close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان

۱۶ خرداد ۱۳۹۳
عیسی سحرخیز
خواندن در ۱۱ دقیقه
هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان
هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان

خرداد ۱۳۹۳

"هتل تک ستاره" اصطلاحی است که در دوران بازداشت در بند 209 بر روی زندان اوین گذارده بودم و گاه که با ماموران مراقب و زندانبان ها درگیر می شدم یا کل کل می کردم، در مقام طنز و تمسخر آن را بکار می بردم تا اعتراض‌هایم را به وضع موجود بیان کنم.

پیشینه ماجرابازمی گشت به دوران نگارش یک داستان بلند و اشاره به فعالیت ها و مسائل زمان جوانی و سال‌های مبارزات دانشجویی . بعد که انقلاب پیروز شد و هتل‌های شمال تهران تغییرنام دادند و "آزادی" و "استقلال" خوانده شدند تا دست کم شعارهای انقلاب در مکانهایی "پنج ستاره" خودنمایی کنند و پذیرای میهمانان خارجی باشند! هم زمان، چند صد متر آن سوتر زندان اوین پابرجا ماند و پس از چندی جایگاه بانیان یا فرزندان انقلاب شد که بسیاری از آنان خاطرات تلخی از این مکان داشتند و در خیال خود می خواستند زندان ها را دانشگاهها کنند!

نکتهی طنزآمیز تاریخ این که انقلاب باز در ایران نیز فرزندان خود را خورد و در بازه‌های خاص این اغلب استادان و دانشجویان بودند که در این "هتل تک ستاره" زندانی می شدند و گاه پیکر تیرباران شده‌ی آنها در مکانهای مخفی و پنهان از دید مردم دفن می گردید. یکی از این موارد بازمی گردد به رویدادهای خونین انتخابات ریاست جمهوری سال 1388 که پیر و جوان، دسته دسته در کوچه و خیابان و محل کار و زندگی بازداشت و شکنجه شدند و در دادگاههای فرمایشی محکوم و برای سالهای طولانی از آزادی و زندگی در کنار خانواده محروم.

دستگیری من سه هفته پس از شروع بازداشت ها در 12 تیرماه سال 88 اتفاق افتاد، در شرایطی که در ویلایی روستایی نزدیک علمده (رویان) به همراه همکاری قدیمی میهمان یکی از دوستان دیرین بودم. بازداشتی که با ضرب و جرح فراوان و شکنجهی جسمی همراه بود و پیامدش شکسته شدن دندهها و استخوانهای قفسه سینه بود و صدمه دیدن تاندون کتف چپ و جراحتها و کبودیهای گوناگون بر روی شکم و پهلو و کمر و مچ دستهایی که ساعتها به صورت ضربدری از پشت بسته شده بودند تا پس از پنج شش ساعت رانندگی عجولانه پیکر مصدوم و کبودم در اوین به بازجوهای در حال انتظار تحویل داده شود .

در دوران بازداشت هشت نه ماهه در بند 209 اوین، نه از قلم خبری بود و نه از کاغذ- به جز در اتاقهای خاص و شرایط بازجویی. در نتیجه تمام رویدادها و خاطرات باید در ذهن حک می شد. اقامت چهل پنجاه روزه در بند عمومی 350 اوین نیز اگرچه مفید بود و امکان یادداشت برداشتن و نوشتن موجود- البته در بسیاری موارد به صورت مخفیانه- اما نوشتهها در نهایت مصادره شد. در واقع شرایط خاص و اضطراری انتقال به زندان رجایی شهر، در روز اعدام پنج زندانی سیاسی از جمله فرهاد وکیلی، امکان نداد که کفش و کلاه کنیم، چه رسد به این که ساک و قلم و کاغذ خود را برداریم. آن چند برگ نوشتهی خاصی هم که در لباس جاسازی شده بود، از بیم پیدا شدن در موقع تفتیش بدنی در مسیر تبعیدگاه پاره پاره شد و در چاهک توالت جای گرفت.

پس هر آن چه در یادداشتهای روزانه می آید مربوط می شود، به نوشتههایی که شروعش باز می گردد به حدود ده ماه پس از دستگیری در اردیبهشت ماه سال 1389. نوشتن این یادداشتها برای مدت سه سال بدون وقفه در زندانهای رجایی شهر و فردیس کرج ادامه یافت. همچنین پس از چند روز وقفه، در زمان گذراندن دوران حبس توام با بیماری های گوناگون در بیمارستانهای امام خمینی و مرکز قلب تهران، نوشتن باز آغاز شد. در مدت زمانی سه هفتهای از پنجم شهریور 91 که از بیم ملاقات دبیرکل سازمان ملل با من در بیمارستان، تحت تدابیر امنیتی شدید شبانه به بهداری اوین انتقالم دادند و سپس مرکز درمانی زندان رجایی شهر، نوشتن یادداشتها - حتی بر روی تکه کاغذهای مسروقه یا اهدایی- ادامه پیدا کرد. با این وجود خارج کردن آنها از زندان دچار اشکال شد و دسترسی به آنها و چند دفتر خاص تا کنون غیرممکن.

بیان این نکته ضروری است که مطالب این نوشتهها نگاه خاص من است به ماجراهای گوناگون، و گاه متضاد با خواست و رویکرد دیگر زندانیان به مسائل سیاسی و حتی چگونگی گذراندن دوران حبس یا برخورد و تعامل با مقامهای سیاسی و قضایی، به ویژه مسئولان زندان و زندانبان ها. این فرض نیز مفروض است که در بسیاری از موارد دچار احساسات یا خودمحوری شده باشم و یک تنه به قاضی رفته باشم. طبیعی است که در این وضعیت ناعادلانه، خود و رفتار و کردار خویش را مظهر حق معرفی کرده باشم و روش و منش دیگران را درخور و مستحق نقد.

خوانندگان گرامی به این نکته نیز باید توجه داشته باشند که بنای من در زمان انتشار این نبوده است که آن چه را در زمان نوشتن حس و درک کردهام مورد بازبینی قرار داده و به سانسور و خودسانسوری نوشتههای خویش بپردازم. با این وجود زمانی که مطلب باز می گشته به بیان نکاتی از مقام‌های حکومتی، آن گاه که گمان کردهام این نوشتهها می تواند به زیان آنان تمام شود، به گونهای دیگر عمل کردهام.

در این مدت تعدادی از دوستان آزاد شده اند یا در شرف آزاد شدن قرار دارند، اما بسیاری از آن ها نیز هنوز در زندانهای اوین و رجایی شهر محبوس هستند. به این دلیل ممکن است نتوان تمام یادداشتها را در شرایط کنونی منتشر کرد چون به زیان فرد یا افرادی خواهد بود یا مسائل محرمانهای آشکار خواهد شد. سعی کردهام در این موارد اگر حذفی صورت می گیرد در حداقل ممکن باشد و با استفاده از علائم یا قرار دادن سه نقطه موضوع برای خواننده روشن گردد.

در خاتمه باید بگویم که پس از مدتی اقامت در زندان یا بیمارستان امکان دسترسی به کتاب و خواندن فراهم شد. در زمان نوشتن یادداشتهای روزانه پارهای اوقات بخشی از مطالب کتابی را که می پسندیم در پایان نوشتههای روزانه می آوردم. این موارد گاه دربرگیرنده ی مطالب سیاسی - تاریخی بود و گاه در حوزهی ادبیات - رمان، داستان بلند یا شعر. اکنون که دست به انتشار یادداشتها زدهام حیفم آمد که این بخش را حذف کنم چون در بسیاری موارد بیانگر حال و هوای روحی من در زندان بوده یا با مباحث و مطالعات خاص مرتبط.

انتشار یادداشتها که زمان نگارش آن بسته به شرایط معمولا آخر شب بود یا صبح فردا بود بر اساس تاریخ نگارش خواهد بود و بر اساس حجم هر کدام دربردارندهی نوشتههای یک یا چند روز است.

-------------

دفتر اول

يكشنبه 19/2/89

به نام خداوند جان و خرد

آنچه مدت‌ها بود منتظرش بودم اتفاق افتاد. من را به همراه چند دوست هم بند ديگر طي شرايط ويژه‌اي از بند 350 به زندان رجايي شهر (گوهردشت) كرج منتقل كردند.

روزی خاص بود و ساعتی خاص تر . يك روز، نه چند ساعت پس از اعدام فرهاد وكيلي و 4 نفر ديگر؛ 4 مرد و يك زن، عمدتا متهم به وابستگي به گروه مسلحانه پژاك و شركت در عمليات بمب‌گذاري. البته اين يك بهانه بود براي ايجاد رعب و وحشت در آستانه ی سالگرد دوم خرداد و بعد 22 خرداد88. هنوز نيم ساعتي نگذشته بود كه از اتاق 6 بند 350، از مراسم ترحيم فرهاد، بازگشته بوديم كه از بلندگو نام سه نفر خوانده شد و دعوت به حضور در دفتر رئيس بند؛ حشمت‌اله طبرزردي داوود سليماني و عيسي سحرخيز.

پيش از رفتن به دفتر رئیس وقت بند - بزرگ نیا - که در طبقه ی بالا قرار دارد و مشرف به هواخوری، در راهرو به داوود گفتم كه احتمالا بحث انتخاب وكيل بند جديد است، شاید هم پيگيري نگرفتن غذاي ظهر زندان. بهانه ی معترضان برای عدم دریافت نهار واکنش به اعدام‌هاي بامداد روز يكشنبه بود، پس از غيبت چند ساعته ی وکیلی و هم زمان قطع تلفن‌های بند از ساعت حدود 7 غروب روز شنبه هجدهم اردیبهشت 89.

***

با اين وجود، با تمام آن انتظارها، آنچه كه در عمل اتفاق افتاد دور از انتظار بود، نه تنها براي من، براي همه ی ما سه نفر . بعد متوجه شدم، درحقیقت براي شش نفر. همچنین براي سه نفر جديدي كه بعد از ما نامشان خوانده شد؛ مهدي محموديان، رسول بداقي و علي رفيعي.

وقتي از در طبقه دوم خارج شديم، تا به دفتر رئيس زندان برويم، پيام اول اين بود : "رئيس مهمان دارد، چند دقيقه منتظر بمانيد". پيام دوم را خودمان متوجه شديم و گرفتیم، با ديدن ماموران ویژه ملبس به یونیفورم سپاه، با ماسک های پوشاننده ی صورت و اشاره‌اي كه به سمت در خروجي بند می شد. انتظار به سر آمده بود. اما ناگهانی، در آن روز و آن ساعت و آن دقايق. ساعاتي پس از اعدام فرهاد وکیلی و چهار زندانی سیاسی مستقر در زندان رجائی شهر. ساعتي پس از نگرفتن غذاي زندان، در حرکتی اعتراضی و پچ پچ‌هايي براي تكرار اين عمل طي يك دو روز آينده. البته همه موافق نبودند و مخالفت‌هايي مطرح بود و افق حرکت همه جانبه ی جمعی به ظاهر دور از دسترس. مي‌ماند جلسه‌اي دیگر؛ در ساعت پنج- سه ساعت بعد از مراسم ختم در اتاق 6. برنامه ای تنظیم شده بود برای زمان استقرار در حیاط، در زمان خاصی از هواخوري. قرار مقدماتی اجرای برنامه ای همگانی بود در حد برگزاری سكوت عمومی يك ساعته، به همراه پوشيدن لباس مشكي يا استفاده از بازو بند سياه.

***

ماموران سپاه منتظر دم در، مستقر در کنار و درون یک ون. با ديدن چشم‌بندها، دستبندها، و بعد دو مامور موتورسوار برای اسكورت خودروی حامل ما دریافتیم که حادثه ی مهم‌تري در جریان است. حدس و گمان‌ها بيشتر به سمت بازجويي های جدید می رفت و تشکیل پرونده های تازه

. ماجرا می توانست به تداوم حضور ماموران وزارت اطلاعات در بند 350 مرتبط باشد- دقیق تر بگویم حضور ماموری ويژه با نام مستعار نيكبخت كه يك دو هفته بود در بندمستقر شده بود. او و افراد زیرنظرش در بازجويي‌های مداوم و اغلب شبانه، البته گاه همراه با دلجويي و دادن وعده در پی یافتن عوامل و محرك‌هاي مسائل بند 350 بودند و رهبران جريان‌هاي اعتراضي چون تهیه کنندگان نامه‌ها و بيانيه‌ها و راه اندازان اعتصاب غذا یا روزه‌هاي سياسي. آن ها طبق معمول چنین مکان هایی سعی می کردند که در بند " آنتن" بگذارند و هر از چندگاه فرد یا افراد مورد نظر را مخفیانه یا با تمهید به زیر هشت صدا کنند و اطلاعات لازم را کسب نمایند.

در اين ميان در بازجویی ها مستقيم و غيرمستقيم نام من نيز به ميان مي‌آمد و يك دو نفر ديگري كه اكنون بعضی از آن ها درون ون نشسته و منتظر صدور دستور حركت بودند. هرچند که هیچ گاه من را برای بازجویی صدا نکردند، اما زندانیانی چون مهدي محموديان همراه ما بودند كه طی روزهای قبل خود يكي از گفت‌وگوكنندگان با نيكبخت بود.

خودرو به حرکت درآمد و از سرازیری خیابان كنار بهداري گذشت و پیچ بند 209 . دریافتیم كه مسئله بيخ‌دارتر از تصور ماست و گویا قرار است ماجرا در خارج از اوين حل و فصل شود. اين سوال اصلي مطرح بود كه مقصد خودروكجاست؟ و چرا انتقال این تعداد محدود؟ هر نوع حدس و گمانی مي‌شد زد جز اينكه بدون خبر ما را از 350 به زندانی ديگر منتقل می کنند- امری بی سابقه در آن زمان. يك ساعت بعد در زمان خروج از زندان اوین،. درست دم در خروجی، در شرایط ارائه ی حکم ماموریت ماموران متوجه شديم قرار است سه نفر به زندان رجایی شهر (گوهردشت) کرج اننتقال یابند و سه نفر به زندان فرديس - زنداني ناشناخته اما مرتبط با نام محله‌اي در جنوب شرقی شهركرج.

در دو رديف سه نفري در انتهاي ميني‌بوس كه اكنون از ون زندان به ميني‌بوس شخصي نو نواري تغيير يافته بود، نشسته بوديم كه مقصد اعلام شد. بعد حركت در معيت دو موتور سوار- اسکورت سپاه پاسداران. از همان نوع موتورهايي بود كه ماموران ضدشورش حوادث بعد از انتخابات 22 خرداد88 به عنوان موتورهاي تك نفره سبك براي زدن به صف معترضان استفاده می کردند.

يك ساعت بعد در گوهردشت بوديم و داخل زندان رجايي شهر. در اينجا بود كه ليست افراد خوانده شد: سحرخیز، سليماني و بداقي رجايي شهر؛ محموديان، رفيعي و طبرزردي زندان فرديس. ساعتی بعد، پس از پرس و جوی زیاد دریافتیم که كه ندامتگاه فردیس همان زندان كچويي است كه در اختيار نيروي انتظامي قرار دارد و گويا در حال تغییر و تحول برای تحویل دادن به مسئولان سازمان زندان های استان تهران.

بعد از يك ساعت انجام امور اداري هر سه نفر را به مسئولان قرنطينه ی زندان رجایی شهر تحويل دادند، براي سه روز نگهداري. مكاني بود با حدود 55 تخت در يك و نيم رديف، تخت‌هاي سربازی سه طبقه. سرک کشیدن به لیست آمار روزانه مفید بود و نشان داد كه قرنطینه آن شب مهماندار 88 زندانی است. حدود 40 نفر از این افراد باید كف خواب می شدند، یعنی زندانیانی که بی نصیب از داشتن تخت هستند و باید روی زمین بخوابند. حاج رضا مسئول قرنطينه بود كه خود زنداني سابقه داری است؛ فردي خوش رو و خوش برخورد، از جمله با ما و به خصوص با من. می شد حدس زدم كه نامم را از قبل شنيده و نشانم را از ديگران!

نگارش : 

چهارشنبه شب 22/2/89 ساعتذ19:30 حسينيه بند دو رندان رجایی شهر

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

استان یزد

حمایت شورای استان یزد از تحصن 20 روزه معدنچیان بافق

۱۶ خرداد ۱۳۹۳
شهرام رفیع زاده
خواندن در ۲ دقیقه
حمایت شورای استان یزد از تحصن 20 روزه معدنچیان بافق