close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

مرگ ایمان ابراهیمبای سلامی را برد، او یک خبرنگار بود

۵ مهر ۱۳۹۲
رضا حقیقت‌نژاد
خواندن در ۵ دقیقه
مرگ ایمان ابراهیمبای سلامی را برد، او یک خبرنگار بود
مرگ ایمان ابراهیمبای سلامی را برد، او یک خبرنگار بود

اصلا یادم نیست اولین روزی که ایمان ابراهیمبای سلامی را دیدم، فکر کنم روزنامه تهران امروز بود. چاق و چله، عینکی، خندان و مهربان، نگاهش بس خاص بود، حس می کردی عاقل اندر سفیه است، خیلی زود فهمیدم اشتباه می کنم. نقطه اوج نگاهش، نوع چشمک زدنش بود. ایمان البته کلا آدم خاصی بود، مثلا طرز خاصی تایپ می کرد، انگار با چکش می کوبید روی کیبرد، بین همه کلمه ها هم فاصله می انداخت. متن که می رفت بالا، بچه های ویراستاری می آمدند پایین؛ رضا، جان مادرت، به ایمان بگو درست تایپ کنه. مذاکره فایده نداشت، ایمان همین بود. مشکل همین نبود، ظهرها دنبال سوژه می گشتیم، گاهی چیزی گیرمان نمی آمد، ساعت 6 یه سوژه معمولی درباره مجلس پیدا می کردیم، داشتیم درباره اش حرف می زدیم، یهو ایمان یک نکته می گفت، با همان صدای بلند و متفاوتش. سابقه مجلسی ها را انگار کپی کرده بودند در مغزش، همه را می شناخت، عجیب بود حافظه این پسر، داد می زدیم لامصب همین نکته را ظهر می گفتی، سوژه همین است ولی ایمان هم همین بود. فقط مجلسی ها را نمی شناخت، خبرنگاران را هم خیلی خوب می شناخت. حس خاله زنکی اش هم قوی بود و باعث می شد آدم بیشتر باهاش معاشرت کند. البته معاشرتش وقت خاص داشت. گاهی می آمد، رنگ لبخندش پریده بود، از سردردش می گفت، داروهایی که می خورد و حالش بد شود. واقعا فکر نمی کردم ماجرا اینقدر جدی است، خودش هم خیلی جدی نگفته بود. خیلی وقت ها که جدی حرف می زدیم، سوژه این بود: دختر مناسب برای زندگی ایمان کیست؟ چند تایی هم شناسایی کردیم. چند بار هم تمرین کردیم که ایمان، طرز چشمک زدنش را تغییر بدهد تا موثر واقع شود ولی ایمان، همین بود، چشمک هایش همان.

ایمان خیلی تنبل بود، تقریبا بار سرویس مجلس که او مسئولش بود، افتاده بود روی دوش من. تیم قالیباف هم در آن دوران خیلی روی مجلس حساب باز کرده بود، کلا قالیباف مثل جاسبی دنبال یک جای پای قوی در مجلس می گشت و ایمان هم این کار را اصلا انجام نمی داد. با توقعات فزاینده شورای سردبیری و تنبلی کم نظیر ایمان نمی دانستم چه کنم. بالاخره تصمیم گرفتم بگویم ایمان به درد سرویس مجلس نمی خورد، یا برود، یا حوزه کاری و یا نشریه اش عوض شود ولی تصمیم کلی با همراهی بالاسری ها این شد که از روزنامه برود. تصمیم اجرا شد و ایمان رفت. دلگیر شد. واقعا در آن ایام نمی دانستم او شدیدا درگیری بیماری است و بخشی از تنبلی به بیماری مربوط است. نمی خواهم بگویم اگر می دانستم کار دیگری می کردم ولی پس از آن، هر وقت دیدمش، احساس شرم کردم. یادم رفت بگویم در میانه دوستی مان، تصمیم گرفتیم با هم کار مشترکی انجام دهیم. مجله ای بود که برادرش و یک نماینده دیگر مجلس همه کاره اش بودند. خیلی ها رفته بودند برای راه اندازی اش، چند شماره ای هم منتشر شده بود ولی همواره ناکام مانده بود. یک واحد در یک ساختمان عظیم در جردن بود که من و ایمان رفتیم تمیزش کردیم، اتاقی داشتیم و پنجره ای خوش نما، پولدارهای جردن نشین را می دیدیم و حسرت می خوردیم. ایمان هم پرونده آدم ها را رو می کرد. خیلی از تبعیض می رنجید، از الکی بزرگ شدن بعضی آدم ها، حق خوری ها و مفت خوری ها. ذاتش بدجوری پاک بود ولی همه که اینطوری نبودند. کارهای اولیه را انجام دادیم، یکی دو نفر از دوستان من و ایمان هم اضافه شدند، سوژه هم سفارش دادیم ولی کار خوب پیش نرفت. ایمان مقصر نبود، سر و ته مجله معلوم نبود به کجا وصل است. بی خیالش شدیم، به خاطر مسائل مالی، اندکی اختلاف پیدا کردیم و این ترکیب شد با ماجرای تهران امروز و من و ایمان از هم دور شدیم.

با این حال اندکی بعد، رابطه مان بهتر شد. ایمان دلخور بود، به دوستانم گفته بود ولی طوری با من حرف می زد که انگار اصلا مقصر نبوده ام. یواش یواش بیشتر در جریان بیماری اش قرار گرفتم، به خصوص وقتی که از تهران رفته بود شهرشان که کمی آرام و دور از هیاهو باشد. یک بار مفصل با هم صحبت کردیم و گفت که دیگر بی خیال رسانه شده و دارد در یک موسسه قرض الحسنه کار می کند. خیلی خوش گذشت آن روز، کلی چرت و پرت گفتیم، پشت سر 50 نفر، فکر کنم حرف زدیم و همچنین دوران تهران امروز. قرار شد به من وام قرض الحسنه هم بدهد. در خلال صحبت هایش، طور خاصی درباره بیماری اش صحبت می کرد. به بیماری اش هم یک نگاه عاقل اندر سفیه داشت. می گفت حالم خوب نیست، کسل می شوم، از پا می اندازد من را، باید بروم بخوابم، جراحی کنم، پول بدهم ولی بلافاصله چند تا پروژه کلان تعریف می کرد، ازدواج، رسانه، کار و ...، طوری که حس می کردی آن چیزهایی که دارد درباره بیماری اش می گوید دروغی بیش نیست. آن حس غریب الان غریب تر شده است، مرگ الان حقیقت دارد و گمانم دارد 24 ساعت می شود که او برای همیشه از دست خستگی های مدامش راحت شده ولی خستگی همیشگی بر تن دوستانش باقی گذاشت. او به وقت 30 سالگی رفت، پس از چند سال مبارزه با یک تومور لعنتی در سرش، پس از سال ها سخن گفتن درباره آرزوهایش، سال ها نوشتن درباره سیاست ایران ...

اصلا یادم نیست کی بود که رفتم میدان فاطمی، همان موسسه قرض الحسنه، نمی خواستم وام بگیرم، می خواستم دوباره ببینمش، چون شنیده بودم که حالش بد شده. قرار قبلی داشتیم ولی در محل کارش نبود. پیگیر شدم، برادرش گفت امروز صبح دوباره بستری شد، الان حالش بهتر  است، دقایقی صحبت کردیم. شنیده بود که من می خواهم بروم، اندکی نصحیتم کرد. از عروسی هم سخن گفتیم. گفتم دو نفر از دخترهایی که شناسایی کردیم، پریدند و رفتند، تکون بخور ایمان، گفت دارم تلاش می کنم، یکی را خودم پیدا کرده ام و پسندیده ام. جراتش را نداشت خیلی جدی برود جلو ولی می گفت می روم. شاید آن روز نمی دانست که او خواستگار دیگری هم دارد، فرشته ای هم هست که او را پسندیده و دارد خیلی جدی جلو می آید. بالاخره هم آمد، جمعه، 5 مهر، و ایمان داماد شد، پاک نهاد و لبخند بر لب.

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

استان تهران

یک خبرنگار دیگر جامعه مطبوعات را ترک کرد

۵ مهر ۱۳۹۲
خواندن در ۱ دقیقه
یک خبرنگار دیگر جامعه مطبوعات را ترک کرد