نگارنده بر خلاف اکثر مردم معتقد است ماجرای هفتتیرکشی و شلیک چند گلوله به ماشین یک زوج جوان که در اتوبانی در تهران با یک مداح معروف مشاجره کرده بودند، نه فقط جای گله و شکایت ندارد بلکه جای تشکر و قدردانی هم دارد. اول آنکه باید به قول رئیس پلیس، آقای رادان، این موضوع کوچک است و چندان بزرگ نیست. البته ممکن است یک عده هم به تاسی از آن جک معروف (1) بگویند این موضوع برای جناب رادان (و خالهجان!) کوچک است و برای بقیه بزرگ محسوب میشود اما از آنجایی که نگارنده حوصله و اعصاب دست به یقه شدن با بعضی که رسالتشان یافتن نکات جنسیتی در طنزها و حمله به طنزنویسهاست را ندارد از این نکته گذشته و به سراغ نکته دوم میرویم.
دوم آنکه نگاهی به نوه فعالیت مداحان در یکی دو دههی اخیر (دقیقترش را بخواهید: از نیمه خرداد سال 1368 به اینطرف!) نشان میدهد که این طفلکیها یک جوری نشو و نما یافتهاند که تیراندازی در اتوبان کمترین کاریست که ازشان برمی آید. در تهران آدمهای معمولی با مشاغل نسبتا شریف، وقتی در اتوبان تصادف میکنند دست به یقه میشوند و با قفل فرمان به طرف مقابل حمله میکنند (نگران نباشید، طرف مقابل هم معمولا به جک یا زنجیر چرخ مجهز است؛ مگر اینکه زن باشد که در آنصورت غیرت مردانهی ایرونی اجازهی چنین کاری را نمیدهد و معمولا کار با چند ده فحش ناموسی به طرز صلحآمیزی خاتمه مییابد!) آنوقت چطور میشود از یک آدم غیرمعمولی که کارش گریاندن مردم و درآمدش از واداشتن دیگران به خودآزاری و لعنت و نفرین کردن به این و آن است و در جیبش هم یک قبضه اسلحهی خوشدست به همراه مقادیر معتنابهی فشنگ جنگی است انتظار داشت که مثلا وقتی یک مشکل ترافیکی با یک زوج جوان پیدا میکند پیاده شود و بگوید: "سلام علیکم دوست عزیز... از اینکه ماشین من با ماشین شما تصادف کرده بسیار متاسفم... من فکر میکنم حق با من بود و شما اشتباه رانندگی کردید... به هر حال باید صبر کنیم تا پلیس بیاید... تا آن موقع بفرمایید داخل ماشین که هوا سرد است."
واضح است که چنین دیالوگی اصلا در دهان یک مداح، آنهم از نوع سیاسی و حکومتیاش جا نمیگیرد. اینحرفها مال سکولارهاست و قبلا هم توسط آن پشتیبانِ عالیمقام مداحان تاکید شده بود که "هیات امام حسین سکولار ما نداریم!". در دهان این قشر خیلی چیزها جا میگیرد، مثلا شرکت هواپیمایی و پیمانکاری جاده سازی و تاسیسات نفتی و کارخانهجات دولتی و امثالهم که راحت پایین میروند؛ یا اظهار نظر درباره فتنه و انتخابات و تقاضای اعدام رهبران جنبش سبز و تعیین تکلیف دربارهی مسائل هستهای و حتی عورت آقای احمدینژاد، که راحت بیرون میآید اما قطعا گفتگویی نظیر گفتگوی بالا از این دهانها نه داخل میشود و نه خارج.
سوم اینکه خود این جناب محمود کریمی که تیراندازی کرده کم آدمی نیست. کسی که به گفتهی خودش کارش را از کودکی روی زانوی کافی شروع کند کم شخصیتی است؟ کسی که به گفتهی خودش کشتی میگیرد، کمربند سیاه دان دو جودو و کمربند سیاه دان پنج کاراته دارد در هنگام مشاجره چه کاری غیر تیراندازی میتواند بکند؟ وقتی قویترین مرد ایران را در کرج نوجوان هفدهسالهای به قتل برساند، چه تضمینی هست که یک زوج جوان در نیمه شبی تاریک و مهگرفته در اتوبان بابایی (هوووو...فیشششش... اووو... افکت صوتی سرصحنه!) به چشم برهمزدنی مداح رزمیکار بینوا را به گودی قتلگاه نکشانند و کارش را نسازند؟ خود شما را در کودکی تا بحال روی زانو (خصوصا به اندازهی کافی) نشاندهاند که مردم گریان شوند؟ خود شما را تا بحال در نیمهشب به گودی قتلگاه کشاندهاند؟ اصلا مداحی بلدید؟
چهارم اینکه ... ضمن تماشای ویدئوی زیر، به خصوص دقیقه سوم تا چهارم، به ادامهی دلیل چهارم توجه فرمایید
... یه چیزی میخوام بگم فیمینیستا گوشاشونو بگیرن... راوی میگه دو تا مرد رفتن یه کار خیری با هم انجام بدن... قرارشون به نوبت شد... اولیه شروع کرد... آیآیآی... دومیه که فعلا مفعول بود وقرار بود نوبت بعدی فاعل باشه خواست یه لطفی به دوستش بکنه... بزن خودتو... صداشو برد بالا که "خیلی خوبه... ادامه بده... داغونم کن"... که یهو دید یارو کارو ول کرده و زده به چاک... پرسید چی شد؟ چرا فرار میکنی... طرف داد زد تو الان به خودت رحم نمیکنی... الهی من بمیرم... قراره به من رحم کنی؟...
با استناد به نکتهی فوق، نگارنده معتقد است وقتی این جناب وسط نوحهخوانی چنان از خود بیخود میشود که شروع به کتک زدن و پاره کردن لباس فرزند خودش جلوی جمع میکند؛ قرار است وقتی نیمه شب با زوج جوانی که جسارت کرده و به ماشین او بیحرمتی کردهاند چه کند؟ واللا همینکه به شلیک چند گلوله به ماشین آنها رضایت داده جای شکرش باقیست و به نظر نگارنده باید از ایشان تجلیل و قدردانی مناسبی به عمل آید؛ بخصوص آنکه چندتایی کارخانه و تاسیسات و شهربازی واگذارنشده هنوز برای تجلیل و قدردانی باقیست! حکایت هم همچنان.
--------------
پانویس:
1- البته جک اگر واقعا معروف باشد نیازی به پانویس ندارد ولی اجمالا اینکه: یک روز بچهای با خالهاش رفت بیرون. خر نری را دید که چیزی از آن آویزان است. پرسید این چیه؟ خاله گفت "هیچی". دستش را کشید و رفت. فردا که با پدرش بیرون رفت همان منظره و سوال دوباره تکرار شد. پدر با خودش فکر کرد دلیلی ندارد بچه اسم این عضو را نداند. اسمش را گفت. بچه پرسید: پس چرا خالهجان دیروز جواب داد هیچی؟ دروغ گفت؟ پدر گفت: نه دروغ نگفته. برای خاله جان هیچی محسوب میشود!
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر