محمود دولت آبادی
مهمترین کار بهمن فرزانه که هیچگاه فراموش نمیشود، آشنایی جامعهی کتابخوان ایران با ادبیات آمریکای لاتین از طریق ترجمهی کتاب «صدسال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز است . درست است که «صدسال تنهایی» به تنهایی، خود کتاب معتبری است اما بهمن فرزانه با ترجمهی این کتاب، ادبیات آمریکای لاتین را به جامعهی ادبی ایران معرفی کرد. در واقع او دریچهای به سمت ادبیات آمریکای لاتین گشود.چون باعث شد آثار نویسندگان آمریکای لاتین مورد توجه مترجمهای ایرانی قرار بگیرد و جامعه کتابخوان روز به روز بیشتر با نویسندگان آمریکای جنوبی آشنا شوند. این تنها کار بهمن فرزانه نیست؛ اما بی شک مهمترین خدمتی است که او به ادبیات ایران کرده است. من از دست دادن این عزیز را به خانوادهی محترم ایشان و جامعهی ادبی ایران تسلیت میگویم.
نمیدانم آدم چگونه باید بمیرد
آیدین آغداشلو
با بهمن فرزانه هممدرسهای بودیم. بهمن، چند سالی از من بزرگتر بود و از همان جوانی ادیب و هنردوست و به معنای واقعی کلمه «فرزانه» بود. کتاب قرض میداد و دربارهی ادبیات برای من که ذهن آماده و بلعندهای داشتم برهر معنای ارزندهای، صحبت میکرد. بهمن از هر نظر بزرگتر بود؛ زبان میدانست و بسیار مودب و فروتن بود. اصلا به بچه مدرسهایها نمیماند و کتابخانهی مفصلی داشت.
یادم هست یکبار که ما را به خانهی خودش دعوت کرد، دیدم سطح داخلی کنار پنجره، قلوهسنگهای رنگارنگی را چیده است. چه زیبا و پرمعنا بود و یاد گرفتم هرچیز سادهی پیش پاافتادهای، میتواند زیبا باشد به شرط اینکه انتخابکنندهاش، آگاه و فرهیخته باشد و او آگاه و فرهیخته بود که قلوههای سنگ را با تناسب و حوصله کنار هم چیده بود و حاصل زیبا شده بود. این شاید تمثیلی بود از کل زندگی بهمن فرزانه که همهی عمرش را ساده و بیادعا و بر کار کنار هم گذاشتن قلوهسنگهای زیبا گذراند.
بعدها به رم رفت و دیگر ردی از او برای من باقی نماند الا کتابهایی که ترجمه میکرد و من میخواندم و سرخوش میشدم از اینکه آدمی که میشناختمش چنین بزرگ است و از این بزرگی سهمی هم به ما میرسید.
نفهمیدم در رم زندگی را چگونه گذراند اما میدانم که او آدمی بود که زندگی را حتما با معنا میگذراند.
مترجم مشهوری شد. کتابهایی را انتخاب کرد که باید خوانده میشدند، کتابهای«بایدی» بودند، مثل«صد سال تنهایی» مارکز. حالا ممکن است من یا خیلیها از مارکز فاصله گرفته باشیم و نویسندگان بزرگ دیگری را ترجیح بدهیم اما «صد سال تنهایی» باید خوانده میشد، که خواندیم. بهمن فرزانه به عنوان یک مترجم، زباندان و روشنفکر وظیفهی مهمش را در انتخاب آثار «بایدی» برای مردم تشنه انتخاب کرد و به یمن انتخابهای لازم و حساس مثل هر مترجم دیگر ایرانی در جایگاهی عمدهتر از یک مترجم ساده قرار گرفت. مترجمی که میدانست چه چیزی باید خوانده شود و به همین خاطر کار میکرد و این کاری بود که اجر ومزد مادی چندانی هم نداشت. بهمن فرزانه و دیگر مترجمین بزرگ ما کنار سرچشمهی فیاض ایستاده بودند که آب گوارا را در نهرهای ظریف و باریک به همهجا میرساندند و اینها حتما خود سرچشمهی فرهنگ و شعور بودند.
سالها و سالها بیخبر ماندم از او و کتابهایش را میخواندم و از سلیقهاش در انتخاب لذت میبردم. ندیدمش، تا این اواخری که عکس مصاحبهاش را به خاطر بیماری تنهاییاش در روزنامهها دیدم. دلم شکست از اینکه آدم معتبری مانند بهمن فرزانه باید ایام سالخوردگیاش را با دلهره بگذراند و وقتی خواندم که بالاخره در خانهی سالمندان جا گرفته است و ساکن شده است خیالم راحتتر شد. خیلی غصهی سر از خانهی سالمندان درآوردنش را نخوردم؛ چون این برای او بسیاری از یاران قدیم من – و هر پیرمردی که در تنهایی میزید و میمیرد، سرنوشت محتومی است و جای گله ندارد. هنوز نمیدانم درست ترین راه مردن چهجوری است اما میدانم که پیری و تنهایی را باید با وقار گذراند. این شرط اصلی به جا آوردن حیثیت انسانی است. فکر میکنم در این اندیشه، بهمن فرزانه شریک بود و تایید میکرد. نمیدانم آدم چگونه باید بمیرد، اما میدانم چگونه باید زندگی کند و از همین رو نتیجه میگیرم که بهمن فرزانه درست زندگی کرد.
احمد پوری
بهمن فرزانه یکی از مدرنترین و بهترین نویسندگان دنیا را با ترجمهی «صدسال تنهایی» به تشنهگان ادبیات ایران معرفی کرد. اگر تمامی کارهای او را کنار بگذاریم، همین یک ترجمه خدمت بزرگ بهمن فرزانه به ادبیات ایران است. سه نسل از کتابخوانهای ما با ترجمهی او «صدسال تنهایی» را خواندهاند و لذت بردهاند. یادم میآید بهمن فرزانه در یکی از مصاحبههایش عنوان کرده بود که ترجمهی «صد سال تنهایی» باعث شده آثار دیگرش دیده نشود. واقعا نمیتوان دیگر ترجمههای او را نایده گرفت اما مگر میتوانیم ترجمهی «صد سال تنهایی» را نادیده بگیریم. شیفتگان ادبیات در این کتاب غرق شدهاند. بهمن فرزانه برای ادبیات ایران فرهنگ آفرینی کرد و ترجمههایش حادثهای بزرگ در رمان نویسی کشور ما بود. ادبیات ما همیشه وامدار این مرد بزرگ است.
احمد اخوت
یکی از ویژگیهای خوب ادبیات این است که ما دوستان و همدلانی داریم که هیچوقت آنها را ندیدهایم اما جریان ادبی چنان ما را به هم وصل میکندکه انگار همیشه کنار هم حضور داریم. من بهمن فرزانه را هیچوقت از نزدیک ندیدم اما همیشه با او احساس نزدیکی میکردم. سال آخر دبیرستان بودم که «صد سال تنهایی» را با ترجمهی خوب و روان او خواندم. این کتاب فوق العاده تاثیر گذار بود. آن وقت برایم جالب بود که یک مترجم از عهدهی ترجمهی پاکیزهی این کتاب برآمده است. عقیدهام بعدها هم تغییر نکرد وقتی دوباره ازدید یک مترجم و منتقد کتاب را خواندم به نظرم آمد؛ ترجمهی بهمن فرزانه از کتاب مارکز یکی از ترجمههای ماندگار است. در دورهای ارتباطم با کتابهای این مترجم قطع شد اما این وقفه طولانی نبود و جالب بود که انگار یکباره ارتباط با کارهای بهمن فرزانه دقیقا از جایی که قطع شده بود آغاز شد. یکی از غمانگیز ترین خاطراتم در حوزهی ادبیات به یادداشتی مربوط میشود که از بهمن فرزانه در روزنامه «شرق» به چاپ رسید. او نوشته بود:«من دیگر کار نمیکنم.» احساس کردم، آدمها صدای خودشان را زودتر از دیگران میشنوند. بعد از خواندن این یادداشت مدام نوشتن یک یادداشتی درباره بازنشستگی پیش از موعود یا بازنشستگی اجباری نویسندگان ومترجمان که شکلهای مختلفی دارد، وسوسهام میکرد، دوست داشتم از پایان این ماراتن عجیب و غریب دنیای ادبیات بگویم. بنویسم چطور یک دونده سنگین و پرنفس که همیشه جلو میرفت، نفس کم میآورد ولی دیگر خیلی دیر شد . بهمن فرزانه به خط پایان رسید. من متاسفم و به همهی آنهایی که روزگاری را با کتابهای بهمن فرزانه سر کردند، تسلیت میگویم.
انتخابهای عجیب یک مترجم
امیرحسین خورشیدفر
به نظر من حیات حرفه ای بهمن فرزانه در ایران که بهشت مترجم هاست واقعا شگفت انگیز است. مترجمی که از دهه پنجاه و با اثری مثل «صدسال تنهایی» چهره میشود، قاعدتا و مثل بسیاری دیگر از مترجمان هم نسلش باید در اوج شهرت می ماند و هر سال بر شهرتش اضافه میشد و استاد میشد و نمایندگی یکی دو نویسنده بزرگ را در ایران برعهده میگرفت و نمیگذاشت کسی به آنها نزدیک شود و اگر نزدیک میشد، میگفت که آنها کار فلانی را اصلا نفهمیده اند و این نویسنده ملک طلق من است، ولی بهمن فرزانه را به نظر من روزنامهنگارهای اجتماعی به بهانه بیماری سالهای پایانی زندگی و فراموشی و ...چند سوژه اشکآور دیگر برای مخاطبان احیا کردند. این فقط بدعهدی روزگار نبود، بلکه بهمن فرزانه هم هیچ گاه انتخاب در خوری در ترجمه بروز نداد. او بعد از «صد سال تنهایی» بیشتر به یک نوع ادبیات سانتی مانتال و احساساتی گرایش پیدا کرد که مخاطبانش با مخاطبان «صدسال تنهایی» و ... متفاوت هستند. من نمیگویم اشتباه کرد. اتفاقا این که خلاف مسیر شنا کرد شاید آگاهانه بوده. اما به نظرمن در جامعه ای که مترجمها ارج و قربی بیشتر از نویسندهها دارند بهمن فرزانه واقعا انتخابهای عجیبی داشت. او میتوانست معرفی «آلبادس پدس» و «گراتزیا دلدا» را به مترجمان دیگر واگذار کند. به نظر من در کارنامه او یک نقطه اوج است و باقی نشیبی است آرام و البته محترم. در حقیقت «گراتزیا دلدا» نویسنده اصلی است که بهمن فرزانه روی او وقت گذاشت و کارهایش را به فارسی ترجمه کرد که هیچ ربطی به مارکز و آن سطح ادبیات ندارد. فراموش نکنیم که بهمن فرزانه در واقع تمرکز اصلی اش را بر ادبیات محبوب زنان سیه قاره گذاشت که با اشک و آه همراه است. به نظر من نکته عبرت انگیز زندگی بهمن فرزانه این است که به نویسندگان و مترجمان دیگر نهیب می زند وقتی هیچ نهاد صنفی ندارید و برای هیچ کس مهم نیست سرنوشتتان چیست؟ فکر انزوا و گوشه نشینی و بی سرو صدا بودن بیرون بیایید، هر روز جواب خبرنگار بدهید و جنجال کنید و خبرساز باشید؛ چون اگر نباشید واقعا برای کسی مهم نیست و ممکن است فراموش شوید.
آثار سیاسی یک نویسندهی غیر سیاسی
اسدالله امرایی
بهمن فرزانه با وجود اینکه خودش را غیر سیاسی می دانست اما بیشتر آثاری که ترجمه کرد سیاسی بودند. ترجمههای او در شناساندن خیلی از نویسنده های دنیا به اهالی ادبیات ایران موثر بود. مثلا من «سیلونه» را قبلا با ترجمه «نان و شراب» میشناختم اما از نویسنده هایی مثل «دلدا» کار زیادی ترجمه نشده بود و بهمن فرزانه آنها را معرفی کرد. آخرین بار در آسایشگاه او را دیدم به نظرم خیلی راحت بود، احساس کردم که آخر خط خیلی از ما شاید بهتر از او نباشد. فکر میکنم باید برای پیری و سالخوردگی کاری بکنیم. مثلا در کنار خانهی هنرمندان یک آسایشگاه هنرمندان راه بیاندازیم و بیمه و خدمات رفاهی برای دوران پیری اهالی ادب و هنر فراهم کنیم و نگذاریم دوران سالخوردگی را در انزوا بگذرانند . با همهی این حرفها مرگ بخشی از زندگی است و اگر سراغمان نیاید یک پای زندگی میلنگد. ساراماگو کتابی دارد که شهریار وقفی پور آن را ترجمه کرده است به اسم «در ستایش مرگ»؛ او شهری را ترسیم میکند که درآن هیچکس نمیمیرد. تصورش هم وحشتناک است. باور کنید.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر