«فعالان محیط زیست، مدیریت سه دهه گذشته را مسوول مشکلات بیشمارطبیعت کشور، از جمله دریاچه ارومیه میدانند. این سخن ممکن است در خیلی از موارد درست باشد، اما در مورد دریاچه ارومیه نه تنها منصفانه نیست بلکه اندکی مغرضانه هم هست. چون بزرگترین مشکل دریاچه، به برکت استمرار همین شیوه مدیریت حل شده است.
اگر طرحهای اولیه و اورژانسی روند نابودی آن را متوقف کنند، مردان خدا مانع اصلی را پیشاپیش ریشهکن کردهاند. راهکار تضمینی نجات را هم یک دانشمند نیشابوری کشف و تئوریزه کرده است؛ هیچ کارشناسی هم با آن مخالفت ندارد. کافی است چند دهه کل امور دریاچه براساس این طرح به اهل محل سپرده شود؛ حقآبه آن را چون گذشته تامین خواهند کرد؛ کشاورزی خود را رونق خواهند داد؛ شهر و منطقه نیز توسعه خواهد یافت. درواقع، همه چیز بسته به یک تصمیم سیاسی است.»
آن چه در بالا آمد، بند اول نوشتهای از «محمد بابایی» نویسنده وبلاگ «نهالستان» است.
او پیش از این در مطلب کوتاهی درباره دریاچه ارومیه و بحران خشکی آن، یکی از دلایل اصلی خشک شدن این نگین ایران و آذربایجان را «خود ما» عنوان کرده بود.
شهروند خبرنگاری، پرواز در ارتفاع پایین است و دیدن چیزهایی که دیگران از آنها غافل شدهاند و یا به راحتی نمیبینند؛ چشمان تیزی که همه جا در حال جست و جو است.
اما یک نکته کلیدی در این میان وجود دارد؛ شهروند خبرنگار تنها به دنبال مچگیری و انتقاد نیست. تلاش او در آگاهی بخشی است و کمک به همه که بهتر ببینند. نقد او جانبدارانه نیست وهمه را با یک چشم میبیند. تنها دولتها نیستند که باید نقد شوند؛ رفتارها، آدمها، مردم و جامعه، همه نیازمند نقد هستند. نشستن و تنها خواستن از دولت بدون دیدن همه آن چه که ما هم میتوانستیم انجام دهیم، ولی ندادیم و یا همه آن چه که نباید انجام میدادیم، ولی دادیم، تنها غرولند است و نه حتی شکایت.
نویسنده وبلاگ نهالستان دست روی نکتهای کلیدی میگذارد: «شاخه نشینان شاخهبر!»
سهم ما در احتضار دریاچه ارومیه چیست؟ آیا همه مشکلات مربوط به این اداره و آن سازمان و سیاستهای غلط دولت است یا این که ما هم سهمی در این تخریب داشتهایم؟
آیا چاه غیرمجاز زدهایم، منابع ارزشمند آب را برای باغچههای تفریحی آخر هفته استفاده کردهایم، سراغ آن محصولات کشاورزی رفتهایم که نیاز به آب زیاد دارند و از همه مهمتر، آیا مانند مردمی زندگی کردهایم که آب برایشان نعمت نیست بلکه نمونهفراوانی است؟
در بلاگی که نویسنده در آن به زبانی طنز به یکی از مشکلاتی که شاید از دید بسیاری پنهان مانده، پرداخته است، میبینیم که چگونه نگاهی درست در تولید محصولات کشاورزی که حاصل صدها سال تجربه بوده، به یک باره رها میشود و به دلایلی نسنجیده، آدمها شروع میکنند ریشه بر تیشه زدن.
این شهروند خبرنگار مینویسد:«سیب ارومیه به جز در مناطق معدود کوهستانی، هرگز درجه یک نبود و نیست. اما زندگی کشاورزان را طی نیمقرن گذشته از این رو به آن رو کرد. ارومیه شهر انگور بود. کیست که طعم انگور "تَبَرزَه" را چشیده باشد و به خاص بودن آن اعتراف نکند. اما همین انگور، تقریباً هیچ خاصیتی برای باغداران نداشته است. سیب، چندین و چند برابر انگور درآمد دارد و البته چندین و چند برابر انگور هم آب مصرف میکند. سیب، افزون بر این که باغهای انگور را نابود کرد، به سرعت هم گسترش یافت.
پیش از انقلاب نابودی باغهای انگور ربطی به دولت نداشت، مشکل از ملت بود. درآمد اصلی انگور در تمام جهان بسته به همان آبانگوری است که خیام گفته، نه آن معجون مصوبی است که "پاکدیس" تولید میکند و استفاده کننده هم در نهایت "ساندیسخور" میشود.
در آن تاریخ اگر کشاوزی انگور خود را به کارخانه "محصولات خیامپسند" میفروخت، چنان انگشتنمای خلایق میشد و آسیب روانی میدید که از کرده خود تا قیامت پشیمان بود و همواره احساس گناه میکرد.
روشن است که در چنین اوضاعی، باغهای انگور مسالهدار و کمدرآمد، بیدرنگ با باغ سیب بیمساله و پردرآمد جایگزین شوند.
یک رودربایستی فرهنگی حل شد و مشکلی جدیتر به وجود آمد. به قول محمد بابایی، در چنین فضایی و در "بالانجما"، معدود باغ انگوری که کاملاً سالم ماند و قربانی سیب نشد، متعلق به یک بانوی آشوری بود. این باغدار قدیمی تا همین چند سال پیش که از کارافتاده نشده بود، حتی یک خوشه انگور نیز نمیفروخت. تمام محصولات متنوع و دانهدرشت باغ، بیدرنگ به زیرزمین منزل مسکونی ایشان هدایت و چند ماهی برای پردازش، در آنجا قرنطینه میشد. سپس مسلمین باغدار و انگورفروشان ورشکسته، دبّه به دست و دور از چشم اغیار، به همان منزل مراجعه میکردند و چند صباحی رباعی "آب انگور خوش است" را سر میدادند. بانوی آشوری همیشه ستایشگر ایمانِ مومنان بود.
اما سه دهه گذشته، بحمدالله کارکرد سه سده را یافت. اکنون مومنان و مومنات به چنان تفسیر موسعی از مقدسات دست یافتهاند و چنان شناگران ماهری شدهاند که اگر آبی بیابند و شرایط مهیا باشد، همه را پای درخت انگور خواهند ریخت و مابقی را روانه دریاچهِ تشنه آب خواهند کرد. کسی هم لازم نیست دبّه به دست گیرد؛ تا آن تاریخ هم گردشگران برند ارومیه را به همه جهان معرفی کردهاند.»
وبلاگ نویس در اینجا با زیرکی به آدمها یادآوری میکند که شاید باید پیش از هرچیز به خودشان راست بگویند تا راست بشنوند و با خودشان صادق باشند تا صداقت ببینند. تکهای که از خاطرات قدیمی خود درباره دورانی که با نوشابهها برخورد سیاسی-دینی میشد و آدمهایی که حاضر بودند خود را گول بزنند، واقعا خواندنی است.
او راست میگوید. یکی از راهحلهای نجات دریاچه ارومیه یک تغییر کوچک در نگاه لازم دارد که در آن آدمها لازم نباشد در تاریکی دبه به دست این طرف و آن طرف بروند.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر