سهشنبه 11/3/89
پس لرزه جديد اتفاق افتاد، نتيجهاش هم انتقال آن گروهي است كه سهراب سليماني مدعي بود، بايد به زندان رجايي شهر انتقال مييافتند – آن هایی که به ادعای وی ما سه نفر جاي آن ها در اين زندان جاي گرفته بوديم!
به هر حال چه اشتباهي رخ داده باشد يا نه، این موضوع تقریبا مسجل است که اخبار و گزارشهايي كه پس از انتقال ما به زندان رجايي شهر در خصوص آن تبعیدگاه وحشتناک و وضعيت بد ما در آن جا انتشار يافته بود، حاکمیت را مجبور ساحته بود به نوعی واکنش نشان داده و ما را جا به جا كند. اين نقل و انتقال امروز اتفاق افتاد.
اول وقت، حاج رسول، مسؤول بند، مهدي محموديان را صدا كرد و ابلاغيه ی جديد را به آنان ابلاغ كرد: "مهدي محموديان، حشمتاله طبرزدي و رفيعي فروشاني را به زندان رجايي شهر انتقال دهيد". او اين لطف را هم در حق آنان انجام داد كه خانوادههاي شان بتوانند يك روز زودتر، پیش از انتقال به ملاقات شان بيايند- طبرزردي استثنا شد، چون امكان ملاقات براي خانوادهاش به دلايل شخصي فراهم نبود.
خبر نقل و انتقال جدید، باعث وارد آمدن شوك به ما، به ويژه سه زنداني انتقالي، گردید. به این علت که كمكم داشتيم مساله ی جابهجايي را فراموش ميكرديم و گمان ميبرديم يك جمع شش نفره از زندانيان سياسي را در زندان کچویی تشكيل خواهيم داد. به گمان من بيش از همه مهدي و داوود از اين خبر ناراحت شده اند. این دو عضو گروه سیاسی "جبهه مشارکت ایران اسلامی" ، یکی از ده ها گروه اصلاح طلبی که در انتخابات ریاست جمهوری سال 88 از میرحسین موسوی حمایت کرده بودند، پس از انتقال از بازداشتگاههاي 209 و 240 به بند 350 حدود دو ماه در كنار يكديگر در اتاقهاي 2 و 9 بند عمومی اوین زندگی كرده و زوج هم فكر و همراهي را تشكيل داده بودند. طی دو سه روز گذشته، وقفه ی سه هفتهاي ناشي از جدا كردن آن ها از يكديگر و اعزام به زندانهاي گوهردشت و فرديس، به گونهاي ترميم شده بود. حال این جدایی پس از 45 ساعت با تعویض جای آن ها با یکدیگر خاتمه ي می یافت.
قرار است این سه دوست حدود ساعت چهار به رجاييشهر منتقل شوند. حالا ما بايد اینجا منتظر بمانيم تا خبر برسد محل نگهداری جديد آن ها پس از اقامت اجباری يك دو روزه در قرنطينه كجا خواهد بود؛ بند 2 يا حسينيه بند3 يا جايي ديگر. احتمال حسينيه بند 3 كه سهراب سليماني ميگفت براي زندانيان سياسي رجايي شهر در نظر گرفته شده ، بيشتر است. احمد اولين مهمان اين مكان بوده است. مسعود هنوز راهي آنجا نشده است. مهسا، همسر باستاني که ديروز نزد رويا رفته بود ميگفت: "مسعود هنوز در همان جاي قبلي است." به هر حال ما از طريق همسران شان به آن ها خبر داديم كه مهمانان جديد در راه هستند و خوب تحويل شان بگيرند. با كمك حاج رسول اين زندانيان هم بدون پابند به رجايي شهر اعزام شدند!!
***
با رفتن مهدي، كتابهايش هم همراه او رفت. حال در اين وانفساي بيخبري و عدم دسترسي به روزنامه، راديو و تلويزيون، نبود كتاب قوز بالا قوز خواهد شد و بايد باز پناه ببرم به قران. در اين مدت، به خصوص در دوران بازداشت در زندان تنها حکومت شیعه ی جهان هيچ كتابي، حتي نهجالبلاغه در اختيار زندانیان سیاسی قرار نميگيرد- لابد کسی باور نخواهد کرد و به این ادعای من خواهد خندید!- در زمان بازداشت آنچه ميتوان به آن دسترسي داشت و زندانبانان به راحتي در اختيار بازداشتيها و زندانيان قرار می دهند توضيحالمسائل است و قران. با اولي من به جز ايام ماه رمضان- آن هم براي موارد خاص و شبهاي احيا- سروكاري ندارم، ميماند دومي كه از نظر من بهترين انيس انسان در زندان است و در ايام قطع ارتباط با جهان خارج. نگران آن هستم که این یادداشت ها روزی به دست شان بیفتد و به این نکته پی ببرند و حتی داشتن قران را از زندانیانی چون من دریغ کنند!
در اين ايام است كه از يك سو انسان نياز بسيار بيشتري به يك نقطه اتكاي مطمئن و محكم دارد و از سوي ديگر بايد به گونهاي خود را سرگرم كند كه گذر زمان و عبور خورشيد را از شرق به غرب در روز ، و ماه از غرب به شرق را در شب، كمتر حس كند. البته گردش و چرخش خورشيد و ماه تنها می تواند در ذهن و خیال زندانی باشد، چون گاه انسان را هفتهها و ماه ها از مشاهده ی آن ها محروم می کنند- حتي از روزن و دريچهي سلول.
در سلول كه هستي بايد راههاي سرعت بخشيدن به چرخش زمان را بياموزي و خوشوقت آنانی هستند كه اگر پيش از بازداشت تعليمات لازم را نگرفته و تجربيات ديگران را نشنيده يا نخوانده باشند، در گوشهاي از ديوار سلول دائم روشن - با لامپی کم فروغ و دور از دسترس- دستورالعملي را در اين خصوص مييابند و به كار مي گیرند. سه محور اصلي در اين دستورالعملها وجود دارد. اول خوابيدن و گذر زمان را درك نكردن، دوم مطالعه کردن و در نبود كتاب به قران پناه بردن و دعا کردن- دست بردن به ريسمان الهي با هدف تقويت قواي روحي. و در کنار این دو، و شاید مهم تر از آن ها ساعاتی در روز را به ورزش و نرمش اختصاص دادن، در جهت تقويت قواي جسمي. ارزیابی من این است که در زمان حبس در سلول انفرادی، و حتی بند عمومی، اگر يكي از اين دو قوا، روح و جسم، تضعيف شود به فوريت بر روي ديگري تاثير مستقيم ميگذارد و تانوایی انسان را تحلیل می برد.
در كنار اين سه محور، فعال نگاه داشتن ذهن، از جمله مرور محفوظات مختلف پیشین، از شعر و ترانه گرفته تا خاطرات شيرين- به ویژه يادآوردن اوقات زیبای زندگی خانوادگی یا گذراندن امور با دوستان خاص- بسيار مفيد است. در واقع به نوعی می توان زندگي زمان حبس را به آن دوران برد يا در خیال ایام را با دوستان رفیق و شفیق گذراند!
مرور داشتههاي علمي، تكرار آموختههاي آموزشي و تداوم آنها نيز بسيار موثر است و گذران ساعات بيداري را سرعت ميبخشد. رو آوردن به بازيهاي تك نفره و حتي خلق بازيهاي جديد از طريق به كارگيري ظروف يك بار مصرف يا موادغذايي در اختیار ميتواند ذهن را به همراه با جسم تقويت كند يا از تضعيف آن بكاهد. در واقع با عبور از دوران حبس انفرادي و اضافه شدن يك يا دو نفر در سلول طلسم فشار بازجوها شكسته ميشود و دوران جديدي فرا ميرسد كه ميتوان بازيهاي تك نفره را دو سه نفره كرد يا به رقابت با یکدیگر پرداخت.
جالب است که فردی چون من كه اين دوران سخت را به راحتي گذراندهام و ماهها بيكتاب بودهام تا از سر اتفاق نهجالبلاغه را در سلولی دیگر یافته و خواندن آن را در كنار قرائت روزانه قران قرار دادهام، اکنون از دست دادن "كتاب" شعر فريدون مشيري يا "زمستان" اخوان ثالث را فاجعهاي عظیم ميبينم- تا زماني كه كتابهاي سفارشی خودم امروز و فردا از راه برسند. عجیب است که انسان خیلی زود آن دوران سخت را فراموش ميكند و به گونهاي با شرايط جديد خو ميكند كه بازگشت به گذشته را "قوز بالا قوز" ميبيند. به هر حال آن چه مسلم است يك دو شب بيكتاب خواهم ماند. اين كار موجب شد كه عصر امروز بيشتر به قران پناه بردم. تا هفته ی پيش- طي 47هفتهاي كه از زمان بازداشتم گذشته بود- اين توفيق را داشتم كه هر هفته يك بار قران را ختم كنم و هر روز نيز يك روز نماز قضاي احتمالي یا اهدای به پدر و مادر مومنم را که گمان نمی کنم به آن نیاز داشته باشند، به جاي آورم.
هفته ی پيش وقتي كلاسهاي قراني اجباري و اختياري بند2 زندان اوين در كنار در اختيار داشتن كتابهاي حجيم كلاس آموزش و پرورش قارچ وقتم را تنگ كرد، تصميم گرفته بودم كه هر هفته ختم قران را به هر دو هفته يك ختم قران تغيير دهم و از اواخر هفته نيز در اين مسير حركت كردم، اما اكنون با تغيير مكان، باز بايد برنامه ام را عوض كنم و به برنامه ی قراني قبل بازگردم! شايد حكمتي در اين تغيير و تحولها باشد كه من از آن آگاهي ندارم، همان گونه كه نميدانم قصد خداوند در مورد اين ابتلا و امتحاني كه در برابرم نهاده است، چيست. هر چه باشد این را می دانم که بايد راضي باشم به رضاي او.
پيش از آنكه دوستان ما را ترك كنند- در آخرين ساعت، بعد از صرف نهار، قبل از برچيدن سفره - اين پرسش را در برابر آنها نهادم كه "تصور ميكنيد ماندن ما سه نفر در اينجا به صلاح ماست؟" اين جا مكاني است به ظاهر ساكت وآرام و شايد محبسي خوب براي افراد درونگرا كه ميخواهند دوران زندان را در آرامش بگذرانند، اما براي امثال ما زندانيان سياسي چي؟- اين بسط همان سوال بود كه در ذهنم ميگذشت. توضيحاتي در اين خصوص دادم و گفتم: "به نظر من بازگشت به اوين و حتي رجايي شهر پس از اصلاحاتي كه با ورود ما در پي آورد، خيلي بهتر است.، آنان قصد دارند اينجا ما را ايزوله و منزوي ميكنند و ما نبايد به اين خواسته تن بدهيم!" در جمع شش نفره ی ما، طبرزردي با من موافق و هم نظر بود. او ميگفت كه روز اول ورود در اين خصوص به دو دوست ديگر تذكر داده است، اما آنان موضوع را جدي نگرفته و اين سه هفته را به نوعی گذراندهاند.! حال من نيز در كمتر از 48 ساعت به اين جمعبندي رسيده بودم و ضرورت انتقال به مكاني جديد- اوين يا رجاييشهر- را مطرح ميكردم.
دیگر دوستان ديدگاه متفاوتي داشتند. در نهايت قرار شد كه مدت بيشتري صبر کنیم و اوضاع جدید را تحمل كرده و با آن کنار بیائیم تا سر فرصت در اين ارتباط به بحث و بررسي بپردازيم. در اين مدت ميشد به ارزيابي بيشتر وضعيت جديد بندهاي 2 و 3 رجايي شهر پرداخت و ديد كه شرايط جديد براي زندانيان سياسي چه خواهد بود. با پيشنهاد داوود قرار شد تا روز شنبه صبر كنيم و ببينيم كه ارزيابي دوستاني كه راهي رجايي شهر شدهاند، از شرايط جديد چيست و چه توصيهاي به ما ميكنند؛ "بمانيد يا سعي كنيد به اينجا بازگرديد". به هر حال، نظر آن ها هرجه که باشد، تصور ميكنم كه من تصميمام را از هم اكنون گرفتهام. زندگی در این مکان در فضای فرهنگی متفاوت و با زندانیان جوان تر که سلائق و دل مشغولی های خاص خود را دارند به مزاج من سازگار نیست.
امروز تلويزيون آسایشگاه به سي.ديپلير تبديل شده بود و دائم ترانههاي متبذل اسلامي با صداي بلند در آسایشگاه پخش ميشد. فيلم "كتاب قانون" هم كه در زمان بازداشت، در سوئيتهاي مختلف بند 209 اوین حسرت تماشایش را ميكشيدم، وقتي اينجا پخش شد، نتوانست چندان رضايت مرا جلب كند تا حس كنم اينجا دست كم ميتوان فيلم تماشا كرد و به جبران مافات پرداخت.
فردا روز دادگاه كوهيار گودرزي هم خواهد بود. صبح وقتي به رويا زنگ زدم نتوانست با من صحبت كند. او گفت مادر کوهیار پشت خط است و ميگويد او بعد از بازگشت به اتاق 9 بند 350 تتمهي اموال خوراكي و ارثیه نوشتاري مرا كشف كرده و ميپرسد چه با آن ها بايد كرد؟! به رویا گفتم که به مادر کوهیار پيغام بدهد : "خوراكيها از جمله عسل را نوش جان كنيد و نوشتنيها را به گونهاي بيخطر و امن به بيرون زندان رد كنيد تا ببینم كي به دست من خواهد رسيد".
فردا قرار است رويا كپي خلاصه پروندهي من را كه وکیلم فقيهي تهيه كرده و حدود 20صفحه دستنويس می شود به زندان کچویی بياورد. خدا كند كه مشكلي پيش نيايد و من بتوانم به خلاصه پروندهام از جمله موارد مورد استناد بازجوها و بازپرسي پرونده است پيدا كنم و در يك ماه و نيمي كه تا 27تير ماه زمان برگزاري دادگاه مانده است، دفاعياتم را سرفرصت بنويسم. شايد تنها فايدهي زندان فرديس و محيط ساكت و صامت آن، داشتن فرصت مناسب و جایی راحت و بی خطر برای دفاعيه نوشتن باشد
! صبح و عصر چهارشنبه 12/3/89 ساعت 10 و 16- هواخوري و سالن4 بند2 زندان فرديس - کرج
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر