پنجشنبه ۲۳/۲/۸۹
طبق معمول و روال کار من كتابخانه از اولين جاهايي است كه پس از انتقال به هر بندی به آن سر ميكشم، اين امر بلا استثناست و ظاهرا در وجود من ملكه شده است. برگزاري مسابقات قرائت قران برنامههاي بند 2 را تا حد زيادي به هم ريخته است. كلاسها تعطيل شده و كتابخانه نيز طي يك دو روز گذشته برنامه منظمي نداشته است. باقي وکیل بند، در عمل مسئولیت مستقیم کتابخانه را به عهده دارد و نظارت بر کارهای کتابدار بند.
تصور اولیه ی من اين بود كه هم چون بند 350 كتابخانه ی مكان جديد نیز جايي براي استقرار روزنامه و خواندن و نوشتن است و در کنارش مرور روزنامههاي يوميه. حتی خوشحال بودم که در زندان جدید به مکانی وسيعتر براي نوشتن دست پیدا کرده ام- به تبع بزرگي مكان. اما اين اميدي عبث بود. اينجا، كتابخانه همچنین جايي براي دسترسي و مطالعه ی روزنامهها نيست. در بند 350 تقريبا ميشد به تمام روزنامههای عادی- البته نه روزنامههاي اصلاحطلبان و كيهان و رسالت و جمهوري- دسترسي داشت، اما در بند2 زندان اوين تنها ميتوان روزنامه های اطلاعات و ايران را آبونه شد و روزنامه حمايت هم در اختيار مسئول حسينيه قرار ميگيرد که گاه قابل مطالعه است.در ضمن مكاني نیز براي نشستن و خواندن و نوشتن وجود ندارد و تنها ميز و صندلي موجود هم به كتابدار تعلق دارد. در گوشه ای هم ميز تحریر کوچک و صندلي ای را در اختيار "آقا مجيد" قرار گرفته تا در ساعاتی از روز به صورت رایگان نامههاي اداري و حقوقي مراجعان را بنويسد. این کار نوعی كمك مالي یک وکیل دربند است به متهمان و زندانيان دیگر. او در زمان حضور در کتابخانه سلام و علیکی کرد و به نوعی آشنایی داد، اما مانند بسیاری دیگر محتاط است و دورادور ابراز دوستی می کند!
در اينجا دسترسي به كتابها نیز سخت است و برداشتن و تورق آنها در عمل غيرممكن. دو جلد دفترچه بزرگ خطكشي شده كه عنوان و مشخصات تمام كتابهای موجود به صورت موضوعي در آن نوشته شده است، راه دسترسي زندانيان به كتابها و انتخاب آن هاست براي سفارش دادن و قرض گرفتن.
تلاش من در اولين گام به بن بست رسید و به در بسته خورد. مسئول كتابخانه به اين دليل دست رد به سينهام زد كه كارت شناسايي نداشتم. حتي بیان این استدلال که وسايلم را از اوين به رجايي شهر نیاورده اند - كه خود كماكان معضل بزرگی است - نتوانست مشكلم را حل كند. كارتهای شناسایی مورد نیاز همانهايي است كه در زمان مراجعه ماموران به منزل در هفته پاياني خرداد89 به تاراج رفت و در زمان بازداشت توقیف شد.
مسئولان اجراي احكام زندان اوين هم هر چقدر تلاش كردند که در زمان انتقالم از بند 209 به 350 آنها را بازپس گیرند ناموفق بودند. حتي مددكار بند350 نیز در پي نامهنگاريهای فراوان نتوانست اقدام ثمربخشي براي بازگرداندن وسايلم انجام دهد. ظاهرا بازجو و كارشناس مربوطه اجازه ی اين كار را نميدهد، آن هم در شرايطي كه لپتاپ حميد هوشنگي را كه در زمان ضبط وسايل من در شمال- ويلاي تهرانچي.- توقیف کرده اند از آن خود كرده است. به قول "حاج رضا"، از مسئولان بخش اجراي احكام 209، بازجو در حال كار كردن با مال مردم است.
مشكل نداشتن كارت شناسايي با ورود باقي حل شد، او با عماد هم نام است اما برخلاف تصور خیلی ها هیچ نسبی بین آن ها وجود ندارد. اين اولين بار بود كه من و او رو در رو می شديم. باقی خود فردي فرهنگي است و مانوس با قران. او سعي داشت احترام تمام به خرج دهد و به نوعی اعلام حمايت و كمك کند. گفت که در عين حال شرمنده است كه نميتواند حالا حالاها موجبات انتقال مرا از حسينيه سالن4 به اتاق5 به خصوص سالن6 فراهم كند- امري كه من اصراري بر اجرای آن ندارم، اما دوستان معتقدند كه این نقل و انتقال بايد هرچه زودتر انجام شود تا در وضعیت رفاهی بيشتري قرار گيرم و زندگي شخصيتري داشته باشم. به اعتقاد آنان زندگی در حسینیه و شرایط دسته جمعی بسیار سخت تر و آزار دهنده تر است تا گذراندان امورات در یک جمع محدود دو سه نفره. البته حق با آنان است و من این موضوع را از نزدیک مشاهده کرده ام، هر چند که از همان ابتدا با سلام و صلوات مرا به محل استقرار وکیل بند حسینیه دعوت کردند و با آنان هم سفره شدم. مشخص نيست پروسه ی اداری این اقدام چه مدت خواهد بود.
با دستور باقي مسنله ی ارائه كارت شناسایی نه تنها حل شد، بلكه مشكل گرفتن دو كتاب هم زمان نيز که من بر آن اصرار دارد برطرف گردید. روال کارم این است که هم زمان با مطالعه کتاب های تخصصی و تاریخی، یک رمان یا کتاب شعر هم در دستم باشد و در میانه ی کار آن ها را جا به جا کنم. این مشكل در بند350 هم وجود داشت. آنجا لطف زندانیان مسئول کتابخانه که از پیش با آنان آشنا بودم- ابتدا مددي و بعد كبودود- حلال مشكلات بود. اينجا وضع به طور کامل متفاوت است ؛ نه زندانيان چندان سياسي هستند و نه مسئولان كتابخانه چندان آشنا- دست كم در كوتاهمدت.
در گفت و گو با باقي بحث امكان آوردن كتاب و هديه دادن به كتابخانه را مطرح كردم. او به صورت جدي از این پیشنهاد استقبال نكرد. باز اين توصيه ی دوستانه به گوش رسيد كه فعلا مدتي آسته برو و آسته بيا كه...
به هر حال دو كتاب "به سوي آزادي" نویسنده ی نامی نيكوس كانتزاكيس و "دن آرام" شولوخف نتيجه ی اولين تلاش من در كتابخانه بند دو رجایی شهر بود و اقدامی مثبت در جهت متوقف نشدن برنامه ی كتاب خواني روزانه که حتی در بازداشتگاه اوین – پس از چند ماه- راه حلی برای آن یافته بودم . جواد مظفر شنبه بعد که خبر امانت گرفتن اين كتاب ها را شنید به شوخي گفت: «پس حالا حالا خیال بيرون آمدن از زندان را نداري، عباس عبدي که در پي یافتن تاريخ تمدن ویل دورانت بود، دوستان مشترک اين نظر را داشتند!»
عدم ارسال وسائل و نرسيدن آن ها از اوین و پيگيري های من پایم را به اتاق رئيس بند4 گشود- شيرواني. او نيز برخوردي مودبانه و محترمانه داشت و پرسوجويي در خصوص تفاوت اينجا و آنجا ، بند 2 رجایی شهر با بند 350 اوین.
به او گفتم: "در مجموع تفاوت چنداني وجود ندارد. ظاهرا برنامهها و مديريت ثابت است. تنها اينجا شلوغ است و تراكم جمعيت بالا. آنجا ما به اين شرايط نامناسب اعتراض داشتيم كه به گونه ای منتهی شد به انتقال ما به اينجا!"
شيرواني هم در لابهلاي صحبتهايش به اين توصيه تكراري پرداخت كه اينجا سرت به كارت خودت باشد و بهتر است به مسائل ديگر نپردازي. من هم حرف تكراري خودم را زدم كه "مشكل ما با مسئولان زندان و ديگر زندانيان نيست، بلكه مسائل سياسي ما به مسئولان بيروني و مقام های بالای كشور مرتبط است كه جاي حل آن ها هم در درون زندان نيست". بعد توضیح دادم که در درون زندان هر كمكي از من و دوستانم در جهت بهبود وضع زندان و شرایط زندانيان بخواهيد، در حد توان آمدهایم. برایش شرحي دادم از برنامههای فوق برنامه و مسابقات بند 350. باز تاکید کردم: " اگر جايي تصور ميكنيد كه ميتوانم كمك كار باشم در خدمتم".
تصورمن اين است كه سامان دادن چنین كارهایی ميتواند ادامه ی ماموريت ناتمام ما در «انجمن دفاع از حقوق زندانيان» باشد. البته در درون بندهای 209 و 350 اوین اين ماموريتي خطيرتر و مهمتر بود. رسيدگي به امور زندانيان سياسي و خانوادههاي آنان از امور واجب بوده و هست. برنامه وکار ارائه ی كمك های مادي و معنوي در درون و بيرون زندان اوین شكل گرفته بود .در شرایط جدید و این مکان نو نیز لازم است که چارهاي انديشيده شود تا نقل و انتقال انجام صورت گرفته در تداوم آن خللي ايجاد نكند. پیش از دستگیری در دیداری که با خانم فریده ماشینی داشتم، در این خصوص صحبت کردیم و مقدمات کار تا حدی از طریق بستگان زندانیان فراهم شد که اکنون می توان اثار مثبت آن را مشاهده کرد.
شيرواني را بار ديگر كه ملاقات كردم باز نظر مساعد خودش را در مورد تغییر شرایط من اعلام کرد و خرسندی اش را از انتقال به بند 2. با این وجود عذرخواهي کرد که دستش چندان باز نیست و خارج از چارچوب ضوابط و مقررات نميتواند مرا از فضاي حسينيه بیرون بیاورد. نمی دانم چه دیده یا شنیده بود که باز توصيه كرد که بهتر است از ابتدای کار سرم بيشتر به كار خودم باشد و با زندانیان عادی کاری نداشته باشم! شاید به صورت غیرمستقیم می خواست این نکته را متذکر شود که حسابی زیر نظر هستم و این مسئله کار او را برای انتقال من دشوار کرده است.
صبح دوشنبه 27/2/89 ساعت 9:00 راهرو منتهی به حسينيه بند2
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر