"من یکروز گرم تابستان دقیقا یک سیزده مرداد حدود ساعت سه و ربع کم بعد از ظهر عاشق شدم. بعيد میدانم لازم به معرفی باشد". شروع کتاب دايی جان ناپلئون بقدر کافی برای همهمان آشناست. منتها اصل موضوعی که میخواهم دربارهاش بنويسم همين یک جملهایست که کتاب با آن شروع میشود. يعنی در واقع درباره اتفاق ساعت سه و ربع کم بعدازظهر. پرونده علمی که مینويسم درباره "زيست-عصبشناسی عشق" است.
کسی از بين عشاق روی کره زمين نمیداند چطور عاشق شده ولی همه میدانند چيزهايی در دنیا قبل و بعد از اين اتفاق عوض میشود. شعر و داستان و تصویر قلب تیر خورده که فت و فراوان، ياد عشق قديمی هم که به اندازه تعداد نفرات روی کره زمين. عجيب اين است که مزه بستنی فالوده هم عوض میشود، همينطور بیخودی.
اما چرا زيستشناسها و عصبشناسها هميشه دوست داشتهاند از جزئيات رويداد عشق باخبر بشوند همهاش مربوط است به موضوع تکامل. از جنبه تکاملی روابط ميان هورمونها و اعصاب در انسان در زمان رخداد عشق به بالاترین ميزان هماهنگی میرسد. البته عشق مادرانه با عشق شاعرانه فرق دارد و بخشهایی از مغز که در هر مورد فعال میشوند هم متفاوتند، منتها در هر دو مورد بخشهایی از مغز که مربوط به احساسات منفی و قضاوت اجتماعی هستند غيرفعال میشوند.
زيست-عصبشناسها میگویند فعاليتهای مغزی مربوط به عشق شاعرانه میان دو عاشق از چشم شروع میشود، که البته حرف تازهای نيست. حرف تازه اين است که در اولين برخورد دیداری اين اعصاب خارجیترين لایه مغز (Cerebral Cortex) هستند که فعال میشوند. برای اطلاعتان همین لايه مغز است که حافظه، توجه، فکر، زبان و هوشياری را کنترل میکند.
وقتی عاشق میشوید بجز لايه خارجی مغز، يک حوزه مهم دیگر مغز هم درگير داستان میشود. به اين حوزه میگويند "بخش پاداش". میتوانيد هم اسمش را بگذاريد بخش رضامندی. شبيه اين است که کارتان را خوب انجام میدهيد و بابتش دستمزد دريافت میکنید. در اين حوزه مغزی ناحيهای به نام هيپوکامپ (Hippocampus) وجود دارد که کار آن کنترل حافظه کوتاه مدت است. آزمايش نشان داده هيپوکمپ رانندگان تاکسی لندن رشد يافتهتر از ديگران است. دليلش هم به ياد داشتن نشانی کوچهها و خيابانهاست. خوب معروفترين ماده شيميايی اين ناحيه از مغز دوپامين است که توسط بخشی از مغز که اسم آن هيپوتالاموس است ترشح میشود. حالا بعرضتان میرسانم که رد دوپامين را میتوانيد نه تنها در عشق بلکه در اعتياد هم پيدا کنيد. دليلش همان رضامندیست که میتواند با عشق، پول، سکس، ورزش يا اعتياد تامين بشود. هر جا رضامندی زياد باشد يعنی دوپامين زياد است و بلعکس.
نکته جالب اين است که هر جا دوپامين زياد باشد يک ماده شيميايی ديگر به نام سروتونين کم میشود. سروتونين چه کار میکند؟ خط و ربط سروتونين مربوط به حال و روز و اشتهای آدمهاست. کم اشتها شدن آدم عاشق مربوط به کاهش ميزان سروتونين است و کم شدن سروتونين هم مربوط است به افزايش دوپامين. داستان ادامه دارد. ادامهاش اين است که عشق شاعرانه با يک ماده شیميايی ديگر هم سر و کار دارد که اسم آن "عامل رشد عصبی"ست. وقتی تازه عاشق شدهايد ميزان "عامل رشد عصبی" در خونتان زياد میشود. ميزان "عامل رشد عصبی" در خون عاشقپيشهها که از اينطرف عاشق میشوند از آنطرف فارغ کمتر از تازه عاشقهاست. مقدار اين ماده شيميايی در خون آنهايی که زندگیشان به تعادل رسيده و جزو عشاق قديم محسوب میشوند از همه کمتر است. خلاصهاش اين است که هر تکانی که بخورید مواد شيميايی توی مغزتان کم و زیاد میشود.
دو تا هورمون ديگر هم وجود دارد که بد نيست ازشان باخبر بشويد. اسم يکیشان اوکسی توسین (Oxytocin) است و اسم دومی وازوپرسين (Vasopressin). هر دو هورمون در هيپوتالاموس مغز ساخته میشوند ولی محل ذخيره شدنشان در غده هيپوفيز است. وقتی دو تا عاشق معاشقه میکنند ميزان اين دو تا هورمون در خون هر دویشان زياد میشود. و البته در زمان وضع حمل و شير دادن بچه هم خون مادرها مملو از اين هورمونها میشود. ولی بدانید و آگاه باشيد که وقتی يک مرد در مواجهه با مردهای ديگر حال و روز دعوا کردن دارد وازوپرسين خونش بالا رفته است. يعنی هر وقت توی خيابان مراسم يقه و يقهکشی ديديد ياد همين هورمون بيفتيد. میدانم! يک سوال دارد توی سرتان میچرخد که چطور ممکن است يک آدمی توی خيابان يقه ديگران را بگيرد و هورمون وازوپرسينش زیاد باشد بعد توی رختخواب هم معاشقه کند باز وازوپرسينش زياد باشد؟ خوب جوابش اين است که در هر دو مورد يک نقطه اوج وجود دارد که درست در همان نقطه وازوپرسين به بالاترين ميزان خودش رسيده است، ولی اگر وازوپرسين نباشد نقطه اوجی هم در کار نيست. درست در همينجا يک دعوای قديمی هم میان زيست-عصبشناسها وجود دارد که آيا کنترل ارادی میتواند ترشح وازوپرسین را کنترل کند يا نه.
خوب وقتی ديوانهوار عاشق کسی هستيد چه خبرها میشود؟ دو تا بخش در مغز وجود دارد به نام آميگدالا (Amygdala). اصل اين اسم از زبان يونانی آمده و معنايش بادام است چون شکل اين دو تا بخش هم شبیه بادام است. در نتيجه به نام هستههای بادامی هم شناخته میشوند. کار اين هستههای بادامی در مغز اين است که تصميمگيری و واکنشهای احساسی و حافظه فرد را کنترل میکنند. وقتی ديوانهوار عاشق کسی میشويد با اجازهتان فعاليت اين دو تا بخش يا کاهش پيدا میکند يا اصولا از کار میافتند. يعنی در واقع شما عاشقید و ماست میتواند سياه باشد و هر چه آن خسرو کند شيرين بود. میشود گفت عشق اصيل در زبان زيست-عصبشناسی به همين از کار افتادگی آميگدالا يا هستههای بادامی اطلاق میشود. اثرات از کار افتادگی آميگدالا در سطح يا کف خيابان هم به نمايش درمیآيد که معرف حضورتان هست.
حالا اگر برگردیم به خط اول داستان که عبارت بود از "من یکروز گرم تابستان دقیقا یک سیزده مرداد حدود ساعت سه و ربع کم بعد از ظهر عاشق شدم" آنوقت میشود از همان خط اول وقايع را از توی مغز آدمها دنبال کرد. به شازده اسدالله ميرزا که میرسيد همه چيز درباره دوپامين است.
برای مطالعه بيشتر:
http://www.ncbi.nlm.nih.gov/pubmed/15990719
http://www.sciencedirect.com/science/article/pii/S0014579307004875
http://emotion.caltech.edu/dropbox/bi133/files/presentation5
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر
هم خیلی جالب بود و هم خیلی شروع دلنشینی داشت جناب خیری
مانند کیک هایتان عالی بود :)