مازیار بهاری از من خواسته که از تجربه خودم درباره هواپیمایی مالزی و پرواز اخیرش بنویسم. خب اگر در لبیک به بهاری بخواهم خیلی کوتاه و خلاصه بنویسم فقط باید به این بسنده کنم که «در آن پرواز نبودم.» تازه مهمل هم هست چون اگر بودم الان در سردخانهای در شرق اوکراین بودم که برق هم به زور دارد چه رسد به اینترنت. و کدام آدم مردهای تا حالا توانسته بدون اینترنت برای یک وبسایت ایرانی مطلب بنویسد؟ (منظورم از مُرده آدم بیوجود نیست البته)
اما به راحتی میتوانستم در آنجا باشم چون چند روز پیشترش دقیقا با همان پرواز از همان مسیر و به احتمال بسیار زیاد دقیقا با همان هواپیما از آمستردام به کوالالامپور آمدم. به هلند رفته بودم تا در بیست و ششمین کنفرانس جهانی پژوهشهای طنز که از هفتم تا یازدهم ژوئیه در اوترخت هلند برگزار شد شرکت کنم و اتفاقا دوست داشتم بعد از اتمام کنفرانس چند روزی در هلند بمانم و اواخر هفته به کوالالامپور بیایم. دقیقا یادم هست که همین تاریخ پرواز فاجعهبار را هم خانم متصدی فروش بلیط برایم چک کرد. اتفاقا جا هم داشت و هر چند که الان خیلی وسوسه میشوم که نخریدن بلیطش را به امداد غیبی یا حس ششم یا انرژی کیهانی یا دست کم «انگار یک کسی گفت» ربط بدهم و هیجان مطلب را بیشتر کنم اما واقعیت آن است که قیمتش حدود 20 درصد از پروازهای پیش از دهم ژوئیه گرانتر بود. به این ترتیب یک واقعیت تکراری و ملالآور، یعنی کمپولی، باعث شد این مطلب از امور متعالی و احساسبرانگیزِ خوانندهپسند به ابتذال واقعیت مالی موجود سقوط کند اما در عوض خودم سقوط نکنم و چند روز پیشتر برگردم. به همین سادگی میتوانستم به خاطر یک مشت دلار، البته یک مشت دلار اضافی، مُرده باشم. بله حتی مدیران رسانههای فارسیزبان هم که هیچگاه نمیگذارند نویسندهها و روزنامهنگاران هشتشان از گرو نُه شان درآید میتوانند سبب خیر شوند... اگر خدا خواهد!
اگر در آن پرواز میبودم هم البته اتفاق خاصی نمیافتاد. نهایت اینکه شاید -شاید- یکی دو روزی، به عنوان ایرانی بخت برگشتهای که در هواپیمای مالزیایی در راه بازگشت از هلند با موشک روسی روی اوکراین توسط کسانی که اوکراینیاند اما میخواهند روس باشند به نوزده قسمت نامساوی تقسیم شده، در خبرها هم جا میگرفتم. بعد همه، بجز اعضای خانواده و بعضی دوستانم، خیلی زود فراموشم میکردند. آن دیگران هم دیر یا زود. همانطور که ما مردگانمان را فراموش میکنیم و واقعیت این است که چارهای هم نداریم. همه دیر یا زود رفتنی هستیم (تکبیر و متعاقب آن گریه شدید حضار!)
با اینحال دلم خیلی برای خودم میسوخت اگر این همه آرزو را به گور ببرم و فکر میکنم هر آدمی حق دارد دست کم چند تا از چیزهایی که آرزو دارد ببیند را قبل از مرگ ببیند. اینها فهرست چیزهایی هستند که من آرزو دارم ببینم و از خدا، عزرائیل، ولادیمیر پوتین، دکتر البغدادی خلیفه مسلمانان داعش و حومه یا هر کس دیگری که اختیار مرگ ما بدست اوست خواهشمندم تا دست کم چهار-پنجتا از این چیزها را ندیدهام از خفه کردن، آتش زدن، منفجر کردن، سر بریدن و سایر تخصصهایشان در مورد این حقیر صرفنظر فرمایند:
1- کنسرت سوزان روشن در مصلای بزرگ تهران به عنوان بخش جنبی نمایشگاه کتاب (اون لباس چرمه رو هم که هی آدم میگه الانه منفجر بشه حتما بپوشه)
2- تماشای فینال مسابقات شمشیربازی اسلحه سابر در المپیک با حضور نماینده ایران که حتما سردار فیروزآبادی باشد. حریف هم حتما قهرمان پَر وزن بانوان جهان باشد.
3- مناظره عبدالله شهبازی و عرفان ثابتی درباره حضرت بهاالله در حضور ادوات قتاله صلحآمیز درون یک سلول انفرادی دو نفره!
4- جلسه رای اعتماد محمد نوریزاد به عنوان وزیر اطلاعات از مجلس. کوچکزاده و رسایی هم حتما باشند، حالا یا توی شیشه الکل یا قفس فولادی
5- انداختن علی مطهری در یک محفظه شیشهای پر از مدلهای زندهی لباس زیر و بیکینی در حالیکه دستهایش بسته باشد و زیر پلکهایش هم با چوب کبریت پل زده شده باشد.
6- بنیامین نتانیاهو و خالد مشعل که در یکی از مزارع زیتون نوار غزه دوشادوش هم در صلح و آرامش کار میکنند و صادقانه میکوشند گاوآهنی که به آنها بسته شده را در خط مستقیم به حرکت درآورند.
7- انگشت میرحسین موسوی که یک بار دیگر بالا بیاید و به طرف بگوید بسه شما دیگه حرف نزن. البته ایندفعه به جای آن بابا که الان راهی زبالهدان تاریخ است جلویش آن آقا باشد که نظرشان به نظر ایشان نزدیک تر بود.
8- این خانم آلیا که وسط مجلس تشت رخت بگذارد و رخت بشورد (اینطوری دست کم یک بار هم که شده کار واقعا مفیدی در آن خرابشده انجام میدهد؛ یا دست کم کارِ مضری نمیکند)
9- بهزاد بلورِ بیبیسی فارسی اینا که هیچ چیز اضافهای بهش آویزان نباشد؛ یا دست کم در شمایلی غیرِحالبدکن
10- رضا سراجِ کتبسته در مقابل مازیار بهاری با پنجه بوکس، شوکر الکتریکی، کاندم، وزنه پنج کیلویی، زنجیر، شمع، دَمباریک، شیشه نوشابه خانواده و ماشین چرخ گوشت (توضیح ضروری: البته بدیهیست که مازیار اهل استفاده از این ابزار برای گفتگو با بازجویان و شکنجهگران سابق نیست، سهل است که با دیدن آنها در یکجا دچار غش و ضعف هم بشود. ولی خب چه میشود کرد، تصور این صحنه یک جورهایی حکم فتیش فانتزی را برای من دارد. دیگه بقیهاش هر چه کرم مازیاره!)
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر