جمعه ۲۴/۲/۸۹
امروز روز تعطيل است و قرار است حسينيه را نظافت اساسي كنند و به اصطلاح خانم های خانه دار نوعی زمستاني - تابستاني. از پريروز كه بحث نظافت مطرح شد، هم زمان غرغرها و اعتراضها هم شروع شد. مساعد نبودن هوا و امکان بارش باران و خیس شدن وسائل بهانهاي شد تا برنامه يك روز به تعويق بيفتد. ديشب باز صداي اعتراضها بلند شد و بهانه ای جدید مطرح گردید: " چرا جمعه كه روز استراحت است بايد زمان نظافت باشد و برنامه به روز شنبه نميافتد." چنان با جدیت از روز تعطيل صحبت ميشود كه گويا زندانيان كارمندان اين اداره و آن ارگان هستند و از صبح علي الطلوع بيرون ميزنند و سرکار می روند و نيمه شب خسته و كوفته به خانه بازميگردند. به هر حال آقا رضا يا دقیقتر بگویم غلامرضا حسنپور وكيل بند يا مسئول حسينيه 4 هم استدلال خودش را داشت در جهت ضرورت انجام امور كه شامل مواردی چون نظافت كلي، سمپاشي علیه شپش ها و دیگر حشرات موذی، باز كردن پنجرهها و هوادادن وسائل می شود. او معتقد بود که نمی توان این کار را به روز شنبه انداخت چون امور مختلف در جریان است و كلاسها برقرار . گمان می کنم اختیار لازم برای این جا به جای را نیز ندارد.
منظور او از كلاس هم لابد برگزاری همين كلاسهاي قران روزانه- به جز دوشنبه روز ملاقات و روز جمعه- است كه تمام افراد موظفند در آن شركت كنند و در کنار آن تشکیل يك سري كلاسهاي كارآموزي در بيرون بند- آموزشگاه. يك دو نفري از زندانیان بند ما نیز به دانشگاه ميروند، به نظرم پیام نور یا علمی - کاربردی. در این میان هر روز چهار پنج نفري نیز راهي دادسرا و دادگاه ميشوند تا تكليف پروندهشان روشن شود. البته، اكثريت زندانیان بند 2 یا حبسهاي طويلالمدت دارند يا زير حكم هستند که منظور از "زیر حکم بودن" ، در انتظار اجرای حکم اعدام بودن است، الا این که بخت یارشان شود و عفو و تخفیف مجازات به آن ها بخورد.
امروز.متوجه شدم كه عبدالمحمد باقي هم جزو همين اعداميهاست كه اكنون با یک درجه تخفیف به حبس ابد تقليل يافته است. او از سابقهدارهاست و از معدود زندانياني كه با تعطيل شدن زندان قصر به رجايي شهر انتقال يافته اند. در اين ميان تعداد زيادي از زندانيان مرد به جرم قتل زن خود حكم اعدام و قصاص دارند و بسياري هم در مورد كينه و انتقام فرزندان خویش قرار داشته و دارند و در عمل از ملاقات هم محروم هستند. این شایعه در زندان وجود دارد که وی پسر عمومي عماد باقی است ، هر چند که موارد مختلفی در رد آن مطرح شده است. او نیز از جمله زندانیان بيملاقات است که سال هاست دیگر کسی به دیدنش نمی آید و امکان مرخصی رفتن را نیز ندارد. باقي به جرمهاي متعدد از جمله معامله و قاچاق اسلحه- آن هم از نوع سنگين آن- حکم اعدام گرفت و در ابتدا چند سالی از ملاقات محروم بوده است. اكنون كه مشكل قضايي حل شده و حکم اعدام لغو، دیگر کار از کار گذشته است. زندگی ش چنان از هم پاشیده تا حدی که هیچ ملاقاتكنندهاي ندارد و به نوعي اقامت در زندان رجایی شهر تمام سهم او از خانه و زندگي است.
درست است كه بحث انتقال ما در رسانهها بالا گرفته است و زندان رجايي شهر در جامعه به معناي تبعيدگاه مطرح شده است و بر روي سختي كشيدن زندانی ها مانور بسيار می شود، اما اين فكر امروز به ذهنم رسيد كه زندگی در جايي كه به "دارالقران" معروف شده و زندانيان بند 2 "قران پژوه" خوانده ميشوند، حبس کشیدن چندان بد هم نیست و ميتواند يك نوع لطف الهي اجباري باشد؟!
تصور كنيد، آخر عمري شما را به جايي بفرستند كه در آن گناهي نميتوان انجام داد، چون راه گناه کردن در عمل بسته است! اما در مقابل وقت زیادی براي حفظ و قرائت قرآن وجود دارد و شركت در كلاسهاي مختلف. در این مکان آنقدر بيكار هستي و وقت داری كه می توانی برای پر شدن ساعات روز و شب كلي نماز قضا بخواني و روزه بگيري. در این وضعیت این پرسش مطرح می شود که آيا در چنین مکانی با نداشتن اين دنيا نميتوان آن دنيا را به دست آورد؟
این پرسش در ذهنم جولان می دهد که اگر به كسي بگويند كه ما تو را به یک مهمانپذير يا هتل- گيرم نيم ستاره یا تک ستاره- ميفرستيم؛ مكان اقامت تو را فراهم ميكنيم، در روز سه وعده غذا به تو ميدهيم- تازه اگر بخواهي ميتواني از امكانات بیشتری بهره ببري و خود در صورت داشتن امکانات مالی هر چه ميخواهي بپزي و بخوري- كار و باري هم نخواهی داشت و تنها كار مهم تو عبادت کردن است و نماز خواندن و روزه گرفتن و قرائت قران، آیا عدهاي از مومنان داوطلبانه حاضر نخواهند بود زندگی عادی خود را رها کرده و به اين مكان نقل مكان کنند و حتی هزینه ی ماهيانه ای نیز بپردازند - به ويژه در سالهاي آخر عمر و در دوران ناتوانی و تنهایی ؟ البته در اين ميان تماس با خانواده قطع می شود یا محدود ميشود به تماس تلفني روزانه يا ملاقات كابيني دو هفته يك بار. هر دو ماه يك بار هم اگر همسری وجود داشته باشد انجام یک ملاقات شرعي! این نکته به میان می آید که چه سری در میان است که وقتي نام اين مکان و امكانات ميشود زندان، افرادي نه تنها حاضر نيستند هزينه ی محل خواب و خورد و خوراك خود را بپردازند، بلكه هر روز لحظهشماري ميكنند كه عمر اين ايام هرچه زودتر به انتها برسد؟ خودم نمونه ی روشنی از مردم این جامعه. همين يك سال پيش- پيش از شروع دوران بازداشت و زندان – وقتی صحبت اجرای حکم در آب نمک خوابیده ام مطرح می شد و از چند و چون آن می پرسیدند و آمادگی برای حبس کشیدن دائما اين عبارت ورد زبانم بود كه "من حاضر نيستم به اجبار حتی در بهشت خدا هم زندگي كنم".
اما واقعيت اين است كه براي بسياري از اقشار فقير جامعه كه کار و باری ندارند و در تامين زندگي بخور و نمير واماندهاند، چنين مكاني ميتواند جايي ايدهآل براي زندگي باشد، توام با عبادت. افزايش جمعیت زندانيان در فصل سرما و به ویژه زمستان هم شايد به گونهاي با اين مسئله مرتبط باشد. آماري كه آقا رضا ميدهد بيانگر افزايش ده درصدي زندانيان حسينيه در زمستان سال 88 در مقايسه با ماههاي بهار است. به هر حال در شرایط جدید اين سوال براي خود من به صورت جدي مطرح است كه آيا اين نوع حبس کشیدن و زندان اجباري گوشهاي از لطف و كرم خداوند نيست؟
قبول و رد عبادات و طاعات با خداوند رحمان و رحیم است، به خصوص در مورد فردي چون من كه نه نيت قلب درست و حسابي دارم و نه حضور و خلوصی چندان مطمئن، اما به هر حال لابد خدا براي اين ختم قرآنهاي هفتگي ام که از روز اول بازداشت شروع شده و كه اكنون به 46 هفته ی مستمر رسیده ارزشي قائل ميشود. آن چه مسلم است اگر در زندان نبودم و اين ختم قرآنها نبود وضع من نزد پروردگار فرق ميكرد- حال اين نماز قضاها هم گيرم كه نبود و بخشي از بدهي گذشته به خداوند، مربوط به ايام نوجواني، به گونهاي روزانه صاف نميشد.
باید اعتراف کنم که برخورداری از اين شرايط را که جزو بخش مثبت زندان رجایی شهر است- البته مکانی استثنایی، نه برای تمام زندانیان- از الطاف الهي در حق خودم ارزیابی می کنم. نميدانم كه چگونه ميتوان شكر آن را به جاي آورد، هرچند كه به اجبار باشد و اكراه و همراه با سختي خانواده و قيل و قالهاي سياسي!
حال بايد منتظر بمانم و ببينم كه كي زمان آموزشم فرا می رسد و كلاسهاي قرآن من هم برگزار ميشود. تا آن زمان، به توصيه دوستان تصميم گرفتهام كه به كلاسهاي كارآموزي بروم . در زمان ورود به بند اولين چيزي كه به چشمم خورد اعلاميهاي بود كه به ديوار كنار در ورودي الصاق کرده بودند- زمان برگزاری كلاسها و ليست درسها و دوره هاي آموزشي، از آرايشگري و جوشكاري گرفته تا پرورش قارچ. از همان ابتدا اين كلاس های آموزشي چشمم را گرفت. دیدن برنامه ی آموزش پرورش قارچ هم لبخندي ناخواسته بر لبانم آورد. یاد اتهام پرورش قارچ افتادم، از نوع "روزنامههاي قارچي" كه در دوران اصلاحات از سوی اقتدارگرایان در مقام مسئولان معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد و مدیرکل مطبوعات داخلی و... متهم به پرورش و توليد و توزيع "نوع مرغوب" آن بوديم.
همان زمان بود که فکر شرکت در این کلاس ها افتادم. البته یادآوری خاطره ی دیگری نیز با آن هم زمان شد و آن چیزی نبود جز دوران حبس کشیدن آقای نوری و باغبانی شیخ عبدالله در بند ویژه روحانیت زندان اوین. همان زمان پذیرفتن دو شغل در زمان اجرای حکم زندان، به ذهنم آمد، باغبانی و آشپزی. در اوین که اجازه ندادند وارد بندهای کارگری شویم یا حتی به کارهای خدماتی یا فرهنگی زندان بپردازیم، باید دید اینجا روند امور چگونه خواهد بود. نکته ی جالب این كه پس از انتقال به بند 2، وقتي با مسعود باستانی در مورد این مشغولیت ذهنی مشورت می کردم و او توضیح می داد كه احمد را طي هفته ميبيند، متوجه شدم كه ميعادگاه و محل ملاقات می تواند آموزشگاه و كلاس آموزش قارچ باشد كه به طور معمول دو روز در هفته تشكيل ميشود. متوجه شدم كه آنها نیز چون من در ابتدای تبعید به زندان رجایی شهر شرکت در چنين كلاس هایي را مطلوب ارزيابي كردهاند و بدون هماهنگي با یكديگر در کلاس پرورش قارچ ثبتنام كرده و از سر اتفاق يكديگر را ديدهاند. پس از آن آموزشگاه را که در انتهای راهرو و در محلی مجزا قرار دارد مكاني مناسب براي انجام ملاقات هفتگي و مشورتهاي موردي يافتهاند.
مسعود به من هم توصيه كرد كه از شركت در اين كلاس غافل نشوم، هرچند كه چند جلسه را اول دوره را خواه ناخواه از دست دادهام. او مرا به آقاي عبدي معرفي كرد كه در حال حاضر مسئول برگزاری كلاسهاست. او نيز چون اغلب زندانیان فرد نازنيني است. در زمان مراجعه گفت که شخصا موافق ثبت نام شدن من است، هر چند حدس ميزد كه هدف واقعي و اولویت ما ميتواند چيز ديگري جز آموزش پرورش قارچ باشد. توضیح داد که تا آن زمان بايد مسير اداري اجباری طي شود و موافقت مسئولان زندان گرفته شود، به ویژه مقام های اطلاعاتی و امنیتی.
اين امر محتمل است كه مسئولان زندان و مقام های مافوق آن ها در مرکز با توجه به امکان حضور ما سه نفر در یک محل، چندان روي خوشي به ثبت نام من نشان ندهند. به هر حال سنگ مفت است و گنجشك مفت. تصمیم گرفته ام که برگ درخواست دولتي برای شرکت در کلاس را فردا، شنبه، به رئيس بند ارائه کنم. این خود یک امتحان است و نوعی آزمون که مشخص می کند برخورد مسئولان امنیتی - قضایی سياسي است يا اداري. چاره ای نیست بايد منتظر ماند و ديد كه چه پيش خواهد آمد.
عصر دوشنبه 27/2/89 ساعت 16:30 راهرو منتهي به حسينيه طبقه سوم بند 2
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر