل و...".
رويا براي تحويل دادن وسايل حسابي دردسر كشيده بود، تازه نيمي از وسايلاش را قبول نکرده بودند كه شامل چند پتوی حجيم و سنگين می شد، آن هم در شرايطي كه علي و زهره محل را ترک کرده و باز گشته بودند. او مجبور شد مابقی وسائل را با تاكسي و مترو تا اداره برساند تا بتواند روز پنجشنبه به خانه بازگرداند. اين در شرايطي بود كه حاج رسول تلفني تماس گرفته بود و دستور داده بود در خصوص تحویل وسائل ما چندان "سختگيري نكنند، البسهي بيشتري دريافت دارند و براي انتقال كتابها مزاحمتي ايجاد نكنند". رئیس بند البته پیش از آن تذکر داده بود كه امكان دريافت پتو و تمام لباسها وجود نخواهد داشت.
مسؤولان دم در زندان در توجیه مخالفت خود به رويا تذکر داده بودند: "اين جا زندانيان بسيار فقير هستند و بودن لباس زياد نزد شوهرت موجب ميشود ديگر زندانيان به آن طمع كنند و در زمان نياز آنها را بربايند!". این اقدامي بود كه غروب با اولين موردش برخورد کرديم، موردي كه در اوين و رجايي شهر تجربه نکرده بوديم. در بازگشت، متوجه شدیم که در زمان غيبت ما فردي به وسايل مان ناخنك زده و از جعبه وسايل من يك بستهي دست خورده تخمه كدو را که براي درمان پروستات مصرف ميكنم، برداشته است. از جعبه وسايل سليماني هم يك بسته سيگار وينستون كسر شده بود!
رويا در زمان ملاقات گفت كه مادر محموديان دقايقي پيش زنگ زده و سراغ وی را ميگرفته است. او گفته كه مهدي پس از انتقال به رجایی شهر هنوز با خانواده اش تماس نگرفته است. وقتي بازگشتم به او زنگ زدم و اطمينان دادم كه مهدي تا شب تلفن خواهد زد و مطمئن باشد كه جاي او از ما بهتر خواهد بود و دوستان بيشتري از كنارش خواهند بود! ديرتر مهديه خبر داد كه این جمع سه نفره را نیز نزد زیدآبادی به حسينيه بند3 بردهاند.
فرصتی هم دست داد تا به مادر كوهيار هم زنگ بزنم و از وضعيت دادگاه گودرزی بپرسم. او كه گويا منتظر بود تا به گونهاي خودش را خالي كند، غصه دار شرح داد كه او را به دادگاه راه ندادهاند و حتي اجازه ندادهاند كه پس از تشکیل دادگاه لحظه ای هم که شده كوهيار را ببيند و ساندويچ و... را كه تهيه كرده بود به او بدهد. کوهیار در اثر اعتصاب غذا 12كيلو وزن كم كرده است. او ضمن بيان گوشههايي از مسايلي كه در زمان حبس کوهیار بين مادر و پسر به وجود آمده و روابط شان را خواه ناخواه تيره ساخته از من خواست كه به گونهاي پادر مياني كنم و گودرزي را سر عقل بياورم که دست از کارهایش بردارد!
مادر بینوا نگران بود كه حتي اگر با وثيقه یا كفالت كوهيار را آزاد كنيد، فرداي روز آزادي باز به خاطر فعاليتهاي جدیدش دستگير شود. وقتي گفت كه چند لحظه گوشي؛ از آن سوي سيم صداي دكتر عبدالفتاح سلطاني را شنيدم كه سلام ميكرد و اين تعارف كه "ببخشيد كه ما زودتر بيرون آمديم!"
پنج شنبه 13/3/89 ساعت 9:30 صبح باعچه جلوي بهداري زندان کچویی - کرج
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر