سحر بیاتی
مستند خیابان آزاری در کابل را که دیدم یاد خیابان های تهران افتادم، خیابان هایی که خیلی وقت ها جرات ایستادن کنارشان را نداشتم. خیابان هایی که خیلی وقت ها دلم می خواست در آن قدم بزنم اما حوصله جان ها و بوق های کش دار رهگذران و راننده هایش را نداشتم.
تجربه زیادی از کنار خیابان ایستادن ندارم، بیشتر اوقات با ماشین خودم در شهر تردد می کردم اما خیابان آزاری پا برجا بود تنها سبک آن با خیابان آزاری هنگامی که پیاده هستی متفاوت بود.
شبی از شب های سرد زمستان بود با یک گروه تلویزیونی همکاری می کردم، جلسه تیم نویسنده ها بود ضبط تصاویر طولانی شد و ما چاره ای نداشتیم جز ماندن، باید کمی هم با کارگردان کار گپ می زدیم. در نهایت ساعت 1:30 صبح من بودم و خیابان های خلوت شهر. از ده ونک که محل تصویربرداری بود تا خیابان گاندی راه زیادی نبود اما با آزار و اذیت یک پراید آلبالویی با چهار سرنشین جوان جرات رفتن به خانه را نداشتم. به هر دری زدم دور میدان ونک چرخ می زدم. چهار بار با پلیس 110 تماس گرفتم. هیچ کدام موثر واقع نشد. پراید آلبالویی با سماجت تمام در تعقیب و آزار من بود.
در نهایت در خیابان ولیعصر رو به روی پارک ساعی وقتی تعداد زیادی ماشین دیدم که در ترافیک ماشین حمل زباله گیر افتاده اند ترمز کردم. از ماشین با قفل فرمانی که زیر صندلی بود پیاده شدم و به طرف پراید آلبالویی دویدم. پسرها ترسیدند و پا به فرار گذاشتند. با خودم فکر می کردم در یک لحظه همه هویت اجتماعی خودم را از یاد برده ام و عربده کشان و چماق بردست بیشتر شبیه جاهل ها شده ام. اما ... آزاردهنده تر از نیامدن پلیس، مزاحمت جوان های پراید سوار، ترس و حتی حس بد پس از چماق کشی و یک خیابان گردی طولانی حرف هایی بود که تا برگشتن و سوار شدن به ماشین شنیدم. زنی که به همراه همسر و دو فرزندش سوار بر خودروی سمند بود سرش را بیرون آورد گفت :« این وقت شب وقتی تو خیابون پلاسی همین می شه دیگه» تا سوار شدن به ماشین ولگرد هم شدم. چند نفری هم مرا زنیکه خطاب کردند تا ماشینم را از وسط خیابان بردارم.
بعد یادم آمد وقتی درست 16 ساله بودم و با دختر عمه ام که چند سالی از من بزرگتر بود به سینما رفته بودیم و موقع برگشت یک وانت نیسان آبی با یخچال حمل گوشت ما را تعقیب می کرد و ما می دویدیم برای رسیدن به خانه که خیلی هم با سینمای کانون پرورش فکری فاصله نداشت، ما در پیاده رو می دویدیم و حتی کفش هایمان را هم از پا کنده بودیم تا زودتر برسم از بس ترسیده بودیم از بس پاهای ما یخ کرده بود و زانوهای ما می لرزید، اما زنی چادری شروع کرد به نفرین کردن ما که حجابمان را رعایت نمی کنیم تا مردان شهر را از راه به در کنیم...
بعد هی با خودم فکر می کنم از خیابان آزاری، آزاردهنده تر هم هست، قضاوت آدم هایی از جنس خودت. آنهایی که انگار هرگز در این شهر زندگی نکرده اند. نام این را چه می شود گذاشت؟ خشونت زنان علیه زنان؟
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر