آخرین بار را یادم نمیآید. آخرینباری که در یک گردهمایی ادبی شرکت کردم و احساس کردم «ادبیاتیها» هم برای خودشان گروهی هستند کی بود؟ آخرین بارش شاید سال آخری بود که جایزهی بنیاد گلشیری در آخرین لحظه موفق شد مراسم اختتامیهاش را در خانهی هنرمندان برگزار کند. الان که به آن روزها فکر میکنم، ناخودآگاه ابروهایم میرود بالا! بنیاد گلشیری مراسم داشت؟ شرکت برای عموم آزاد بود؟ بعد یادم میافتد که نه فقط شرکت برای عموم آزاد بود، که تالار ناصری خانهی هنرمندان جا برای نشستن نداشت. خوب یادم مانده... حسین سناپور برای «سمت تاریک کلمات» جایزهی بهترین مجموعهداستان را گرفت و من همان موقع در میان انبوه حاضران در جایی تنگ ایستاده بودم و تقلا میکردم فضایی پیدا کنم برای خلاص کردن دستهایم تا کف بزنند. و بعد اتفاقهای ریز و درشت شش هفت سال اخیر از جلوی چشمهایم میگذرد؛ مرگ تدریجی «شور» در فضای ادبی ایران.
شبهای تدبیر و امید
خیلی از مخاطبان ادبیات و ادبیاتیها، آشنا هستند با مراسم و جشنوارهها و بزرگداشتهایی که به اسم داستان و داستاننویسی اما به شکل تشریفاتی برگزار میشوند. برنامههایی که اثری از نام نویسندههای مشهور و غیردولتی در آنها نیست. چندان خبری هم از آنها در نمیآید، جز بازنشر ِ از سر تکلیفِ خبرگزاریها از فکسهای دبیرخانهها دربارهی آمار مثبت دستاوردهایشان. بعضی جایزههای تمامدولتی که آینهی کامل این حرف اند. پیش آمده کتابهایی برگزیده شدهاند که اثری از خودشان و نویسندهشان در بازار کتاب به راحتی پیدا نمیشود. با این پیشزمینهی ذهنی، رد شدن از کنار اخبار مرتبط با «شبهای داستان در برج میلاد تهران» عجیب به نظر نمیرسد.
هفتهی دفاع مقدس اولین هفتهای بود که «شبهای داستان» در برج میلاد برگزار شد. به بهانهی همین هفته و سابقهی آثار داستانی که با این تم نوشته شدهاند، مخاطب ممکن است به راحتی در دام پیشقضاوتِ تکرارشوندهی واقعی بیافتد: برنامههای مناسبتی برای خودیها.
امر "خطرناک فرهنگی"
مدیرعامل برج میلاد همان روزها در مصاحبهاش گفت که قرار است در این هفته سی نویسنده و مترجم شاخص کشور داستان بخوانند. و بعد مرور اسمها و تماشای همنشینیشان توجه را جلب میکند. آنقدر که وجود اسامی بعضی نویسندههای متعهد به نظام نقش جواز را بازی میکنند برای حضور نویسندههای غیردولتی. کسانی که اسمشان تا امروز جزو اهل فرهنگِ بیبصیرت آورده میشد، حالا بیناسزا اسمشان در رجانیوز میآید، در بازنشر خبری مربوط به داستانخوانی نویسندگان. این امر "خطرناکِ فرهنگی" (!) در هفتهی دفاع مقدس برگزار شد و تمام آن نویسندهها و مترجمها هم شبهای برج میلاد را آن مدت داستانی کردند.
فرزاد هوشیار پارسیان، مدیر برج، وعده داده بود که تا قبل از تمام شدن سال ۹۲، باز هم هفتهی دیگری را برای داستانخوانی نویسندهها در برج میلاد برپا خواهد کرد. اتفاق تازهای ست. هم خودِ داستانخوانی در برج میلاد که تا کنون از هر چیز مربوط به فرهنگ و هنر فقط رنگ و صدای سینما و موسیقی را دیده و شنیده، هم عملی شدن وعدهی یک مدیر غیرفرهنگی دربارهی برنامههایی در راستای اعتلای فرهنگی.
هفتهی دوم داستانخوانی در برج میلاد همین چند روز پیش تمام شد. همین چند روز پیش که پایان هفتهی لخت و عور کتاب و کتابخوانی وزارت ارشاد بود. در شبهای این هفته نویسندههای مختلفی رفتند و نشستند و داستان خواندند. بعضیها هم در هر دو هفته. کنجکاو میشوم. نویسندهها که هویتشان معلوم است، اما شنوندهها چه کسانی بودند؟
داستانخوانی دویست هزار تومانی
قبل از آن که ادبیاتیها اینقدر پراکنده بشوند و غرضورزیها و حسادتهای شخصی و مشکلات شخصیتی به ورطهی داستان و نقد و جایزه کشیده شود، قبل از آن که بین نویسندههای دولتی و غیردولتی مرزی تا این حد پررنگ کشیده شود، آن روزها گلهی نویسندهها و ناشرها این بود که بسیاری از جلسات ادبی در حلقههایی بسته تشکیل میشود. همانها که داستان میشنوند، همانها هم داستان میخوانند و فقط جایشان عوض میشود. همان روزها بود که بحث تاثیر رسانهای مطرح شد. از این حرف زده میشد که بازتاب درست رسانهای یک جلسهی نقد به اندازهی حضور در آن جلسه میتواند بُرد داشته باشد. حالا چی؟ حالا خودمان توی خودمان باز داستانخوانی کردهایم بیکه صدایش بیرون از این دایرهی دور افتاده به گوش کسی برسد؟ شاید اینبار بلندی برج میلاد است که نگذاشته داستانخوانی دورهمی مهجور بماند و حداقل به خاطر برج میلاد بتنی هم که شده، خبرگزاریها و رسانهها و روزنامهها رنگ و بوی داستان گرفتهاند.
«همهاش خودمون بودیم. همین حدوداً بیست نفری که توی جلسات رفت و آمد دارن. کسی نمیآد آخه بشینه داستان گوش کنه. البته یکی از شبها خیلی شلوغ شد. ولی فقط همون شب. ظاهراً دوستهای وبلاگنویس و فیسبوکی یکی دو تا از نویسندههای اون شب حسابی تبلیغ کرده بودن و سالن پر شده بود. یعنی بیشتر از ۵۰ نفر اومده بودن.» این حرفهای یکی از نویسندهها ست که در شبهای داستان حضور داشته و داستان هم خوانده. میگوید برج میلاد جای خوبی برای این برنامه نیست. که دسترسی بدون وسیلهی نقلیهی شخصیاش آسان نیست و هرکسی همت نمیکند برای شنیدن داستان تا پای برج میلاد برود. پرسیدم وقتی مخاطب نمیآید داستان گوش کند، برای چه رفتید؟ جواب ساده، منطقی و صمیمانه بود: دویست هزار تومان هدیه به نشانهی تشکر بابت داستانخوانی. تعجب نمیکند و تعجب نمیکنم. وقتی نویسندگی شغل داستاننویس نباشد و ممکن هم نباشد که باشد، انتظار دیگری باید داشت؟
«انگار دوباره داستاننویسها رو به رسمیت میشناسن»
آخرینبار که در مراسمی ادبی احساس کردم «اهل ادبیات» با چشم قابل دیدن هستند و با گوش میتوان حرفهایشان را شنید، آخرین باری بود که اجازه دادند مرحوم جایزهی مستقل «روزی روزگاری» در سالنی در شمال شرق تهران مراسم اختتامیهاش را برگزار کند. در تمام این سالها شعاع این دایرهی «اهل ادبیات» کمتر و کمتر شد. از بین رفتن (یا اصلا از بین بردنِ) تمام محافلی که به بهانهی کتاب و داستان آدمها را دور هم جمع میکرد، کوچکترین پیامدش این بود که نویسندهها از هم و حتا از کشور دور و دورتر شدند. در همچو فضایی برج میلاد سقفی فراهم میکند و با انگیزههای متفاوت نویسندههای سرخورده و ناامید را دور هم جمع میکند. همانهایی که به مرور از هم فاصله گرفتهاند، حالا دوباره با گامهای آرام دور هم جمع میشوند. اول به بهانهی هفتهی دفاع مقدس، و چند ماه بعد به خاطر خود داستان. و ناممکن نیست تصور روزی که دوباره از همین حرکتها شور و تکاپو به فضای ادبی برگردد.
طاقت نیاوردم. وقتی فردایِ شب آخر، متن پیام ویدئویی محمد محمدعلی به برنامه را خواندم که از کانادا فرستاده بود و درآن از غربت و درد مهاجرت در ۶۰ سالگی گفته بود؛ تلفن را برداشتم و زنگ زدم به یکی دیگر از نویسندهها. میگفت همین دورهمیها در این چند ماه نویسندهها را امیدوار کرده. میگفت توی همین شبها بوده که نویسندههای مدتها از هم بیخبر، خوش و بش کردهاند با هم و بعد خبر مجوز گرفتنهای بعضی کتابها بعد از چند سال دهان به دهان چرخیده و بعد همینطور درست عین انیمیشنها، جوانهی امید سبز شده توی دلها. «انگار دارن دوباره داستاننویسها رو به رسمیت میشناسن.» این عین جملهای ست که آخر حرفهایش میگذارد.
حرفهایش را میگذارم کنار حرفهای محمد حسینی در شب آخر: «واقعیت این است که در مدت کوتاه سهماهه گذشته، شرایطی ایجاد شده که حتا آدم ناامیدی مثل من هم کمی امیدوار شده است. فکر میکنم تغییراتی نسبت به گذشته اتفاق افتاده و میتوانیم بگوییم این تغییرات با فاصله زمانی کمی به مخاطب هم خواهد رسید. شاید بشود گفت تعداد مجوزهای کتابی که در این سه ماه گرفتهایم، به اندازه تمام مجوزهایی باشد که طی هشت سال گذشته از طرف وزارت ارشاد صادر شده بود.» و فکر میکنم شاید واقعاً دور نباشد روزی که دوباره جایزههای ادبی غیردولتی راه بیافتند و شور و شوق به کتابفروشیها و محافل داستاننویسان برگردد؛ بهخصوص داستاننویسان جوان که در هشت سال اخیر تعریف خود از فضای درست و واقعی محفل ادبی را از دست دادهاند.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر