شبنم شعبانی
هفدهم اکتبر امسال، چهل سال از مرگ دلخراش اینگهبورگ باخمان، شاعر اتریشی میگذرد. باخمان یکی از اثرگذارترینهای عرصهی ادبیات پس از جنگ جهانی دوم در بستر زبان آلمانی است که البته اشعارش در مرزهای این زبان باقی نماند و به وسیلهی ترجمه به جهان جلوه کرد. قلم باخمان بارها جایزههای بزرگ و کوچک ادبی را ربوده است و تحسین منتقدین بیشماری را برانگیخته است.
باخمان علاوه بر سرودن شعر، متفکر بسیار آموخته و فلسفهدان حاذقی بود و سالها در دانشگاههای مختلف به تحصیل حقوق و روانشناسی و فلسفه و مطالعات آلمانی پرداخته بود. باخمان در دانشگاه وین دانشجوی ویکتور کرافت از اعضای حلقهی وین بود و زیر نظر او بود که رسالهی دکترای خود را با تمرکز بر فلسفهی هایدگر نوشت.
او در کارنامهی خود حتی سابقهی مدتی روزنامهنگاری را نیز دارد. او همهی اینها بود؛ باخمان شاعر، روزنامهنگار، نویسنده، فلسفهدان، حقوقدان و محقق. اما آن چه اکنون بیش از همه از او بر خاطرهی جهان نقش بسته است، یک باخمان است: باخمان شاعر.
باخمان در تابستان ۱۹۲۶ در کلاگنفورت، شهری در جنوب اتریش به دنیا آمد. وقتی هنوز بسیار جوان بود خودش را به سرودن شعر و همچنین موسیقی و به ویژه آهنگسازی علاقهمند یافت. بعد از تمام کردن مدرسه به دانشگاههای اینسبروک، گراتس و وین رفت و روانشناسی و حقوق و فلسفه خواند.
بعد از فارغالتحصیلی و دریافت دکترای فلسفه از دانشگاه وین در حالی که فقط چند سال از خاتمهی جنگ دوم جهانی گذشته بود و نیروهای متفقین هنوز خاک اتریش را ترک نکرده بودند به استخدام رادیوی سرخ-سفید-سرخ درآمد. رادیویی که آمریکاییها پس از اتمام جنگ و طی دورهی اشغال خاک اتریش تأسیس کرده بودند و حدود ده سال از ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۵ به فعالیت خود ادامه داد. شغلی که اتفاقاً سبب تمرکز بیشترش بر روی ادبیات شد و درآمد آن با رفع دغدغههای مالی، مسبب آسودگی خاطر و در نتیجه خلقهای ادبی بیشتر باخمان بود.
در همین دوران بود که با هانس ویگل، نویسنده و منتقد پرسابقهی ادبی یهودی اتریشی آشنا شد. ویگل بعد در رمان خود، «سمفونی ناتمام» به این رابطه پرداخت. در سال ۲۰۰۵ نامهای مربوط به سال ۱۹۸۱ منتشر شد که با توجه به آن به نظر میرسید ارتباط ویگل و باخمان مدت زمان طولانیتری از آن چه پیشتر تصور میشد، ادامه داشته است.
در ۱۹۴۶ اولین اثرش با نام «کشتی» که یک داستان کوتاه بود در یک روزنامه چاپ شد و همان زمان بود که رفته رفته با برخی از چهرههای دیگر ادبی آن روزگار آشنا میشد. چهرههایی از جمله گونتر گراس، هاینریش بل و پل سلان که در آن ایام انجمن ادبی بینظیر و پرقدرتی با نام «گروه ۴۷» را پدید میآوردند و بر بازسازی فضای ادبی پاشیده شده بر اثر جنگ دوم جهانی اهتمام میکردند.
گروه ۴۷ آنقدر اعتبار یافت که ارتباط با آن برای بسیاری از نویسندگان شهیر امروز نقطهی آغازین پیشرفت ادبی به حساب میآمد و باخمان سرانجام جایزهی سال ۱۹۵۳ این محفل ادبی را دریافت کرد. سالی که اولین کتاب شعرش در مونیخ چاپ و در سرزمینهای آلمانیزبان منتشر شد.
در همین زمان رابطهی عاشقانهای میان او و پل سلان برقرار شده بود. نامهها، یادداشتها و تلگرافهای باقیمانده از آن روزگار که گواه ابعاد عمیق و پیچیدهی رابطهی ویژهی میان این دو بود، تنها حدود پنج سال است که در قالب یک کتاب در اختیار عموم قرار گرفته است. با وجود این هنوز نکات ناروشن و مبهم بسیاری در بارهی این رابطه باقی است.
رابطه میان دو شاعر بیقرار که شاید بنا بر اشارات خود سلان دو قطب مخالف یکدیگر بودند؛ آن جا که باخمان را «به شکل دردناکی دقیق» و خودش را نقطهی مقابل او میخواند.
جایزهی آن سال گروه ۴۷ هرچند دریچهای به آیندهی روشن ادبی برای باخمان به حساب میآمد اما به معنای فاجعهای برای سلان بود. سلان از این که در رقابت با باخمان از دریافت جایزه بازمانده بود، به شدت رنجید و از آن پس از این محفل ادبی دوری میکرد.
رابطه و مکاتبات این دو حتی با نقل مکان سلان به پاریس و سکونت باخمان در رم و اتفاقات پرشماری که این میان برای هر دو افتاد، تا سالیان بسیار طولانی ادامه داشت. سلان و باخمان در فراز و نشیب زندگی و روابط دیگر و مخاطراتی که در زندگی برایشان رخ داد، نتوانستند از یکدیگر چشم بپوشند و چه بسیار اشعاری که سلان ملهم از این رابطه سرود و چه الهاماتی در باخمان نشأت گرفته از روح در تب و تاب سلان که در نوشتههای باخمان و به ویژه رمان آخرش «مالینا» جلوه کرد.
باخمان کمی بعد از دریافت جایزهی گروه ۴۷ در حالی که هنوز برای رادیو کار میکرد، نخستین نمایشنامهی رادیویی خودش را نوشت. بعد از آن در ۱۹۵۴ بود که اشپیگل به صورت مفصل به آثارش پرداخت و سبب شد بین مردم به عنوان یک چهرهی ادبی بسیار بیشتر از گذشته شناخته شود.
در همین روزها بود که تصمیم به ترک اتریش گرفت و ساکن رم شد. شهری که بیشترین قسمت از زندگی خود را تا پایان عمر در آن به سر برد و بر نوشتن و سرودن اشعارش تمرکز کرد.
در ایتالیا به هانس ورنر هنتسه، آهنگساز بزرگ آلمانی نزدیکتر شد. هنتسه هم مانند باخمان کشورش را به قصد زندگی در ایتالیا ترک کرده بود. رابطهی این دو سبب شد که هنتسه در سالهای بعد بر روی چندین متن و لبیرتوی نوشته شده توسط باخمان چند اثر اپرایی را آهنگسازی کند. آثاری که نام و شهرت باخمان را به سرعت به ورای مرزهای زبان آلمانی بردند.
در ۱۹۵۶ دومین مجموعهی شعرش را منتشر کرد و سال بعد جایزهی ادبی شهر برمن را دریافت کرد.
یک سال پس از آن در ۱۹۵۸ با ماکس فریش، نویسنده و نمایشنامهنویس شهیر سوئیسی وارد رابطه شد و به همین دلیل به زوریخ نقل مکان کرد اما دو سال بعد دوباره همراه با فریش به رم بازگشت و تا ۱۹۶۲ که رابطهشان ادامه داشت کنار هم در یک آپارتمان مشترک زندگی کردند.
در این بین باخمان اولین مجموعهی داستان کوتاهش را منتشر کرد که مورد تحسین قرار گرفت و بیش از پیش او را در مرکز توجه منتقدین ادبی و انجمنهای ویژهی ادبیات قرار داد و سبب شد چندین جایزه دریافت کند و در محافل ادبی و دانشگاهی از قلمش تقدیر شود.
در اواخر۱۹۶۲ او و ماکس فریش رابطهی خودشان را در شرایط اندوهباری به پایان رساندند. اتفاقی که باخمان را به شدت غمگین و افسرده کرد و سبب فشار روحی برای او شد تا جایی که به ناچار چندین بار برای بهبود وضعیت روحیاش در بیمارستان بستری شد. پس از بهبودی نسبی و تثبیت شرایط روحیاش به پشتوانهی بورسی که دریافت کرده بود، ایتالیا را ترک گفت و برای دو سال در برلین مقیم شد.
یکی دو سال پس از اتمام رابطهی ماکس فریش و باخمان، فریش رمان «گانتنباین» را الهامگرفته و تحت تأثیر رابطهاش با او به دست انتشار سپرد. اما دقیقاً در همین سال یعنی ۱۹۶۴ باخمان جایزهی بسیار بااهمیت گئورگ بوشنر را دریافت کرد؛ همان جایزهای که از قضا خود ماکس فریش هم شش سال قبل دریافت کرده بود.
در سال ۲۰۱۱ معلوم شد حدود دویست و پنجاه نامهی رد و بدل شده میان ماکس فریش و اینگهبورگ باخمان در آرشیو شخصی فریش وجود داشته است که او انتشار آن نامهها را برای مدت بیست سال پس از مرگش ممنوع کرده بود. در حال حاضر که این موعد به سر آمده است، وارثان این دو در حال بررسی چگونگی انتشار نامهها هستند. نامههایی که بیگمان محققان و تاریخنگاران و علاقهمندان بسیاری را که مشتاق خواندن و بررسی آنها هستند، در تب و تاب کشف بیشتر جزئیات زندگی و رابطهی این دو نویسندهی شهیر نگه داشته است.
آتشسوزی در خانهی شمارهی ۶۶
در نیمه شب بیست و پنجم سپتامبر ۱۹۷۳ آپارتمان شمارهی ۶۶ خیابان «ویا جولیا» در رم که محل سکونت باخمان بود دچار آتشسوزی هولناکی شد. باخمان در خانه تنها بود و در این حادثه بسیار صدمه دید. پیکر آسیبدیدهاش را به بیمارستان بردند اما شدت آسیبدیدگی بالا بود و کسالتهای روحی و جسمی پیش از حادثه و خستگی ریشه دوانده در روح باخمان سرانجام در هفدهم اکتبر ۱۹۷۳ او را از پا در آورد. پیکر شاعر را به اتریش بازگرداندند و در زادگاهش، کلاگنفورت به خاک سپردند.
باخمان در زمان مرگ تنها چهل و هفت سال داشت. از آن زمان همواره حدس و گمانهای پرشماری در بارهی علت واقعی آتشسوزی در خانهی باخمان وجود داشته است. بیشتر حدس زده شده است که شاعر آن شب در حالی که آرامبخشهایی مصرف کرده بوده است، در حال کشیدن سیگار به خواب رفته و آتش سیگار سبب حرق در آپارتمان شده است.
عدهای اما این نظر را نیز دور از ذهن نمیدانند که آتشسوزی خودخواسته بوده است و باخمان آگاهانه، خود به استقبال مرگ خویش رفته است.
هر چه دلیل حادثه باشد، با مرگ باخمان برای همیشه در هالهای از ابهام باقی خواهد ماند. هرچند سؤالهای باقیمانده در بارهی مرگش شاید اصلاً به اندازهی بسیاری از وجوه زندگی ادبی و عاطفیاش رمزآلود و ناروشن نباشد. باخمان، روح سرکش و دقیقی که تشنهی آموختن و خلق کردن بود و به سان غولی رامنشدنی در تب و تاب همیشگی خود آواره مینمود و رنج میکشید.
شعر باخمان انعکاس جهانی بود که روح بیتاب او تجربه میکرد. تلخی و رنج و پوکی و ویرانی روحی را با دقت بینهایتش در انتخاب کلمات میآمیخت و شعرش دانههای درخشان مرواریدهای سیاهی در ظلمات شب مینمودند؛ مرموز و بیمرز قابل تشخیصی میان ضجه و زاری یک جان شیفتهی زندگی در افسوس سعادت از دست رفته با میل ناگریر به آمیختن با تباهی محض. همان مرز باریک دهشتباری که خود بر آن میزیست و بیتاب و آوارهاش میکرد.
چهل سال از روزی که روح پرتلاطمش آرام گرفت، گذشت.
***
شعر «زمان به تعویق افتاده» را با صدای خود او بشنوید که چنین شروع می شود:
روزهای سخت تری در پیش است
و اینجا گزارش شب بزرگداشت او در ایران همراه با ترجمه قطعاتی از شعرهای او را بخوانید:
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر