در سراسر جهان اهالی هفت هنر از طبقه پولدار جامعه محسوب میشوند. اما در ایران حکایت جور دیگری است. تعداد زیادی از هنرمندان ایرانی در فقر و تنگنا روزگار میگذرانند و در گمنامی میمیرند. نمونههای آن بسیارند. آنهایی که سابقه و درخشندگی آثارشان، مردمی بودن و محبوب بودنشان هم نتوانسته به اندازه تأمین چند آمپول و قرص و نان شب و سقفشان بیارزد. یا میارزیده اما «قدر طلای ناب و زرشان را حتی زرگری هم ندانسته».
راستش حافظه هنر در مملکت ما دچار آلزایمر شدید است. اسدالله یکتا، بازیگر کمدی سینمای ایران که بیش از 60 فیلم ازاو به یادگار مانده، سالها حوالی میدان هفت تیر تهران سیگارفروشی میکرد، اما نمونه اسدالله یکتا زیادند. احمد احمدی، خواننده تاثیرگذار کهگلیوئیه و بویراحمد که هنوز هم مردم منطقه مقامهایی همچون «کاکاجونی» و «دل غرو دار» او را زمزمه میکنند، تنها به علت فقر مالی بیناییاش را از دست داد.
و حکایت «سعدی افشار» را هم که همه میدانند. سعدی افشار تنها بازمانده نسل نمایش سیاهبازی، پس از تحمل درد و رنج فراوان و در حالی که توان تقبل هزینههای سنگین درمانش را نداشت، در آستانه 79 سالگی در اوج فقر درگذشت. یک سال پیش از مرگش مراسم بزرگداشتش را برگزار کردند اما این مراسم با جمع آوری یک میلیون تومان که هزینه یک آمپول او هم نمیشد به اتمام رسید.
«فریدون نوری»، هنرمند پیشکسوت تئاتر یک نمونه دیگر از این هنرمندان فراموش شده است. او که در طول دوران جنگ برای اجرای تئاتر به مناطق جنگی سفر میکرد، طی یکی از همین سفرها شیمیایی شد و بعد از این واقعه با سرطان ریه درگیر بود. پزشکان معالجش میگفتند اگر در بیمارستان خصوصی بستری میشد و روند درمانش مجدانه پیگیری میشد تا سالهای سال زنده میماند اما اوسال گذشته در اوج درد و فقر و بی توجهی دست اندرکاران دنیای هنر درگذشت.
او در نمایش نامههایی همچون «شاهزاده و گدا»؛ از هادی مرزبان، «دیکته و زاویه» داوود رشیدی و «بیا تا گل برافشانیم » از مجید جعفری و در مجموعه تلویزیونی «کارآگاه علوی» نقش آفرینی کرده بود.
اما گویا مشکلات معیشتی اهالی هنر تمام شدنی نیست. نه تشکل صنفی قدرتمندی وجود دارد که از آنها در قبال این رنجهای انسانی حمایت کند و قدر گوهر دردانهشان را بداند و نه شغل شریف هنرمندی در ایران آن اندازه از اعتبار مالی برخوردار است که بتواند به جز عده معدودی، قاطبه اهالی هنر را تحت پوشش خود قرار دهد.
این روزها سینمای ایران درگیر مشکلات و تکانههای دردناکی است. یکی از آنها هم جریان« داریوش غریب زاده».
دو روز پیش «داریوش غریب زاده»، فیلمساز خوشفکر، خوشنام و نوگرای سینمای ایران در صفحه فیس بوکی خود نوشت که برای تأمین هزینههای درمان بیماری سرطان خواهرش، تمام مدالهایش را به معرض فروش میگذارد.
«سیمرغ بلورین فجر. مدال طلای فیلمهای یکدقیقه ای. مدال طلای خانه سینما، مدال نفره یونیکا، اسب برنز جایزه بزگ چشنواره رومانی، تندیس خانه سینما، تندیس منتقدین و سینمایی نویسان، چند تندیس فیلم کوتاه تهران، تندیس جشنواره کابل، قرقیزستان، تندیس سینما حقیقت، مدال از استونی، بولیوی، چک وتندیس های دیگر ... همه اینها را پنج میلیون تومان میفروشم. آگه کسی خریدار بود برایم پیغام خصوصی بگذارد».
و روز بعد در مقابل اظهار احساسات کاربران فیس بوکی نوشت:
«من همه اون خرت و پرتها رو فروختم و معامله تموم شد. قبلاً هم گفته بودم حاضر به دریافت اعانه نیستم. معامله کردم و رفت. تمام! کمکی از مسئولین محترم نمیخوام. دوستانم هم همگی اهل هنر و قلم و فرهنگ هستند و مشمول: «قال رسول الله (ص) المفلس فی امان الله»همشون وضع مالی شون بد تر از خودمه.اون مدال و تندیسها هم هیچوقت برام افتخار نبودند و نیستند. افتخار زمانی است که مثلاً شبی کنار «مح هاشم» در کوههای گیسکان نشسته باشی و بهت بگه خروسمو بکشم بخوری؟
و تو بگی نه «مح هاشم». ترا به حضرت عباس نکشش گناه داره.
افتخار اون موقعیه که خروس زنده است و دم سحر اذون میخونه و تو خوشحال و مفتخر هستی.مشکل من حل شد. ممنونم از لطف دوستان»
شاید مشکل «داریوش غریب زاده» که با سرطان نا بهنگام خواهرش گره خورده؛ حل شده باشد اما تا زمانی که تشکیلات منظم و قدرتمندی برای حمایت از هنرمندان و سینماگران وجود نداشته باشد، این قصه هرگز با نام داریوش غریب زاده، کارگردان فیلم کوتاه بوم رنگ، مسخ، لاک پشت، سکار، درخت و مرد آبی به انتها نمیرسد. چون سرطان، سیل، آتش سوزی ، بیماری و مرگ خبر نمی کند.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر