پنجشنبه ۲۳/۲/۸۹
زندانیانی كه از قرنطينه به بند 2 انتقال يافتهاند و ظاهرا جزو افرادي بودهاند كه روز بعد از ما به اين مكان انتقال يافته بودند، آشنايي داده و گفتند كه داوود و ديگر دوستتان به بند 4 انتقال يافته اند. پس تصميمگيري انجام شده به صورت دقیق تحقق پیدا کرد. معلوم نيست كه چرا دكتر سليماني را به بند 2 منتقل نكردهاند. اگر مبنای تقسیم پیشینه ، آشنايي و علاقه به قران باشد او حتما در صدر لیست قرار می گیرد و حتی می تواند به عنوان مربی نیز مورد استفاده قرار گیرد. شايد هنوز اطلاع ندارند که او در بند 350 وظيفه قرائت قران صبحگاهي را به عهده داشته است. در جریان همین قران خوانی صبحگاهی بود که آن ماجراي تاسف برانگیز پیش آمد. موضوع داشت بيخ پيدا ميكرد و اگر مصلحت اندیشی هایی صورت نمی گرفت ميتوانست به درگيري بين زندانيان سياسي نیز بينجامد.
همان روز اول يا دوم ورودم به بند 350 بود كه بعد از نهار از بندگوي زندان اسم مرا صدا كردند. اين امري تقريبا غيرمترقبه بود، آن هم در شرايطي بود كه ماجراي نگرفتن غذا مطرح بود و زمزمههاي تداوم یافتن آن هم زمان با اعتصاب غذاي من. در ابتدا، تصور عمومي اين بود كه مرا به عنوان يكي از عوامل اعتصاب به زير هشت احضار كردهاند. بالا كه رفتم و نگهبان به اتاق رئيس بند اشاره کرد موضوع براي خودم هم جدي شد.
ماجرا از اين قرار بود كه بعد از مدتها، برنامه ی ورزش صبحگاهي اجباري از روز قبل راه افتاده بود. این برنامهاي است كه ميتواند براي زندانيان، به خصوص آنها كه تنها به بخور و بخواب ميپردازند و حيات و هواخوري زندان بيشتر به كار سيكار كشيدن شان ميخورد، مفيد باشد. من هم به محض ورود به این بند پیش از هر چیز جوياي چگونگی انجام ورزش صبحگاهي شده بودم. در درون بازداشتگاه 209 و ايام گذراندن دوران انفرادي صداي زندانيان بند مجاور و شمارش اعداد هنگام انجام نرمش صبحگاهی را می شنیدم. صدای زندانیان آرزوي انتقال به اين مکان را در دلم زنده ميكرد. حال من در اين نقطه و اين مكان بودم اما از ورزش خبري نبود تا آن روز خاص. ورزش كه شروع شد و حتي چند دقيقه پيش از آن آهنگ خاص جوانپسند پخش شد كه غر را در كمر بعضيها به حركت در می آورد و بسیاری از جوانان و نوجوانان زندانی را ياد رقصها و برنامههاي شبانه و دانسینگ ميانداخت.
در آن روز ورزش كه شروع شد، وقتي به پخش نرمش كمر رسيد، غر در كمر خيليها فوران کرد و آهنگين شد و خنده و شوخي بالا گرفت در خصوص "آهنگ و نرمش موزون". افسر نگهبان- كربلايي- از بالا شاهد ماجرا بود و گويا چنين تصور كرد كه زندانيان با اين كارها و شوخی و خنده دارند به نوعی به انجام ورزش اجباري اعتراض ميكنند- در حالي كه تنها مسئله بيرون ريختن كمبودها و عقده هاي زندان در زمينه ی رقص و موزيك و دست یافتن به دوران آزادي و... بود.
يك ساعتي از صبحانه و استراحت پس از ورزش صبحگاهي گذشته بود كه بلندگو همه را فراخواند به حضور در هواخوري- اقدامي غيرمعمول در چنین ساعتی از روز كه می توانست بیانگر بروز حادثهاي باشد. با این وجود در عمل اتفاقی نیفتاد. مدت اقامت زندانيان در حیاط بند كه طولانی شد حدس و گمانها بالا گرفت. سابقه دارها معتقد بودند كه اين احضار و هواخوري اجباري اقدامي تنبيهي و انضباطي است. پس از مدتی واكنشها با خواندن سرود يار دبستاني و بعد شعر و آهنگهاي خاص و حتی رقص و پايكوبي كمكم شدت گرفت. در پایان امر و بازگشتن به اتاق ها، واكنش مقابل هم اين بود: "تلفن قطع!"
این اقدام تنبیهی که سر و تهاش را ميزدی ميشد روزي چهار پنج دقيقه تماس تلفني با اعضای خانواده، وكيل يا... البته، گاه نيز فرصتی بود براي خبردهي در كنار خبر گیری واكنش زندانيان سياسي را در پی داشت و خود به خود به سمت انجام کارهای تلافی جویانه میل پیدا کرد، از جمله نگرفتن غذاي زندان. این اقدام از نهار ظهر به شام شب كشيده شد و صبحانه و نهار روز بعد و روز ديگر. واکنش جدید مسئولان بند و زندان هم تعطيل كردن فروشگاه بود- اقدامی براي در تنگنا قرار دادن زندانيان جهت نداشتن. مواد غذايي و ممانعت از پخت و پز شخصي.
***
احضار من از طريق بلندگو به زير هشت در اين حال و هوا صورت گرفت و در شرایط تند شدن حرکت های واکنشی و تلافی جویانه. اما آنچه كه در عمل اتفاق افتاد، خلاف جهت حدس و گمان ها بود و دور از انتظار . حاج آقا بذرپاش، روحاني بند كه ظهرها براي نماز جماعت به زندان ميآمد، آن طرف ميز کنفرانس در اتاق رئيس نشسته بود و در كنارش معاون فرهنگي بند. او گفت كه هدفش از این ملاقات چیزی نیست جز آشنايي با شخص من! تاکید داشت که چون نام و نشانم را به عنوان زندانی جدید الورود از مسئولان بند شنيده حالا ميخواهد از نزديك باب آشنایی را باز کند. البته توضيح داد كه انجام چنين ديدار هایی بی سابقه نیست و مشابه آن را با دوستان ديگر از جمله زيدآبادي، طبرزدی و.... داشته است. وی ادعا می کرد که حتي طالب اين مسئله بوده است كه در نمازخانه متکلم وحده نباشد و نوعی چند صدایی حاکم شود به گونه ای که زندانيان نيز بتوانند هر كدام در زمینه ی تخصصی کار و تحصیل خود برای دیگران كنفرانس بدهند یا کلاس آموزشی بگذارند. او مدعی بود که مسئولان زندان این اقدام را خلاف مفاد آييننامه ی زندان تشخيص داده اند و جلوي کار توسط رئيس بند350، بزرگنيا، گرفته شده است. بذرپاش این موضوع را نیز بیان داشت که به دلیل انجام شدن این کار، برگزاری نماز جماعت نيز دو سه هفتهاي تعطيل بوده و تنها چند روزي است که از سر گرفته شده است.
پس از انجام بحث های مقدماتی و عبور از مراسم ساده آشنايي اوليه، بحث به اعتصاب غذا- نگرفتن غذاي دولتی- كشيده شد. من به او توصيه کردم به عنوان میانجی وارد ماجرا شود و بهترین کار این است که او پا در مياني كند و قبل از اينكه كار بيخ پيدا كند و از دو سوی ماجرا مسئله حاد شود و به واكنشهايي بينجامد كه پيامدش معلوم نيست، مساله ختم به خير شود. او وعده داد که با مسئولان بند و زندان تلفنی صحبت خواهد کرد.
نمی دانم که او چه کرد و چه گفت و چه شنید. به هر حال پا در مياني حاج آقا بذرپاش نیز فايدهاي نداشت و فضاي تبليغاتي ماجرا كار خود را كرد كه عبارت بود از پخش شدن خبر اعتصاب غذا در جامعه و واکنش افكار عمومي داخلی و خارجی. به هر حال مسئله اين بود كه بعد از سالها- كه آخرين مورد براي من ناشناخته و نامعلوم است- اولين اقدام مشترك زندانيان سياسي در بند350 يا دقيقتر اوين شكل گرفته بود. ظاهرا دستور از بالا به بزرگنيا رسيد كه به هر نحو ممکن به ادامه یافتن ماجرا پایان دهد. مسئله قطع تلفن و نگرفتن غذای دولتی موضوعی بود كه در ملاقات جعفري دولتآبادي، دادستان جدید تهران با زندانيان ديگر مطرح شده و دیگر مسائل زندان و زندانياني را كه ملاقات حضوري داشتند تحتالشعاع قرار داده بود.
بزرگنيا پس از سه روز واکنش های نامناسب به مسئولان اتاقهاي سياسي - نه زندانیان مالی که زندگی طبیعی خود را در سالن هایی از طبقه ی دوم بند می گذراندند- وقت ملاقات داد. او در جريان مباحثي كه در این دیدار شكل گرفت قول داد كه نه تنها دستور اقدام تنبیهی لغوخواهد و تلفنهای بند وصل خواهد شد، بلكه زندانيان سياسي باز اجازه خواهند يافت كه خود وكيل بند خویش را نيز برگزینند.
تحقق این امر به معرفی من به عنوان نماينده اول منتخب زندانيان منتهي شد و بهمن احمدی امويي و كيوان صميمي بهبهانی به عنوان نمایندگان رتبه های بعد. رفتن این دو به مرخصی عید و عدم موافقت مقام های بالا با وکیل بندی من موجب شد که زندانیان سیاسی نفر چهارمی را معرفی کنند که مهدي محموديان بود که مدت کوتاهی این مسئولیت را عهده دار شد؛ تا زمانی که برخوردهایی صورت گرفت. او به عنوان نماینده ی انتخابی زندانیان استعفاي داد و نوبت به یک وکیل بند انتصابی رسید که عمر وكيلي بندی و زمان حیات خودش چندان نپائید چون فرهاد وکیلی و چهار زندانی سیاسی دیگر به چوبه دار آويخته شدند تا بهانهاي پیش بیاید براي انتقال ما شش نفر از اوين به رجايي شهر.
***
داشتم بحث قرائت قران صبحگاهي را مي نوشتم که در ميان ماجراهای ديگر غرق شد و گم. در اين میان ماموران گارد ویژه زندان رجایی شهر یک باره و بی مقدمه به درون بند دو ريختند و يك ساعتي همه چيز را زير و رو كردند. آن ها در ظاهر دنبال مواد مخدر ميگشتند و وسائل ممنوعه. بعد هم زمان تلفن زدن رسید و خریدن كارت تلفن كه در رجایی شهر حكم كيميا را پيدا كرده و تخمش را ملخ خورده است. پس از مدتها فروشگاه بند کارت تلفن آورده بود. صف طويل تشكيل شد. به هر نفر بیش از يك كارت نمی فروشند. داشتن این کارت ها باعث می شود که زندانیان از دردسرهای داشتن كارتهاي اعتباري رمزدار كه خانوادهها بيرون زندان ميخرند و شماره و رمزش را منتقل كنند، رها شوند. این کارت هايي است كه همه از آن گريزان هستند، چون نه تنها شماره گیری وقتگير است، بلکه برقراری تماس و دريافت جواب از آن سوي سيم دنگ و فنگ بسيار دارد. خيلي از تلفنهاي موجود اتاق مخابرات هم سيستم شان به آنها نميخورد. باز بحث ديگري پيش آمد، بايد فورا اين بحث را جمع كنم. بعد از گفتوگو با بذرپاش يك نوع رودربايستي پيش آمد تا گاه گاه در نماز جماعت شركت كنم. در اين ميان اين موضوع به میان کشیده شد كه چرا خودمان نمی توانیم نماز جماعت برگزار كنيم. موضوع را با داوود مطرح كردم و ديگر دوستان. گفتند نماز جماعت ممنوع است، نزديكش نرو كه خط قرمز است. توضیح دادند که تلاش هایي پیش از آن صورت گرفته و مشكل ساز شده است. گفتم برگزاری نماز جماعت در زمان نبودن امام جماعت – بذرباش - چطور؟ پاسخ اين بود كه فرق نميكند به هر صورت و در هر شرایط برگزاری نماز جماعت توسط زندانیان ممنوع است.
فرصتي پيش آمد تا در زمان برگزاری نماز جماعت ظهر موضوع را مطرح كنم و اين پرسش اساسی كه چرا جلوي اعمال مستحب شيعیان را ميگيريد و اعمال دینی واجب زندانیان سني را؟ پاسخ كليشهاي همیشگی مسئولان زندان در مورد هر درخواست زندانیان باز تكرار شد: "خلاف مقررات است!". نميدانم اين چه مقرراتي است كه هر كار ی كه زنداني بخواهد بكند ممنوع است و تمام كارهاي مسئولان زندان قانوني! زندانی قدیمی طرف گفت و گو در ضمن جواب اشاره كرد به صف اول نماز كه در حال تشكيل بود؛ «از حاج آقا بپرس؟» اشارهاش به بزرگنيا بود كه آن روز در نماز جماعت شركت كرده بود. حضور او باعث شد كه پرسشم بلندتر و در ميان جمع مطرح شود، اما كلامي به جز جواب كليشهاي شنیده نشد: «خلاف مقررات...».
اين ماجرا هم گذشت تا روزي كه به بهداري رفته بودم و دير به نماز جماعت رسيدم. نماز جماعتي بود كه در انتهای آن صوت زيباي قرآن از نمازخانه- بيتالعباس- می َآمد. احمدي يكي از قاريان ممتاز کشور داشت، با قرائت و صدایی خوش قران ميخواند- او مسئول يكي از ستادهاي ميرحسين موسوي بوده است و رابط با مسئولان ستادهای انتخاباتی استانهاي آذربايجان. همين فعالیت كافي بود كه او دستگير شود و به 350 بند انتقال يابد. اكنون زن و بچهاش زير فشار مالي قرار گرفته بودند و خودش گرفتار در دست زندانبان بود و باز جویان وزارت اطلاعات.
بزرگنيا در انتهاي جلسه از او خواست كه از روز بعد، پس از ورزش صبحگاهي و پيش از گرفتن آمار چند آيه با صوت خوش تلاوت كند. در زمان خروج، قرآن خواندن را كنار گذاشتم و به سمت در خروجي رفتم و در راهروي بيرون بيتالعباس به بزرگ نیا گفتم كه این كار اقدام مناسبي نيست و ميتواند پيامدهای نامناسبی داشته باشد. پرسید: " چه پیامدی؟" او معتقد بود که اكثر زندانيان مسلمان هستند و... . در جهت دریافت تائیدیه از دیگران رو به داوود كرد و چند نفر ديگر و نظر آنان را پرسيد. تقریبا تمام آن ها حرف او را تاييد كردند.
فرداي آن روز قرائت قرآن شروع شد، اما روز بعد از آن وقتي قاري شروع كرد به چند كلمه توضيح دادن در مورد سوره و آیه های خوانده شده اعتراضها هم شروع شد و مسخره كردنها هم در پی آن. در اين ميان داوود و... كه به دفاع از قاری و این برنامه پرداختند مورد خطاب قرار گرفتند و بحث بالا گرفت. در اين ميان دکتر "ب" كه از بچههاي انجمن پادشاهي حمايت كرده و متهم است قصد خارج كردن آنها از ایران را داشته است به همراه زندانیان نزدیک به جريانهاي لائيك و عمدتا سلطنتطلب شروع به بدگويي و بددهنی كردند. "ب" هم مسئله را كشاند به پاكسازيهاي دانشگاهها در دوران اصلاحات و داوود را متهم كرد كه در دوران مسوليتش در دانشگاه تهران، پشت اين جريان قرار داشته است.
بالا گرفتن اين اعتراض باعث شد كه قرائت قرآن توسط احمدی موقتا قطع شود. اما موضوع مانند يك استخوان لاي زخم باقي ماند و بحثها كش آمد و اين حرف كه اصلاحطلبان نبايد با مسئولان زندان همراهي كنند در اين حركتهاي خلاف حقوق بشر.! هر چند که من و مهدي محموديان مخالف این امر بوديم، اما در مباحثی که مطرح شد گفتم كه همچنین مخالف نوع واكنش اين گروه از زندانيها نیز بودهام. آن ها نيز به نحوه برخورد داوود سليماني معترض بودند و می گفتند که نوع بیانش تحکم آمیز بوده است. در این میان، یکی وارد میدان شد كه او چه حقي دارد كه به ديگران تحكم كند كه اين گونه اعتراض نكنند و آن گونه اعتراض كنند و...
ماجرا داشت تمام ميشد كه اين بار داوود قرائت قران را شروع كرد. زمزمههاي خفهاي در ميان جمع پيچيد، بعد كيوان صميمي كه تازه از مرخصي آمده بود پيش من آمد كه ماجرا دارد بيخ پيدا ميكند و جماعت سلطنتطلب و يكي از رهبران آن، - كه بوكسور و ورزشکار هم هست- تهديد كردهاند كه اگر داوود به قرائت قران ادامه دهد، دست به حركت اعتراضي خواهند زد. كيوان گفت كه من پا در مياني كردهام كه چند روزي دندان رو جگر بگذارند چون امكان دارد كه داوود به مرخصي برود و موضوع ختم به خير شود. پيشبينياي كه با تائید حكم سلیمانی در دادگاه تجديدنظر و مخالفت با مرخصي رفتن او تحقق نيافت.
با وقوع ماجراهاي بعدي و انتقال ما از زندان اوین به رجایی شهر و پيامدهايش این مشکل از ريشه حل شد!
ظهر يكشنبه 26/2/89 ساعت 11:35 حسينيه بند2
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر