این سالهایی که گذشته، خیلی چیزها فرق کرده. اگر شهرها، روستاها و جادهها عوض شدهاند، شغل آدمها، روابط اجتماعی و خانوادگی و خود آدمها هم تغییر کردهاند. حتی اگر خیلی چیزها به نظر برسد شکل همان گذشته را دارد، یا تقلایی است برای آن شکلی ماندن و یا این که فقط پوستهای باقی مانده و درونش تغییر کرده.
بچه که بودیم، صبحانه خوردن خودش مناسکی داشت. خریدن نان تازه بود و وظایف مربوط به آن. کوچهها و خیابانها کله سحری پر بود از کوچک و بزرگ که نان تازه به دست، میرفتند برای انجام فرایض صبحگاهی.
سماوری که قلقل میکرد و نان تازهای که میآمد سر سفره و چای شیرین و پنیر و بقیه قضایا.
این مناسکی که در طول روز وشب و آخر هفتهها خانوادهها با هم انجام میدادند، مجموعهای نمادین بود. پیچ و مهره داشت و قرار بود همه چیز سر جای خودش باشد و چفت و بستش درست کار کند. همیشه حتما خوب نبود، ولی کار میکرد. پدر خانواده در جایگاهی قرار گرفته بود و مناسبات کم و بیش تعریف شدهای نسبت به جایگاهش وجود داشت. مادر خانواده هم همین طور. بچهها هم حدود و ثغورشان مشخص بود.
سالها گذشت و خیلی چیزها فرق کرد؛ وارد عصر ارتباطات و دیجیتال و ماهواره و آپارتمان نشینی و رفتن بچهها به این سو و آن سوی عالم و بازتعریف نقشها و جایگاهها شدیم. بعضیها خوشحالتر بودند و بعضی نه چندان خوشحال. احساس میکردند یک جای کار میلنگد و بیشتر و بیشتر عقب نشستند. روابط بین آدمها هم فرق کرد. شکل خانوداهها دیگرهمان نبود. آزادیهایی به ارمغان آمد که پیش از آن نداشتیم و مشکلاتی که با آن ناآشنا بودیم. «غمباد» هم شد «دیپرشن»!
درست است که آدمها فرق کردهاند، ولی مهم این است که حواسمان به همدیگر باشد. آنهایی را که در طول روز، در خیابان و تاکسی میبینیم هر کدام از یکی از این خانهها درآمدهاند؛ خانههایی که نامشان فرق نکرده ولی درونشان از 20 سال پیش تا کنون خیلی تفاوت کرده. اگر زمانی از سر تا ته محله را میشناختی، امروز شاید آدمهای ساختمان خودت را هم خیلی خوب نشناسی. نمیدانی چه بر روزگارشان میرود. این نشناختن تا کجاست؟ توی آن چند متر مربعی که با خانواده تقسیم کردهای، از حال و روز بقیه باخبری؟
نویسنده وبلاگ «عاقلانه» به سراغ موضوعی رفته که خیلی از ما شاید هیچ حواسمان هم نباشد. در جدیدترین مطلبی که با عنوان «برای پدرهامان» منتشر کرده، نویسنده میگوید: «موضوعی که ذهن مرا درگیر کرده و البته خیلی هم آزارم میدهد، وضعیت پدرهایمان است. این روزها پدرهای خیلی از دور و بریهایم را میبینم که کمغذا شدهاند، ایرادگیر و بهانهجو هستند، از معاشرت لذت نمیبرند، کمتر از خانه بیرون میآیند، به هیچ چیزی علاقه ندارند و ...شاید اگر بخواهیم خیلی علمی برخورد کنیم، بگوییم یائسگی مردانه به خاطر کاهش هورمن تستوسترون یا بحران میانسالی! ولی دلیل ساده آن این است که مردان این سنی که این همه مشکلات را در کشوری اینچنینی دیده و تجربه کردهاند، اگر دچار این حالات باشند، یعنی احساس بیمصرف بودن میکنند.»
توصیه نویسنده این است که: «اگر پدری دارید که تا بهحال دوستانی برای معاشرت داشته و وقتی چندتایشان از دنیا رفتهاند، گنگشان منحل شده، برای پیادهروی به پارک نمیرود، فکر میکند مردم عادی زیادی احمقاند و برای همین توی خانه میماند، غذا نمیخورد و غر میزند، بدانید افسرده است و افسردگی توی این سنین خطرناکتر است (چون بدن کمکم ضعیف میشود و یک سرماخوردگی ساده آدم را از پا میاندازد). سعی کنید او را به دکتر ببرید و یا اسباب کارهایی را که دوست دارد برایش فراهم کنید. کتاب بخواند و درباره آن با کسی حرف بزند؛ باغبانی کند، نجاری کند و حتی چیزهای بیمصرف و الکی بسازد و خلاصه فکر نکند که بودنش بیهوده است. پدرهامان خستهاند، کاش بقیه زندگیشان را شادتر زندگی کنند.
پدرها و مادرها، خواهرها و برادرها، دوستانمان، آن همسایهای که انگار همیشه حواسش جای دیگری است، آن شاگرد مغازهای که چشمهایش انگار دنبال گمشدهای میگردد و لبخند که میزنی نگاهش از چشمهایت سر میخورد به روی لبهایت و آن رانندهای که گوشه آینه عقب تاکسی خود عکس پسرکی را گذاشته، حالشان خوب است؟ اول از پدرمان شروع کنیم.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر