close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

محمد پرنیان، عزلت خودخواسته یک جان شیفته

۲۳ خرداد ۱۳۹۳
بلاگ میهمان
خواندن در ۳ دقیقه
و سرانجام در پانزده خرداد ۱۳۹۳ در بیمارستانی در نوشهر دار فانی را وداع گفت
و سرانجام در پانزده خرداد ۱۳۹۳ در بیمارستانی در نوشهر دار فانی را وداع گفت
محمد پرنیان بعد از بازنشستگی درگیر جدال با بیماری سرطان شد
محمد پرنیان بعد از بازنشستگی درگیر جدال با بیماری سرطان شد
محمد پرنیان ترجیح داد در مقابل شایعات مربوط به مرگ و زندگی خودش سکوت کند
محمد پرنیان ترجیح داد در مقابل شایعات مربوط به مرگ و زندگی خودش سکوت کند
«منظومه حسنک کجایی» همچنان شهرت خودش را حفظ کرده ولی کسی از سرنوشت نویسنده اش خبر نداشت
«منظومه حسنک کجایی» همچنان شهرت خودش را حفظ کرده ولی کسی از سرنوشت نویسنده اش خبر نداشت
او معلم مدرسه ابتدایی و راهنمایی روستای صلاح الدین کلای نوشهر بود
او معلم مدرسه ابتدایی و راهنمایی روستای صلاح الدین کلای نوشهر بود
محمد پرنیان چهار دهه آخر عمرش را در عزلت و سکوت گذراند
محمد پرنیان چهار دهه آخر عمرش را در عزلت و سکوت گذراند
محمد پرنیان در نمایی از مستند «حسنک کجایی» ساخته خالق گرجی
محمد پرنیان در نمایی از مستند «حسنک کجایی» ساخته خالق گرجی

محمد پرنیان از نسل پیشگامان ادبیات کودک و نوجوان در ایران است.  تنها تالیف او کتاب «حسنک کجایی» ست که حاوی منظومه بلندی به همین عنوان است. این کتاب از تاثیر گذار ترین کتاب های ادبیات متاثر از سیاست چپ انقلابی دهه چهل است که برای نویسنده اش جز زندان و ارعاب ارمغان دیگری نداشته است.
پرنیان در خانواده ای فرهنگی رشد کرد، پدرش اهل مطالعه و به خصوص شاهنامه خوانی بود و در خانه انواع دیوان شاعران کلاسیک و مجلات آن زمان در اختیارش بود. بعدها در نوجوانی به علت رفت و آمد به حسینیه ارشاد به فضای هنر سیاسی از نوع مذهبی آن گرایش پیدا کرد. 
او حسنک کجایی را در هجده سالگی نوشت، در سال های 1348-1349. جرقه اولیه اش زمانی زده شد که در اتوبوس مسیر تجریش به قیطریه نشسته و منتظر حرکت بود. در نسخه اولیه پسرک داستان برای یافتن «ستاره» اش حرکت می کند اما بعدها ستاره به «خورشید» تغییر می کند. این داستان منظوم خیلی سریع و در عرض چند روز نوشته شد. پرنیان برای چاپ کتاب به کانون پرورش فکری مراجعه می کند اما آنجا به علت سن و سال کم جدی اش نمی گیرند. او در مستند«حسنک کجایی» ساخته خالق گرجی می گوید: «پس از سه روز که رفتم دیدم دستنویس ِمن به همان وضعیتی که خودم گذاشتم مانده و کسی آن را نخوانده است، اما می گویند باید بیشتر تلاش کنی!» 
چون آن زمان با گروه های ملی مذهبی نزدیکی داشت و کتاب هایی که می خواند اکثرا چاپ  شرکت سهامی انتشار بودند به آنها مراجعه می کند. این بار از کتاب و نویسنده اش استقبال می شود. آنها برای دور زدن سانسور نسخه نمونه را بدون تصویر، در قطع پالتویی و روی کاغذ کاهی برای اداره نگارش فرستادند تا حساسیت برانگیز نباشد، اما بعد با همان مجوز همراه با تصویرگری و کاغذ مرغوب منتشرش کردند.
بعدها ساواک که کنار کتاب های ممنوعه هر مبارزی یک جلد «حسنک کجایی» هم پیدا می کرد، کنجکاو شد و با مراجعه به شماره مجوز به تخلف ناشر پی برد و به همین دلیل از ادامه ی فعالیت شرکت سهامی انتشار جلوگیری شد. 
وقتی ماموران سراغ پرنیان رفتند که او به عنوان سپاه دانش در یکی از روستاهای آذربایجان غربی نزدیکی مرز شوروی آن زمان بود. اورا به تبریز و نهایتا به تهران انتقال دادند.  
محمد پرنیان پس از آن کتاب دیگری منتشر نکرد. او پس از انقلاب هم دوباره مورد آزار گروه های سیاسی قرار گرفت که از طرفی بدون اجازه اش کتاب را با نشان سازمان های جور و واجور در تیراژهای چند صد هزارتایی چاپ می کردند. فضای پر تنش آن سالها او را کاملا دلزده و منزوی ساخت و باعث شد سال ها در روستایی دور از تهران گوشه عزلت بنشیند.

اگرچه اهالی فرهنگ و نویسندگان کودک ونوجوان فراموشش نکرده بودند اما هیچ اطلاعی از او و محل زندگی اش نداشتند. ناپدید شدن طولانی مدت او از صحنه ی حرفه ای ادبیات (نزدیک به 35 سال ) سبب شد تا روایات ضد و نقیضی از زندگی محمد پرنیان در منابع مختلف ازجمله فضاهای مجازی نقل شود.
بسیاری مرگ او را پیش تر از این ها اعلام کرده بودند، برخی روایت می کردند که در زیر شکنجه ی ساواک در گذشته است، بعضی نیز شاهد به شهادت رسیدن او در جبهه های جنگ ایران و عراق بودند! 

خود او هم از این وضع ناراضی نبود و با سکوت در برابر همه این ضد و نقیض گویی ها، تنها و آرام به زندگی بی درد سر کنار پارک جنگلی سی سنگان ادامه می داد. او معلم ابتدایی و راهنمایی مدرسه ی روستای صلاح الدین کلا و روستاهای اطراف بود. 

و سرانجام در ۱۵ خرداد امسال، شاعری که در جوانی به دنبال خورشید ابرها و برف ها رو روبیده بود، بعد از یک مبارزه طولانی با سرطان در عزلت خودخواسته اش درگذشت.

«... ساعتی بعد که خورشید از دور،
با صدای حسنک شد بیدار،
دید بر قله ی اون کوه بلند،
حسنک خسته و بی روح، فرو رفته به خواب!
رفته اما توی گوش بچه ها توی گوش مردم دهکوره ی دور، نعره های حسنک مونده به جا:
من می رم ابرارو جارو می کنم،
من می رم برفارو پارو می کنم،
راه در ابرای پر برف و سیاه وا می کنم،
من می رم خورشیدو پیدا می کنم،
من می رم خورشیدو پیدا می کنم.»

 

*عکس ها همه از مستند «حسنک کجایی؟» ساخته خالق گرجی برداشته شده.

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

استان کرمانشاه

داعش در نزدیکی مرز ایران

۲۳ خرداد ۱۳۹۳
شهرام رفیع زاده
خواندن در ۱ دقیقه
داعش در نزدیکی مرز ایران