دوشنبه ۲۰/۲/۸۹
مسئله هنوز در پرده ابهام قرار دارد هيچكدام دقيقا نميتوانيم تحليل كنيم كه علت اين نقل و انتقال سريع چه بوده است، با اين فوريت و چنين ضربالاجلي، به گونهاي كه حتي صبر نكردند كه وسايلامان را جمعوجور كنيم، لباسها، لوازم اوليه و از همه مهمتر داروهاي ضروري و حياتي را با خود برداريم. دائم تاكيد ميشد: بعد از شما، با ماشين بعدي لوازمتان را ميآورند. حرفي كه معلوم شد دست كم طي 24 ساعت يا 48 ساعت آینده قابل تحقق يافتن نيست - و نبود.
نكته اصلي اين بود كه اين فوريت و مخفيكاري از ديدگاه ما بود يا آنان كه باقي مانده بودند- در بازداشتگاه، اندرزگاه يا زندان. هر چه بود ماجرا باقطع شدن خطوط ارتباطی و تلفن از روز پیش بيارتباط نبود، چه با هدف مخفي ماندن اعدامها و چه نقل و انتقالهاي بعدي كه احتمالا ميتوانست در دل يك برنامه ی واحد شكل گرفته باشد.
با این وجود این برنامهاي شكست خورده بود. پچ پچ اعدام فرهاد وکیلی درست بعد از گرفتن آمار شنبه شب شروع شد. موقع گرفتن آمار مسئولان دچار سردرگمي شدند و آمار و ارقامشان با هم نميخواند؛ يك نفر کم بود. طبيعي بود كه در زمان شمارش زندانیان در حیاط بند 350 آنها ابتدا وكيل بند را حاضر فرض كنند و به آمار سرشماری بيفزايند، چون او مانند دیگران در صفوف شمارش زندانیان نمی ایستاد. اما بعد وقتي شمارش دقیق تر شد و از روی لیست کل زندانیان سیاسی و مالی موجود، نام او را نیزخواندند، پاسخي نيامد. آن زمان بود که همه دریافتند كه فرهاد وكيلي هنوز به بند بازنگشسته است. صبح بود که او ا به زیر هشت فراخوانده شد. همه گمان بردند که رئیس بند با او کار اداری دارد، روشی معمول برای مسئولان بند، اتاق یا امور اداری.
اما پس از سرشماری و روشن شدن غیبت وکیلی، ذهن ها به سرعت رفت به سمت درگيريهاي پژاك طي روزهاي اخير كه خبرش در بند پيچيده بود و از مجاری رسمی نیزتائید شده بود. شب كه شد وقتي طبق روال هر شب، بعد از ساعت يازده نشستم به خواندن كتاب در راهروی کنار سالن 9، با آمدن نفر اول و بعد دوم و ... متوجه شدم كه امشب از آن شب هایی نیست که فرصت كتاب خواندن باشد و باید تمام وقت تا نزدیک سحر به گفت و گو بگذرد. زندانی ها يكي يكي، بدون سروصدا ميآمدند كه خبري بدهند یا شایعه ای را بیان کنند و در مقابل تحليلي بشنوند. برخی خاموش، بعضي غضبناك و تعدادی هم با چشمان گريان. يكي ميگفت هفته پيش از خانواده فرهاد خواسته بودند كه به تهران بيايند. اكنون ميشد حدس زد كه این ماجرا می توانسته براي حضور بستگان در مراسم اعدام باشد- اقدامي كه برای دو سال از زمان صدور حكم اعدام و چهار سال از تاریخ دستگيري به تاخير افتاده بود. شاید هم عمدا اجرای حکم را به عهده ی تعويق انداخته بودند تا نزدیک شدن به آستانه دوم خرداد!
اما هر چه بود، حدس و گمان بود و بايد دست كم تا صبح روز بعد- يكشنبه- صبر می كردیم تا از اصل ماجرا سردرآوریم. فردايي كه از ثانيهها و دقايق اول با خون و اندوه شروع شد و پچ پچهاي بيشتر و حدس و گمانهاي فراوان و فراوان تر.
اولين خبر دقيق نزديك ظهر رسيد، با برگشت زندانيان از بهداري. خبر از كنجكاويهاي آقاي "ع " زندانی مامور به خدمت در این مکان در مورد وکیلی درز پیدا كرده بود؛ "اعدامي 350 كي بود؟"، "اسم يك نفر اعدامي چي بود؟ فرهاد وكيلي؟!". در جريان همين گفتوگو ها بود كه معلوم شد اعدام این روز تنها به فرهاد ختم نشده و اعدامی بامداد یکشنبه تنها يك نفر نبوده ، بلکه در مجموع پنج نفر بوده اند؛ سه مرد و دو زن – بعد، خبر رسمي به چهار مرد و يك زن اصلاح شد.*
اما حدس و گمانها درست بود. اعداميها از اعضا يا افراد متهمان مرتبط با پژاك بودند، هر چند كه گفته ميشد جرم فرهاد تنها داشتن دستگاه كنترل از راه دور بود كه ربطي به بمب و بمبگذاري پيدا نميكرد و گروه های مسلح. در همين رفت و آمدها بود كه افسر نگهبان و وكيل بند زندانیان مالي هم آمدند و وسايل وکیلی را با خود بردند تا در ميان پچ پچها و خبرهاي رسيده از بهداري، غم گساريها و عزاداريهاي فردي يا چند نفره، در اتاقها و هواخوری بند شكل جديتري بگيرد. خبر رسمی اعدام در نهايت بر روي تله تكس تلويزيون های مستقر در اتاق ها که همه روشن بود و زندانیان کنجکاونه گوش به زنگ، به صورت كوتاه و مختصر ظاهر شد: «ديشب پنج نفر به جرم بمبگذاري، در اوين اعدام شدند".
این خبري بود كه موضوع اعدامها را حتي بدون ذکر نام اعدام شدگان كاملا تاييد می كرد، واكنش اوليه و حرکت های اعتراضی خودبهخودي در برداشت. اصلی ترین سوال اين بود: «نهار بگيريم؟» و پاسخ محتاطانه و البته رندانه در شرایط وجود افراد آنتن: «اگر همه نميگيرند معلوم است كه ما هم نميگيريم؟ ديگران گرفتهاند؟». و واکنش پرسشكننده: "اين اولين اتاق است كه سوال ميكنيم؟» مساله روشن بود، سوال نوعي استمزاج بود براي روشن شدن تكليف تمام اتاقهای طبقه اول بند350-محل استقرار اکثر قریب به اتفاق زندانيان سياسي مستقر در اوین که یازجویی هایشان پایان یافته و اکثرا دادگاهی شده و حکم زندان شان صادر شده بود.
اتاق 9، محل استقرار من و اغلب زندانیان اصلاح طلب و تحول خواه اولین اتاقی بود که غذای دولتی نگرفت و بعد چند اتاق ديگر. زندانیان اتاق پنج اگرچه دیگ غذا راگرفتند اما محتویات آن خورده نشد. در ميان ساکنان اتاق6- اتاقي كه فرهاد مسئول آن بود- حرف و حديث چيز ديگري بود؛ "چرا نگيريم؟"، "چرا نخوريم؟"، " این کارها چه فايدهاي دارد ؟ "و... بحثي كه به صورت گسترده در اتاق مطرح بود و ادامه اش در هواخوري و...
در آستانه ی در ورودي هواخوري ایستاده بودم كه بالا گرفتن بحث بی نتیجه ميان دو سه نفر ، به طرح سوالي خطاب به من كشيده شد: «غذايي را كه گرفتيم ميتوان خورد يا نه؟». چه ميشد پاسخ داد كه هم جواب روشني باشد و هم گزگي به دست ديگران ندهد؛ "كار درست اين بود كه گرفته نشود، اما حالا كه گرفته شده، با اين اوضاع و احوال كي دل و دماغ غذاخوردن دارد؟".
اين سوال از نوع پرسشها و واكنشهايي كه ميتوانست علت ديگري برای نقل و انتقال ما باشد و تبعید به زندان رجایی شهر. مواردی از این دست هم در گذشته اتفاق افتاده بود -. غذا نگرفتن سه روزه قبل از ايام عيد، اعتصاب غذا و روزه ی سياسي منتهي به روز اول سال 89، نوشتن و ارسال نامههاي اعتراض آمیز، افشاگرانه و...
در اين ميان بحث و حديث در مورد چگونگي برگزاری مراسم و واکنش به اعدام های سیاسی صبح روز یکشنبه هم مطرح بود. با توجه به جريان سياسي مرتبط با فرهاد، وجود و حضور جريانهاي غيرمذهبي در بند و به خصوص گروه های مذهبي خاص، مراسم سوگواري نميتوانست طبق روال عادي پیش برود- برگزاری مراسم ترحيم همراه با قرائت قرآن و... از این رو در فرصت اندک موجود جريان سیاسی مرتبط با ما- جنبش سبز- تصميم گرفت كه تابع و پيرو نظر جمع باشد- به ويژه دوستان نزديك و هم اتاقيهاي فرهاد وکیلی- و خود بانی و پيشقراول جريان اعتراض نشود.
در حال بیرون آوردن پيراهن سياه سوراخ سوراخ شدهام از داخل ساك بودم- پيراهني كه از زمان هفتم ندا آقا سلطان تا زمان دستگيري به تن داشتم- كه پرسش های اصلی مطرح شد؛ "چه کار بايد بكنيم؟"، غذا نگرفتن تا كي باید ادامه پيدا كند؟"، "برگزاری مراسم سكوت در هواخوري خوب است؟" و... هرکسی از راه می رسید سوالی مطرح می کرد، شرط عقل رعایت احتیاط بود، به ویژه در برابر افراد شناخته نشده. از این رو پاسخهاي كلي داده می شد و غیرمستقیم. " من که سياه ميپوشم، ديگران هم اگر لباس سياه ندارند بد نيست نواري سياه به بازو بندند" ، " برگزاری مراسم سكوت حداقل كار و اقدام ميتواند باشد"، "بهتر است کارها را واگذار كنيد به دوستان و نزديكان فرهاد".
مقدماتی ترین کار شركت در مراسم ترحیم اتاق6 بود براي عرض تسليت به دوستان وکیلی، قرائت قران، خواندن فاتحه و دادن صلوات. محور اصلی مباحث اتاق هم گفت و گو و پرسش در خصوص واکنش ها و برنامه های محتمل بود. طبرزدي سعي ميكرد جلسه را اداره كند. نظر دوستان فرهاد برگزاری مراسم حداقلي بود و جلوگیری از پیامدهای احتمالی. بحث بينتيجه ی ضرورت یا عدم ضرورت گرفتن غذای دولتی يا خوردن و نخوردن غذا نیز همچنان ادامه داشت، در شرایطی که تعدادی از دیگ های غذا پشت در بند ردیف شده بودند- بحثي ادامه دار كه انتقال ما از بند اوین 350 شکل آن را عوض کرد و اتفاق آرايي شگفت انگیز را به نفع نگرفتن و نخوردن غذای دولتی شكل داد. روز دوشنبه شنيديم كه این اقدام اعتراضی گسترده در اوین اتفاق افتاده است.
درست است که تلفنها قطع بود، اما خبرها زود در جامعه و حتی زندان رجایی شهر ميپيچيد؟! نکته ی جالب این که طبق دستور تلفن را قطع كرده بودند، اما ملاقاتها طبق روال عادي انجام شده بود- چه سياستهاي بچه گانه ای از روي ندانم كاري!
*شیرین علم هولی، علی حیدریان، فرزاد کمانگر، مهدی اسلامیان از زندان رجایی شهر و فرهاد وکیلی نگارش : صبح جمعه 24/2/89 ساعت 8:30 حسينيه بند دو
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر