شهرها و کشورها را با شیوهها و معیارهای گوناگون میتوان مورد مقایسه قرار داد؛ وسعت، جمعیت، تکنولوژی، آلودگی، سرسبزی، ثروت و شبکه حمل و نقل. اینها معیارهایی هستند که شاید در بهترین حالت، قدرت شهرها و کشورها و شاید درجه صنعتی شدن آنها را به ما نشان دهند، بدون این که از آدمهایی که در آنها زندگی میکنند حرفی بزنند.
فرق اهواز با لیورپول چیست؟ یکی صنعتیتر است و دیگری نیست؟ یکی آلودهتر است و دیگری نیست؟ یا این که یکی پولدارتر است و دیگری نیست؟
بیتردید مهمترین معیارها، آسایش و شادمانی، و بزرگترین داور، مردمی هستند که در آن شهرها و کشورها زندگی میکنند. ثروت مردم هر شهر در تامین آسایش و شادمانی «حق دسترسی» است؛ از دسترسی به هوای سالم، بهداشت و آموزش گرفته تا مسکن مناسب، اطلاعات، آزادی بیان و امکانات و خدمات شهری.
ولی اگر همه اینها را هم کنار بگذاریم، یک تفاوت ریشهای در نوع نگاه اجتماعات انسانی به اعضای خود وجود دارد که تفکیکی بنیادی بین آنها ایجاد میکند: اجتماع «وظیفه محور» و اجتماع «حق محور».
اجتماع، شهر و کشوری که در آن زندگی میکنیم و رهبرانی که تقدیرات اجتماع ما را رقم میزنند، بر اساس نوع نگرششان به شهروندان، میتوانند باوجود ثروت و پولی که در اختیار مردم است، روابطی وظیفه محور و یا حق محور را در زندگی اجتماعی شهروندان ایجاد کنند. این دو الگوی متفاوت، روابط بین خود شهروندان را هم تحت تاثیر قرار میدهند و یک سبک زندگی را تحمیل کرده و در مقابل، سبک دیگری را در اختیار آنها قرار میدهند.
در یک جا باید معلول نباشید، حامله نباشید، سالمند نباشید، انتظار نداشته باشید که با کالسکه کودک سوار اتوبوس شوید، همه پیچیدگیهای امور اداری را بلد باشید؛ وظیفه دارید به هر حکم دستگاه قضایی گردن بنهید و موظفید اقلیت نباشید.
در جایی دیگر، حق دارید به اطلاعات دسترسی داشته باشید، از مسوولان بابت کارهایشان پاسخ بخواهید، حقوق شهروندی را مطالبه کنید و از همه مهمتر، حق دارید اقلیت باشید.
این آخری بسیار مهم است. مادری که همراه با کودکش میخواهد از اتوبوس شهری استفاده کند، نابینایی که میخواهد در پیادهروهای شهر راه برود، معلولی که میخواهد از مترو استفاد کند و یا گروهی جوان که میخواهند در گوشه پارکی آوازی دسته جمعی بخوانند و لحظاتی را خوش باشند، همه اقلیتند و وظیفه دارند که اقلیت نباشند.
نکته مهم دراینجا، اقلیت بودن است؛ حال از دید مردم اجتماع باشد و یا حاکمان آن. هیتلر معتقد بود باید انسانهایی را که عقب ماندگی ذهنی دارند کشت چون همه وظیفه دارند در سلامت کامل باشند. برای او، معلولان، سوسیالیستها، کولیها، همجنسگرایان و یهودیان دارای حقوق نبودند. او به تمام معنا وظیفه شناس بود.
این وظایف میتوانند حتی در روابط بین خود ما هم حکمفرما شوند؛ راننده جلویی وظیفه دارد که دستفرمانی عالی داشته باشد و به سرعت برود، مسافری که میخواهد سوار تاکسی شود وظیفه دارد ساک و چمدانی با خود نداشته باشد و زنان وظیفه دارند اسباب تحریک مردان را فراهم نکنند.
مدتی پیش، نویسنده وبلاگ «نهالستان» مطلبی نوشت با عنوان «شهری که پیاده رو ندارد». او از دوستی میگفت که پس از مدتی زندگی در سوئد، به ایران برمیگردد و به یک باره متوجه تفاوتی عمده میشود: «یکی از دوستانم که اصالتاً اهل "جوپار" کرمان است، بعد از یک سال اقامت در سوئد، به ایران بازگشت. به قصد اقامت دایم مهاجرت کرده بود و حتی پسرشان نیز در آنجا به دنیا آمد اما ترجیح داد برگردد. وقتی هم برگشتند فرزندشان شش ماهه بود.
بدترین خاطرهای که ازهنگام ورود به تهران همواره از آن یاد میکند، جابهجایی فرزندش با کالسکه است. وقتی برای من تعریف می کرد، جمله تندی را هم به کار برد و گفت که خود او بزرگ شده محیطهای روستایی است اما وضع پیادهروها در اینجا خیلی افتضاح است و مدتها طول کشیده تا به این وضع عادت کنند.
میگفت به هر فروشگاهی و هر منطقهای که در سوئد میخواستیم برویم، بچه را با کالسکه میبردیم و هیچ احساس نمیکردیم که ممکن است مشکلی به وجود بیاید. او مدام مجبور بود توضیح دهد که یک سال اقامت در کشوری پیشرفته نباید اسباب این همه غر زدن بشود ولی از پیادهروی در تهران خیلی عذاب میکشد.
با لحن شوخی به او گفتم :«اتفاقا ناراحتی شما کاملا به جاست چون هنگام برگشت و از منظر بچهداری، تو و همسرت کاملا اروپایی محسوب میشدید و مانند مستشاری بلژیکی که به کنگوی برازاویل عزیمت کرده، در حال سپری کردن دوران عادت به زندگی در یک پایتخت جهان سومی بودید!»
نویسنده به یک مورد از یک خیابان مشخص در تهران اشاره و عکسهایی را هم همراه نوشته میکند:«چرا پیادهرو در تهران این چنین بیپناه است؟ یکی از صد تمهیداتی که برای بسته نشدن معابرماشینرو انجام میشود، به پیادهرو اختصاص نمییابد، چرا؟ شهرداری تهران به وظیفه خود عمل نمیکند یا مردم تهران متوجه حقوق خود نیستند و یا هر دو؟
حفظ حریم پیادهرو در دنیای امروز، حتی از معابر ماشینرو هم اولیتر است. از اولین موضوعاتی که در سفر به یک کشور پیشرفته نظر شهروند ایرانی را به خود جلب میکند، حضور بالای نابینایان و معلولان در خیابانهای آن شهرهاست که بیش از هر چیزی، مدیون پیادهروهای با طراحی درست است. چرا تهران در این خصوص تقریبا بدون پیشرفت باقی مانده است؟ این عکسها از خیابان بالا شهری و بسیار ثروتمند ظفر است. محلههای پایین شهر و شهرستانها وضعیتی به مراتب اسفناکتر دارند.
معنی آن، این است که عابر پیاده حقی ندارد. او وظیفه دارد وضعیت خود را با وضعیت خیابان منطبق کند.
نویسنده وبلاگ «بعدازظهر» هم مطلبی دارد با عنوان «معلولیت همچون امکانی برابر». او به فیلم مستندی که به مناسبت روز جهانی معلولان از تلویزیون ایران پخش شده بود اشاره میکند: «در ادامه، فیلمی از "صفاریانپور" و دوستش منتشر شد که روی صندلی چرخدار نشسته بودند و تهرانپیمایی میکردند تا از چشم معلولان به ساخت و ساز شهر نگاه کنند و بفهمند که معلولان در این شهر چه میکشند. فیلم شگفتی بود. تازه با دیدن این فیلم بود که میفهمیدی سطحهای شیبدار کار شده در سطح شهر مطلقا برای معلولان قابل استفاده نیستند و به قول دکتر رخشانی، «برای معلولان ساخته نشدهاند، بلکه برای گاری (!) ساخته شدهاند» چون معلول نه میتواند به تنهایی از آنها بالا برود و نه پایین بیاید.
معلولان امکان استفاده از اتوبوس بی.آر.تی یا مترو را ندارند وآن گونه که دکتر «علی همت محمودنژاد»، عضواصلی هیات مدیره «جامعه معلولین» در ادامه برنامه میگفت، نحوه ساخت عابربانکها در بسیاری شهرها به نحوی است که افراد معلول به هیچ وجه امکان استفاده از آنها را ندارند.
در این فیلم مستند «سهیل معینی»، مدیر مسوول روزنامه «ایران سپید» حرف مهمی میزند که نویسنده هم آن را نقل میکند: «به یادمان باشد که معلولیت امکانی برابر است، یعنی چه بسا فردا هر کدام از ما دچار معلولیت شویم». این جمله شاهبیت همه این حرفهاست. دسترسی به امکانات حق همه شهروندان است و وظیفه آنها، انطباق خودشان با آنچه در اختیارشان گذاشته شده نیست. معلولیت هم حق میآورد؛ حق دسترسی به امکانات مناسب و این ربطی به ثروت و پیشرفتگی تکنولوژیک یک اجتماع ندارد. درک این نکته است که پیشرفت میآورد.»
نویسنده وبلاگ بعدازظهر سپس مینویسد: « اینجا میتوان به مفهوم "گسترش دادن حلقه ما" نیز نقبی زد. من قبلا هم در این وبلاگ درباره آن نوشتهام. این مفهوم در واقع متعلق به "پیتر سینگر"، فیلسوف اخلاق استرالیایی است. آن طور که پیتر سینگر میگوید، نشانه پیشرفت جامعه، گسترش یافتن "حلقه ما" است؛ یعنی گسترش یافتن حلقه کسانی که نیازها و نظرات آنها در هنگام تصمیمگیریهای کلان اجتماعی و سیاسی لحاظ میشود؛برای نمونه، در لحظهای از تاریخ، مردان تصمیم گرفتند به صدای زنان نیز گوش دهند و یا جامعه به این نتیجه رسید که نمیتواند دگرباشان جنسی را از خود براند. اینها را میتوان نمونههایی از گسترش یافتن "حلقه ما" و در نتیجه، پیشرفت اخلاقی جامعه دانست.
البته به این حلقه میتوان و باید "معلولان" را نیز اضافه کرد. معلولان نیز جزوی از ما هستند و کاش یاد بگیریم نیازها و نظرات آنها را در مدیریت شهری لحاظ کنیم. این میتواند ملاک خوبی برای پیشرفت اخلاقی ما باشد.
این جاست که میتوانیم بگوییم گستردگی حقوق افراد، بزرگی "حلقه ما" را به عنوان یک اجتماع تعیین میکند. به نظر شما حلقه ایرانی چه قدر بزرگ است؟»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر