دهن کجی به روحانی
خبری از گشت ارشاد نبود. نفس راحت کشیدم. انگار فقط میخواستند دو روزِ چسبیده به حرفهای روحانی را دهنکجی کنند. و بعد مثل همهی این یک سال اخیرشان، هم باشند و هم نباشند. نمایشگاه به نیمه رسیده. حواسم جمع شده به فعالیتهای جنبی و غرفههای حاشیهای. از در شمالی مصلا که وارد شدم و نفس راحتم را که کشیدم، سرازیر شدم سمت شبستان. انرژیام را باید میگذاشتم برای تهِ الفبا. برای راستهی ناشرانِ مخصوص و غرفههای بزرگ و نفسگیر. قبلش اما چیزهای دیگری ترمزم را کشید...
بازار قرعه کشی
هر جای نمایشگاه که باشید، یکجوری جلویتان سبز میشود. دیوارهای کاذب درست کردهاند در گوشه و کنار شبستان و محوطههای بیرونی و روی یک نوار نارنجی پرسیدهاند «چرا کتاب میخوانیم؟» آدمها روی برگههای پشتچسبدار نارنجی و صورتی و فسفری جواب سوال را مینویسند و در قرعهکشی شرکت میکنند. هر روز بیست نفر برندهی یک چیزی میشوند که شلوغی جلوی غرفهها نگذاشت بفهمم چی. کنارتر، مسابقهی بزرگ کتابخوانی گذاشتهاند با جوایز کمکهزینهی سفر عمره، عتبات و مشهد مقدس. همان وسطها ست که غرفهی دیگری را هم میبینم قرمز و جیغ. در غیاب کپیرایت، پروژههای مختلفی راه افتاده برای حمایت از حقوق ناشر و مؤلف. غرفهی قرمز متعلق به شرکتی خصوصی ست به اسم nocopy. در ازای پرداخت حق عضویت میتوانید عضو شبکهی نوکپی بشوید و اثرتان را ثبت کنید. کجا؟ در بروشورشان توضیح بیشتری داده نشده. به جایش وعدهی شرکت در قرعهکشی را دادهاند. دوستم میگفت کم مانده برای بچهدار شدن ملت هم قرعهکشی بگذارند!
سانسور است که ترجمه را نشانده جای تالیف
حسین سناپور، نویسنده و مدرس داستاننویسی چند روز پیش یادداشتی دربارهی تولید فرهنگی منتشر کرد: «این روزها که بعضی از معروفترین ناشرانمان (بهخصوص ناشران فعال در حوزهی ادبیات) به بهانهی نمایشگاه کتاب فهرست کتابهای تازه منتشرشدهها را اعلام میکنند، بیش از همیشه جنبهی تاسفبار نشرمان خود را نشان میدهد؛ این که اغلب کتابهای این ناشران، خارجی و ترجمه است، و این یعنی این که نه فقط تولید فرهنگی و بهخصوص ادبی (بهخصوص برای من، که کارم ادبیات است) کاملا وارداتی ست و تقریباً در انحصار نویسندههای خارجی، که حتا این روند گویا هیچ خیال معکوسشدن، یا دستکم تغییرکردن، ندارد. انگار از مسئولان دولتی فرهنگی گرفته تا ناشران و مترجمان و خوانندهها چندان اعتنایی ندارند که این محصولات فرهنگی چه میزانش در خودِ ایران و از فکر ایرانیها تولید میشود و چهقدرش ترجمه است، چهقدرش میتواند انعکاس وضعیت فرهنگی خودِ ما باشد و چهقدرش موضوعات کلیتری که برای ما ممکن است جالب باشند یا نباشند. فشار سانسور در این سالها بیشتر از تمام یک دههی پیش از آن، ناشران را راغب کرده به نشرِ کتابهای خارجی.»
حرف سناپور چندان هم بیربط نیست. ترجمه و انتشار آثار غیرفارسی بهخصوص در حوزهی ادبیات داستانی آنقدر پررنگ شده که مسئلهی کپیرایت را دوباره برگردانده روی میز. از آن طرف، شبکههای مجازی پر است از عکس جلد مجموعهها و کتابهای ترجمهای که حاصل زحمت داستاننویسها و روزنامهنگارها ست. و بیشتر از آنکه اخبار انتشار داستانهای فارسی دست به دست بشود، خبر کتابهای ترجمهی تازه است که جلوی چشم قرار میگیرد: «جومپا لاهیری اجازهی چاپ ترجمهی فارسی کتاب را طی قراردادی رسمی به نشر ماهی سپرده است. گودی تازهترین اثر لاهیری و دومین رمانش پس از همنام است. رمان گودی دربارهی حوادث خونبار هند در دهه ۶۰ در پی جنبشهای دهقانی ناکسالباری است و به داستان خانوادهای میپردازد که یکی از فرزندانش درگیر ماجراهای چریکی میشود و دیگری برای تحصیل به آمریکا میرود.»
نمایشگاه کتاب یا بارکشی کتاب؟!
در شبکههای مجازی بعضی کاربران لیستهای پیشنهاد کتاب رو میکنند و یکی دیگر کتابخوانها را دعوت میکند به عکس گرفتن از کتابهایی که خریدهاند و شوآف کردن آنها. با این منطق که شوآف کردن برای کتاب خیلی هم خوب است! در وبلاگها هم که میگردم، پستهایی تک و توک دربارهی کتاب و نمایشگاه میبینم. وبلاگ «یادداشتهایی برای مخاطب احتمالی» به نبودن چرخ خرید در نمایشگاه اعتراض کرده: «چرا وقتی در نمایشگاه کتاب تهران میشود کتاب خرید، یا اساساً این نمایشگاه با هدف فروش کتاب برگزار میشود، چرخهای خرید در اختیار مراجعهکنندهها قرار نمیگیرد؟ چرا باید خریدار چند کیلو کتاب را مدام توی کیسههای پلاستیکی با خودش بکشد و حین باربری به تماشای سایر غرفهها بپردازد؟ کسی که به فکر کمبود اکسیژن و نبود امکانی برای نشستن و استراحت در نمایشگاه نیست؛ دستکم از فروشگاههای رفاه و سوپرمارکتهای جدید یاد بگیرند و چرخدستیهای خرید در نمایشگاه بگذارند. همنشینی یا مجاورت ناشرها هم پایهای نداشت جز قرابت الفبایی! معلوم نبود چرا باید فلان ناشر کنار بهمان ناشر غرفه داشته باشد؟ چون اسم هر دو مثلاً با حرف نون شروع میشود! در یک جمله: خرید از نمایشگاه کتاب، خریدی ست با اعمال شاقه که موجب سرگشتگی، خستگی شدید، خالی شدن کامل توان و آسیبدیدگی کمر، گردن و زانو میشود.»
مسئلهی حمل کتاب و کیسههای خرید همیشه یکی از مشکلات نمایشگاهبروها بوده. «بهترین وسیله برای حمل کتاب همانا که چمدان سفری چرخدار است! از همانهایی که آقای جرج کلونی در آن فیلم کذایی همیشه همراه داشت. گزینهی دوم کولهپشتی ست. چون تحمل وزنش سادهتر است و دستهاتان موقع ورق زدن کتاب آزاد میماند. من البته خودم میانهای با کولهپشتی ندارم و به همان شیوهی سنتی نایلون در دست راه میروم.» البته یک راهش هم این است که کتابهایتان را بسپارید به غرفه ای که کتاب (ترجیحا زیاد) ازش خریده اید! بعد دست آخر یکی یکی بیایید بسته کتابها را که سپرده اید جمع کنید.
وقت ندارید؟ سراغ ناشر بزرگ نروید!
راهنماهای خرید از نمایشگاه کتاب هم که با ادبیاتی خودمانی بین کاربران دست به دست میشود، یکی دیگر از متنهای پرطرفدار در ایام نمایشگاه است: «اگر دیدید ناشر بزرگی خیلی شلوغ است و کتاب خاصی مد نظر ندارید که طمع به تخفیفش بسته باشید، آن غرفه را رج بزنید. خصوصاً اگر ساکن تهران یا شهرهای بزرگ هستید. چون مشکل اصلی همهی ناشران ایران توزیع است. ناشران بزرگ توزیع خوبی در اختیار دارند و بعید است کتاب جدیدشان به دستتان نرسد. همچنین معمولاً رابطهی خوبی با مطبوعات دارند و خبر کتابهای تازهشان به زودی بهتان میرسد. اگر ناچار به تصمیمگیری سریع شدید، نگران از دست دادن کتابهایی باشید که روحتان هم از چاپشان خبردار نخواهد شد.»
دزدان کتاب و چاپ های دزدکی
در میان پستهای وبلاگی، یادی هم شده از دزدهای کتاب در نمایشگاه که پیش از این هم سوژهی رسانهها شده بودند: « کشرونده» هم به اقتصاد، فرهنگی نگاه میکرد هم به فرهنگ، اقتصادی! یک کتابِ قطورِ عجیب و غریب کش میرفت، مثلا فرهنگ لغات، که حتا روی جلدش را هم نمیخواند. فقط میدید کلفت است. پس برمیداشت. در حالی که هر چیز یا کتاب کلفتی، لزوما چیز خوبی نیست. مثلاً چماق. کلفت است، اما فرهنگ را صاف و صوف میکند. پس هدف کشرونده چه بود؟»
حکایت کتابهایی که از نمایشگاه جمع میشوند و ناشرهایی که متخلف میشوند و غرفههایی که معلق میشوند، تازگی ندارد. حالا خبرگزاری فارس نوشته است که این کتابهایی که جمع می شوند اصولا دزدکی منتشر شده بوده: فارس با تیتر ۱۲ کتاب جمع شد، از قول همایون امیرزاده که عنوان اش هست "رئیس هیات رسیدگی به تخلفات ناشران" – به همین درازی - نوشته: «عناوینی که تاکنون از نمایشگاه تهران جمعآوری شده ۱۲ مورد بوده که عمدتاً از ناشران عمومی به دست آمده است. این آثار مجوز چاپ نداشتند، حتی برخی هم اعلام وصول را دراختیار نداشتند.»
پیش از این خبرگزاریها و سایتها اسامی کتابهای جمعشده را منتشر میکردند. کمکم اما لیست آنقدر تکراری شد که کسی اهمیتی به بازنشر لیست نمیداد. صادق هدایتها و فروغها و... امسال هم این حکایت کار ندارد به قرارِ آشتی. همچنان میآید و یادآوری میکند و جمع میکند و میبرد...
پرفورمنس آدم نقره ای
از شبستان که بیرون زدم، هنوز از پلههای جلوی در پایین نرفته بودم که آدمهایی با لباسهای عجیب از کنارم رد شدند. چند ثانیه طول کشید تا بفهمم شاهد یک پرفورمنس در سکوت هستیم. مردهایی با لباسهای نقرهای و صورتهای رنگشدهی نقرهای، صامت مثل روباتها حرکت میکردند و بعد مجسمه میشدند. به حالت پانتومیم پیامهایی را به مخاطب میرساندند. مردم کمکم جمع شدند. کسی از هماهنگکنندههای اجرا مدام مردم را هدایت میکرد که جلو نروند و پایین پلهها بمانند. بازیگرها که بیحرکت شدند به مردم اجازه دادند که نزدیک بشوند. عکس بگیرند و از بیحرکتی مطلق بازیگرها به هیجان بیایند. پرسوجو کردم و رسیدم به کارگردان کار، رضا بهرامی. از شروع ایده پرسیدم و پیامی که میخواهد منتقل کند: «اسم این پرفورمنس Silverman است و قراره آدمها توش با حرکات مشخص کتابخوانی در فرهنگها و قومهای مختلف رو نشون بدن. من ایدهی این کار رو بردم وزارت ارشاد و گفتم که برای نمایشگاه میخوام جلوی شبستان اجرا کنیم. کار رو دیدن و حمایت کردن و ما الان هر روز پونزده دقیقه تو ساعتهای ۱۰، ۱۲، ۱۶، ۱۷، ۱۸ تو سکوت اجرا میکنیم و از واکنشهای ناگهانی مردم فیلم میگیریم.»
از مردهای سنگی و نقرهای دور شدم. رسیده بودند به فیگور گرفتن برای آدمهایی که با دوربین جلوی پلههای ایستاده بودند. قدمزنان دور شدم. شش روز گذشت و تکلیف این قهر قدیمی من با نمایشگاه معلوم نشد...
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر