آیدا قجر
هر هفته، ساعت هشت و ۳۰ دقیقه شب به وقت ایران، «شهرزاد پورعبدالله»، رواندرمانگر در گفتوگوی زنده در صفحه اینستاگرام «ایرانوایر» درباره یکی از مسایل مربوط به «سلامت روان» صحبت میکند. در هفتههای گذشته درباره «عزت نفس» و «اختلال شخصیتِ وابسته» و در همتنیدگی آن با «عزت نفس» صحبت کردیم. موضوعی که این هفته به آن پرداختهایم، «روابط هموابسته» است که با دو موضوع پیشین ارتباط دارد.
رابطه هموابسته چه ویژگیهایی دارد، آسیبهای آن چیست، چه افرادی در این رابطه قرار دارند و برای رهایی، چه میتوان انجام داد؟
برای شروع بحث، رابطه هموابسته چیست و چه ویژگیهایی دارد؟
- هموابستگی نوعی اختلال رابطه است؛ یعنی رابطهای که برابر و قطعا سالم نیست. در این نوع رابطه، یک طرف دنبال برطرف کردن نیازهای دیگران است، حتی اگر به قیمت آسیب دیدن به خود و اطرافیانش باشد. در طرف مقابل، فردی را داریم که نیازمند به شخصی است که نیازهای او را برطرف کند. این نوع رابطه بر اساس نیاز تعریف میشود. کلمه هموابستگی از میان معتادان به الکل یا مواد مخدر آمده و به رابطه تعمیم داده شده است. این هموابستگی صرفا مخصوص روابط عاطفی نیست بلکه میتواند میان افراد خانواده، دوست یا همکار اتفاق بیفتد. فرد هموابسته جدا از آن که در چه نوع رابطهای قرار دارد، فردی است که همیشه سرویس میدهد، دنبال رفع نیازهای دیگری است، خودش را نادیده میگیرد و در نهایت خود را قربانی میپندارد.
در واقع، فرد هموابسته مفید بودن خود را در برطرف کردن نیازهای دیگری میداند و هم خودش را قربانی این شرایط میپندارد؟
- بعضی اوقات به قربانی بودن او ختم میشود. فردی که هموابسته است، هیچ مسالهای حول خودش نمیچرخد؛ یعنی هویت فردی خود برایش مساله نیست. هویت فردی ضعیفی دارد، انتظاراتش مشخص نیستند، احساسات و نیازهایش نادیده گرفته میشوند و خود در بیان آنها عاجز است. احساس میکند اگر به احساسات خود واقف است، مجاز به بیان آن نیست و امیدی به توجه گرفتن به نیازهایش ندارد. یک کمبود اساسی این افراد، اعتماد به نفس است. خودشان را لایق نمیدانند و عزت نفس پایینی دارند. تمام حس خوبشان در رابطه با کمکی است که به دیگران میکنند. اگر دیگران را از آنها بگیرید، احساس پوچی میکنند.
معمولا در هر رابطهای، احساس وابستگی و نیاز وجود دارد. چه تفاوتی میان وابستگی سالم یا طبیعی با این نوع وابستگی که شما از آن به عنوان اختلال یاد میکنید، وجود دارد؟
- فکر نمیکنم هیچ موجودی بتواند ادعا کند که هیچگونه وابستگی ندارد یا لازم نیست و یا دوست ندارد داشته باشد. انسان موجودی اجتماعی است که در بیشتر مواقع در نسبت با دیگران تعریف میشود. وابستگی ما به دیگری، مسالهای طبیعی است. همه ما در روابطی قرار میگیریم که به دیگران وابسته هستیم. وابستگی به خودی خود بد نیست. اتفاقا فکر میکنم در روابطی که یک طرف به دیگری این حس را نمیدهد که من به تو وابستگی دارم، مشکل ایجاد میشود. ولی رابطهای که وابستگی دو طرفه در آن وجود دارد، رابطهای برابر است و هر دو نفر در زمینههایی به دیگری وابسته هستند و تعادل وجود دارد. کسی احساس نمیکند نادیده گرفته میشود، از خودش بیشتر مایه میگذارد یا سیستم ارزشی او در نظر گرفته نمیشود. هر دو نفر احساس میکنند بدهبستان خوبی میان آنها وجود دارد و هر دو از رابطه بهره میبرند و یکی قربانی و فدای دیگری نمیشود.
ولی در رابطه هموابسته، یک نفر دیگری را کاملا نادیده میگیرد و در رابطه با دیگری تعریف میشود. فرض کنید فرد هموابسته میخواهد کار مهمی انجام دهد اما دوست او در تماس تلفنی میگوید که نیاز دارد این فرد برای چند ساعت، فرزند دیگری را نگهداری کند. فرد هموابسته با آنکه میداند قرار مهمی دارد، پاسخ مثبت به این خواسته میدهد. فرد هموابسته راضی نگه داشتن آن دیگری و برطرف کردن نیاز او اولویت بر خودش دارد. این ایثار و گذشت متاسفانه خصوصا در فرهنگ ایران مورد تایید و تشویق قرار میگیرد و از آن به عنوان صفتی مثبت و تقویت کننده استفاده میشود.
هفته پیش که درباره اختلال شخصیت وابسته صحبت کردیم، یکی از ویژگیهای این شخصیت را نیاز به تایید و قضاوت مثبت گرفتن از دیگران برشمردید.
- اساس این مساله، اعتماد به نفس و عزت به نفس است. وقتی از خودمان تعریفی نداریم، مدام به دنبال تعریف خودمان توسط دیگری هستیم. اما یکی دیگر از تفاوتهای وابستگی که در سوال قبل به آن پرداختم، مساله خود اهمیت رابطه است. در روابطی که این وابستگی برابر و سالم باشد، اولویت دو طرف رابطه و سعیشان بر این اساس است که هر دو طرف ضمن در نظر گرفتن نیازهای فردی، رابطه را هم در اولویت قرار دهند؛ یعنی در رابطه، هم مواظب خودشان هستند و هم دیگری. چون این رابطه مهم است. در حین آن که خود فرد هم مهم است، هر دو به خودشان اهمیت میدهند و برای خود احترام و زمان قائل هستند. در مقابل، در رابطه هموابسته این توازن وجود ندارد و یک نفر، یعنی فرد هموابسته صرفا رضایت طرف مقابل برایش مهم است. این فرد از هیچچیزی دریغ نمیکند؛ حتی چیزی که باعث آسیب به خودش شود.
این مساله در رابطه جنسی میان دو فرد هم وجود دارد؛ یعنی یک نفر در رابطه جنسی صرفا به لذت بردن طرف مقابل میاندیشد.
- فرد هموابسته حس مسوولیت اغراق شده دارد. او فکر میکند نگرانی برای مشکلات و عواطف دیگران، رسالت او است و خودی برایش وجود ندارد.
شخصیت و رابطه هموابسته چه آسیبهایی در پی دارد؟
- آدم هموابسته با احساسات خود در ارتباط نیست و اگر هم باشد، به آنها اهمیت نمیدهد، اهدافش برای او مهم نیستند، نمیتواند در زندگی پیشرفت کند، در بسیاری مواقع از نظر شغلی آسیب میبیند یا روابط عاطفی خود را از دست میدهد. در تمامی این موارد، در اولویت قرار گرفتن دیگری باعث این آسیبها میشود. با مواردی برخورد داشتهام که فرزندان یک فرد از همین مساله شکایت داشتند؛ مثلا فرزندان یک خاله با شوهری معتاد از فرزندان شخص هموابسته برای او مهمتر میشوند.
در بخشی از صحبتهایتان به مواردی اشاره کردید که ممکن است بعضیها احساس بینیازی کامل به طرف مقابل بدهند و از این مساله هم به عنوان آسیب یاد کردید. این مساله با «استقلال» چه طور تعریف میشود؟
- در بسیاری از موارد ممکن است رابطه عاطفی نزدیکی ایجاد نشود. بعضی افراد از طرف خانواده مدام تشویق شدهاند که مستقل باش، به کسی نیاز نداشته باش و نیازهایت را بیان نکن؛ مثلا مادری داشتهاید که شما را چنین تربیت کرده است. حالا وارد رابطهای میشوید و به طرف مقابل خود این حس را منتقل میکنید که هیچ نیازی به او ندارید و انگار بود و نبودش برای شما فرقی ندارد. این مساله با رابطه صمیمی و نزدیک مغایر است. اگر هیچ نیازی به دیگری وجود ندارد، پس برای چه آدمها وارد رابطه میشوند و با هم زندگی میکنند؟ دو نفر انسان باید بتوانند از پس خودشان به تنهایی بربیایند و وقتی وارد رابطه میشوند، بتوانند بخشی از کارها را به دیگری بسپارند. ولی اگر طرف مقابل نباشد، نابود نمیشوند و کارهایشان زمین نمیماند. در واقع، تقسیم کار سالم ایجاد میشود. اختلال شخصیت وابسته یعنی کسی که نمیتواند غیروابسته زندگی کند و در صورت عدم وجود دیگری، نابود میشود و توانمندی برای مدیریت وضعیت خودش ندارد.
شما شخصیت و رابطه هموابسته را تعریف کردید. این شخصیت هموابسته از چه بستری میآید و زمینههایی که شخصیت او را چنین شکل میدهند، چه هستند؟
- برخلاف بسیاری مسایل دیگر، عوامل ژنتیکی در این اختلال دخیل نیستند. به نظر میرسد هموابستگی، رفتاری تربیتی و آموختنی است؛ یعنی شما در محیطی رشد کردهاید که آموختهاید هموابسته باشید. در محیطهای خانوادگی که یکی یا هر دو والدین نوعی از اعتیاد را داشته باشند، احتمال هموابسته شدن فرزندان زیاد است چون والد نقش خود را بازی نمیکند و انتظار حتی به سمت فرزندان میرود که مدیریت کنند یا جای خالی والد معتاد را پر کنند. در برخی مواقع، بیماریهای روحی یا جسمی والدین یا یکی از افراد خانواده میتوانند موثر باشند؛ یعنی کودک از بچگی یاد میگیرد که پرستار و مراقب باشد. انگار نیازمند صرفا والدین بیمار هستند و نیازهای خودشان فراموش میشود.
مساله دیگر، والدینی هستند که انتظار دارند فرزندانشان جای والد باشند؛ به عنوان مثال، افرادی که در نوجوانی و سنین پایین بچهدار شدهاند، فرزندانشان یاد گرفتهاند که والد باشند و کودکی نمیکنند. در چنین شرایطی، هموابستگی در تعریف کودک از خود جای میگیرد و در بزرگسالی همان را تکرار میکند.
مورد دیگر، افرادی هستند که در گذشته یا کودکی آسیبهای جنسی یا جسمی و یا روحی دیدهاند؛ یعنی در روابطی بوده که مورد سوءاستفاده قرار گرفتهاند. خیلی محتمل است در روابطی وارد شوند که مورد استفاده دیگران قرار بگیرند؛ یعنی خودشان را در روابط آزارگرایانه قرار میدهند. آسیبهایی که این افراد دیده، باعث شدهاند از مکانیزمهای دفاعی استفاده کنند تا احساسات خود را نادیده بگیرند. آموختهاند که احساسات آنها مهم نیست یا توانایی رویارویی با آن را ندارند. یاد گرفتهاند که به خودشان اهمیت ندهند.
یکی از مشکلات آسیبهای جنسی و جسمی این است که شما را آماده میکند تا در روابط هموابسته قرار بگیرید؛ یعنی در خدمت دیگران قرار گرفتن. چون خودشان را مهم و ارزشمند نمیدانند. هویت آنها چنین میشود.
یکی از مسایلی که در خصوص تجاوز و آزارهای جنسی، به ویژه در کودکی مطرح میشود، بیگانگی فرد با خودش است. یعنی چنین آسیبی میتواند به نتیجهای برسد که شما آن را توضیح دادید؟
- بله. یکی از مکانیزمهای دفاعی همین است که باعث میشود با خودت بیگانه شوی و ارتباط روح با جسم قطع میشود. در نتیجه، در بسیاری از مواقع ایدهای از احساسات و نیازهای خودت نداری.
در واقع درمان این خواهد بود که فرد به خودش بازگردد؟
- در بسیاری از موارد، افراد به خاطر مشکلاتی که در رابطه با آن مواجه میشوند، به مشاور و رواندرمانگر مراجعه میکنند. خیلی اوقات افراد میگویند چرا کارهایی که ما برای دیگران میکنیم، دیگران برای ما نمیکنند. یا این که چرا فقط من چنین نیازهای دیگری را برطرف میکنم؟ یکی دیگر از ویژگیهای این افراد، ناتوانی در برقراری حد و مرز در روابط است و برای همین ممکن است مورد سوءاستفاده قرار بگیرند. بنابراین، وقتی به رواندرمانگر مراجعه میکنند که در روابط خود دچار مشکل میشوند. از طرفی، دانستن مساله باعث درمان نمیشود یا نمیتوان نسخه پیچید که از فردا این رفتارها را نداشته باش. چون هویت او را از فرد گرفتهاند. پس باید به درجهای از خودآگاهی برسند و بعد قدمهای کوچک بردارند تا به احساسات و خودشان توجه کنند.
مشکل اصلی، خلاء و حفرهای است که در درون آنها است که وقتی هیچکس نیست یا کاری برای کسی نمیتوانند انجام دهند، حس بیهودگی خواهند داشت. اگر بتوانند روی حس بیهودگی کار کنند و بدانند فایده داشتن فقط در رابطه با دیگران نیست و باید افراد به خودشان برسند و به خودشان احترام بگذارند، از آن شخصیت هموابسته فاصله خواهند گرفت.
والدین چهطور میتوانند کودکان خود را طوری تربیت کنند که هموابسته نشوند؟
باید به کودکان اهمیت دهند. متاسفانه وقتی کودکی سلیقهاش را عنوان میکند یا نظر میدهد و یا خواستهاش را میگوید، برخی خانوادهها او را پررو توصیف میکنند. این اشتباه است. یا مثلا والدین، کودکان را تشویق میکنند که از حق خود بگذرند و به خاطر خواهر یا برادر بزرگتر یا کوچکتر، از خودشان بگذرند. ممکن است این مساله باعث ارامش لحظهای محیط خانواده شود اما انسانهایی را تحویل جامعه میدهیم که نمیتوانند از پس خودشان بربیایند؛ یعنی ما ابزار لازم را به کودک نمیدهیم تا بتواند در جامعه گلیم خود را بیرون بکشد. درست همین جا است که مشکلات فرزند ما گریبانگیر والدین میشوند چون در بزرگسالی مدام در روابط مورد سوءاستفاده قرار میگیرند و همیشه در نقش قربانی خواهند بود.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر