در آن بزنگاه خطیر که دکتر فاوست، شوکران زهرآلود را به دهان نزدیک میکرد تا کار خود را یکسره کند، این صدای ناقوسِ کلیسا بود که وی را از یأس فلسفیاش رهانید و شور حیات را دوباره در او زنده کرد. او که میبیند مردم لباسهای فاخرِ روز یکشنبۀ خود را پوشیده اند و سرزنده به سوی کلیسا روانند تا آیین مذهبی خود را اجرا کنند، خطاب به شاگردش واگنر توصیف دلانگیزی از این صحنه را ارائه میکند. غروب که به خانه برمی گردد، دست به کتاب مقدس میبرد تا آن را "برای اولینبار" به آلمانی ترجمه کند. البته سگ سیاه بزرگی از لای در به داخل خانه راه می یابد و باعث ترس و دلهرۀ جان فاوست می شود.
از فاوستِ گوته حرف میزنم. امروز کمتر مفسری شک دارد که فاوست، نماد انسان متجدد اروپایی است. فاوستِ گوته، نمونۀ اولیۀ (prototype) انسان مدرن است. حتی اگر از گوته و روحیات او چیزی نمیدانستیم، باز هم معلوم بود که او به مارتین لوتر اشاره دارد که به گواه تاریخ چنین کرد. لوتر می گفت نه فقط هر آلمانی بلکه هر مسیحی مومنی حق دارد و "باید" مستقیماً به کتاب مقدس رجوع کند و فهم خود از آن را جدی بگیرد. اگر فاوستِ گوته چنین میکند، یک معنا بیشتر ندارد: گوته میپندارد که تحولات جدید در اروپا ریشه در عقاید و روحیات مذهبی دارد، به ویژه عقاید و روحیات کسانی که کتاب مقدس را تفسیر به رأی میکنند. واضح است که این کنایهای تلخ به آیین پروتستان و رهبر آن مارتین لوتر است.
فاوست به سراغ انجیل یوحنا و سطر مشهور اول آن می رود ("در ابتدا کلمه بود"). واژۀ لاتین verbum (کلمه) در ذهن فاوست ابتدا به Sinn (معنا) ترجمه میشود. چون این معادل، فاوست را راضی نمیکند، به نظرش میرسد که Kraft (نیرو) بهتر است. سرانجام، او معادل Tat (عمل) را برمی گزیند: "در ابتدا عمل بود"! به این ترتیب، گوته نشان می دهد که چگونه تأکید لوتر بر معنا و مفهومِ سطورِ کتاب مقدس، و نه شعائر و مناسک (که فاوست را از ارتکاب به خودکشی نجات داده بود)، در حقیقت گرایشی پنهانی به قدرت/ نیروست و چگونه این گرایش باید "در ابتدا عمل بود" را به جای "در ابتدا کلمه بود"، بنشاند زیرا قدرت زائیدۀ عمل است. به نظر گوته، هر چند انسان مدرن به کتاب مقدس و روحیۀ مذهبی تکیه می کند اما در واقع، قدرتطلب است و برای ارضای "ارادۀ معطوف به قدرتِ" خود، کتاب مقدس را شیطانصفتانه مصادره به مطلوب میکند. بد نیست بدانیم که سگ سیاهی که از لای در خود را به داخل خانه می اندازد، مفیستوفلس (شیطان) است.
بسیاری از اندیشمندان از نقش آیین پروتستان در تحولات مدرن اروپا سخن گفته اند. اگر گوته روشنگری در فرانسه را مصداق بارز این تحولات میدانست، به نظر ماکس وبر سرمایهداری قرن بیستم میوۀ رسیدهتر این تحولات بود. وبر در "اخلاق پروتستانی و روحیۀ سرمایهداری" نطفههای نظام سرمایهداری را در اخلاق کاری مردم پروتستان شمال اروپا مییابد و به این ترتیب، او هم پای لوتر را به میانه میکشد. البته این تبارشناسی عصر مدرن مخالفانی دارد. آیزایا برلین در کتاب "ریشههای رمانتسیزم" نظر کاملا متفاوتی دارد و بیشتر بر این تأکید می کند که پدران جنبش رمانتیک، ایدههای ضد مدرن و ضد شهری خود را از کتاب مقدس الهام میگرفتند. او در بیان شرح حال هامان، همشهری کانت، به روحیۀ مذهبی و علاقۀ هامان به کتابهای ایوب و روث اشاره میکند. جالب این که "هامان به روایت برلین" نیز پس از سرگشتگی روحی و یأس عمیق دینی- فلسفی، دست به دامان کتاب مقدس میشود و خود را نجات میدهد. برلین به صراحت می گوید که ریشههای جنبش رمانتیک اروپا را باید در زهدگرایی (pietism) لوتری جستجو کرد. بنابراین، به نظر اندیشمندان اروپایی، آیین پروتستان همهنگام کارگردان پروژه های مدرنیته و ضدمدرنیته است! به نظر میرسد که همۀ این تفاسیر به نقش دین در آفرینش و ترویج افکار و روحیات جدید می پردازند. به عبارت دیگر، صحبت بر سر قدرت دین در شکل دادن به ایدهها، روحیات (mentalität) و اخلاقیات (ethics) برآمده از آنهاست. اما دربارۀ نقش مذهب در سازماندهی نیروهای اجتماعی و سیاسی چه می توان گفت؟
البته کمتر کسی شک دارد که تأثیر کانت بر جنبش روشنگری تنها محدود به همان دوازده نفری بود که می توانستند "نقد عقل محض" را بخوانند و بفهمند؛ تأثیر شلینگ بر جنبش رمانتیک هم محدود به عدهای نخبه بوده است. بنابراین، نقش رهبران دینی در تحولات مدرن از فیلسوفان بیشتر بوده زیرا آنها رهبر یک سازمانند و سخنانشان از طریق سازمان مذهبیشان میان مردم عادی انتشار می یابد. ادیان و مذاهب، به ویژه ادیان و مذاهب کوچکی که در حاشیۀ کتب تاریخی، فصلی مختصر را به خود اختصاص میدهند، گاه نقشی بسیار بزرگتر از دامنۀ کمّی پیروان خود ایفاء میکنند. آنها، به تعبیری، تأثیری کیفی دارند. ممکن است ایدئولوژی آنها فراگیر نشود اما از طریق تأثیرگذاری بر اقلیتی از فعالان عرصههای عمومی منشأ اثر می شوند. می توان پرسید که نقش فرقههای کوچکی مثل یسوعیها در تحولات عصر جدید اروپا چیست؟ در ایران بحثهای فراوانی دربارۀ نقش روشنفکری یا نوگرایی دینی درگرفته، در حالی که مطالعات چندانی در بابِ سازمان روحانیت و تحولات جدید در سازمان دین انجام نشده است. به عبارت دیگر، پژوهشگران بیشتر به دین به عنوان یک ایدئولوژی، و نه به مثابه یک نهاد و سازمان، پرداخته اند.
همه میدانیم که کشف حجاب سیاستی بود که پهلوی اول در مقطعی از عمر خود از آن حمایت میکرد اما تعداد کمتری از ما میدانیم که مدت ها پیش از آن که روشنفکران سکولار و رضا شاه به کشف حجاب توجه کنند، آیین بهائی به عنوان یک حکم دینی بر کشف حجاب تأکید کرده بود. شاید یکی از علل این ناآگاهی آن است که آیین بهائی هرگز نتوانست از یک اقلیت فراتر رود و در ایران فراگیر شود. روحانیت عصر قاجار موفق شد با کمک حکمرانان قجر این آیین جدید را سرکوب کند. بنابراین، نسل جدید جز از طریق اطلاعرسانی قطرهچکانی، و صد البته مغرضانه، چیزی از این آیین نمی داند. دلیل دوم شاید این باشد: ما بیشتر به "ایده" اهمیت میدهیم و حتی آن را یگانه خاستگاه اولیۀ تغییر و تحول در جامعه و تاریخ می شماریم اما هیچ سهمی برای قدرت سازماندهی قائل نیستیم. گزارۀ مشهورِ "اول باید فرهنگ مردم تغییر کند تا...ِ" مصداق این امر است. به همین علت، هرچند از بعضی از نهادهای عرفی مثل "حزب" بی بهره ایم اما روشنفکران مسلمانی داریم که آثارشان به زبان های دیگری، از جمله ترکی، ترجمه میشود. به عبارت دیگر، این آثار را به کشورهایی صادر می کنیم که دهههاست نظام حزبی دارند و از نظر معیارهای توسعۀ سیاسی از ما بسیار پیشرفته ترند.
استقرار نظام حزبی در ترکیه نشان میدهد که این کشور به سازماندهی نیروها بیشتر از بسط ایدهها و روحیات جدید بها داده است. غفلت روشنفکران سکولار ایرانی از اهمیت سازماندهیِ نیروهای سیاسی-اجتماعی در قالب نهادهای عرفی، باعث شده نقش مثبت بعضی از سازمانهای مذهبی در گذار از سنت به تجدد را نادیده انگارند. به رغم سرکوب شدید و مستمر، آیین بهائی از میان نرفته چون به عنوان یک دین، سازمان دارد. روحانیت شیعی، که خود نهادی کهن است، نشان داده که هوشمندی سیاسی بیشتری از روشنفکران دارد و چه در گذشته و چه در حال با گروههای سازمان یافته به شدت برخورد می کند. آیین بهائی به عنوان یک ایدئولوژی نتوانست منشأ تغییرات مهم فکری و روحی در ایران شود و آموزههایش در میان پیروانش محدود ماند اما بررسی تأثیر سازمانی این آیین مطالعه ای جداگانه را می طلبد. مطالعۀ سازمانهای دینی جدیدی که حامل اندیشههای جدیدند به مراتب مهمتر از مطالعۀ انتزاعی اندیشههای جدید است. فیلسوفمشربان حتی در قرن بیست و یکم هم میتوانند ساعتها رسالهای مثل "هیاکلالنّور" سهروردی را بخوانند و تحلیل کنند، بی آن که به این امر توجه کنند که این رساله بر نظریۀ نجومی ابطالشدهای استوار شده است! زیر و رو کردن اندیشههای نوگرایانۀ اسلامی نیز همین حکم را دارد: برای علاقمندان به ایدهها میتواند تا ابد جذاب باشد اما برای آنهایی که روشنفکری دینی را پروژۀ سیاسی شکست خورده ای می دانند، دیگر جذاب نیست. ایدههای نوگرایانۀ دینی نتوانسته در ایران به تغییرات تجددخواهانۀ سیاسی بیانجامد؛ اکنون زمان آن است که به پتانسیلهای یک دینِ مدرن در قالب یک سازمان بپردازیم.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر