وقتی یک زخم کهنه میشود، از آن اثری میماند که یادآوراست. دردش درونی است. میگوییم «جایش» مانده، خودش دیگر نیست ولی در آن فضای خالی یا درآن نشانه چیزی هست که یادآور اتفاقی در گذشته است. شاید به «جای» آن زخم کهنه عادت کنیم و شاید هم بیشتر وقتها یادمان برود که هست، ولی همچنان هست. یادآور زخمی که در گذشته وارد شده است.
عادت کردن بد چیزی است. آدم حساسیتش را از دست میدهد. میشود به هوای آلوده عادت کرد، میشود حتی به دروغ عادت کرد، میشود به نقض حقوق شهروندی عادت کرد و فکر کرد همیشه این طور بوده. بدتر از آن، وقتی است که بدانی هست و عادت کنی. این دیگر عادت خیلی از مردان ایرانی شده که زنان حق ورود به استادیومهای فوتبال را ندارند. میدانند وعادت کردهاند. به آن زخم که حالا دیگر کهنه هم شده عادت کردهاند. این زخم کهنه یک اجتماع است.
خطر دیگر عادت کردن، از دست دادن معیار است. یک معیار تازه جایگزین آن معیار قبلی شده و آن معیار قبلی دیگر فراموش شده است. این بازی جایگزینی میتواند در خیلی جاها اتفاق بیافتد. زمانی که «برقع» بر سر زنان افغان رفت، این قفس معیار تازه پوشش زنان شد و از یاد خیلیها رفت که کمتر از یک نسل، شرایط خیلی فرق میکرد.
اجتماعی خوش اقبال است که بتواند عادت به معیارهای معیوب گذشته را از سر آدمهایش دربیاورد. معیارهای بد رسوب میکنند و تغییرشان جرات میخواهد. بدجور تبدیل به عادت میشوند. یکی از عادتها میتواند این باشد که پدیدهای را روی صفحه تلویزیون ببینی و لذت ببری، ولی همانجا نگهش داری، یا این که بشنوی ولی بیرون دروازههای ذهنت باقی بماند.
جمعیت بزرگی از ایرانیها برنامههای شبکههای ماهوارهای را تماشا میکنند. خیلی از برنامههای موسیقی را میپسندند. به آوازهای خوانندههای ایرانی که از عشق میگویند و رقص، گوش میدهند و از ماشینشان همیشه صدای خوانندههای محبوبشان میآید. عاشقان سینه چاک هایده و گوگوش و هنگامه کم نیستند.
ولی سالهاست که زنان ایرانی حق آواز خواندن ندارند. مثل آن روزهایی که حق شرکت در خیلی از مسابقهها را نداشتند. عادتی بیرحم جایگزین شده بود. دسترسی نداشتن زنان به حق ورزش قهرمانی، زخمی کهنه شده بود وعادتی آزاردهنده. خیلیها حتی فکر نمیکردند حقی ضایع شده است. زنان ایرانی سخت جنگیدند تا آن عادت رسوب کرده گذشته تغییر کرد. اگرچه مقاومت زیادی شد و هنوز هم میشود. روزی این عادت رسوب کرده «زن نمیشود که برای مردها آواز بخواند» هم خواهد رفت. صدای زنان سرزمین من زیباست. میخواهم صدای آوازشان را بشنوم.
این ویدیو را نگاه کنید:
این یکی را هم همین طور:
آدم از زمین کنده میشود و به آسمان میرود.
آنچه که در این ویدیوها میشنویم زیباست و آسمانی و یک حق. حق زن ایرانی برای خواندن و حق هرایرانی برای گوش دادن.
ولی آنچه اینجا اتفاق میافتد یک بعد دیگر هم دارد. آن بعد دیگر است که یادآور این حق است. ضبط و انتشار این اجرا بر روی شبکههای اجتماعی نمونهای موفق و تاثیرگذار از شهروند خبرنگاری است. این صدا و این آواز به عنوان یک حق شهروندی اگر منتشر نشده بود، فقط اجازه تداوم به آن عادت رسوب کرده میداد. این ثبت و انتشار است که کار شهروند خبرنگاران را یگانه میکند. 20سال پیش تصور چنین امکانی هم خیلی راحت نبود و ثبت و ضبط چنین اتفاقی امکانات خیلی بیشتری میخواست که همان حمل تجهیزاتش هم میتوانست به دستگیری و بازداشت ختم شود. ولی امروز به مدد تکنولوژی، شرایط بسیار تفاوت کرده و آدمها میتوانند تجربههای خودشان را به سرعت و سادگی با دیگران به اشتراک بگذارند. این ثبت، روایت و انتشار تجربههای شیرین و تلخ، هیجان انگیز و یاسآور در شبکههای اجتماعی است که موج میسازد و میتواند به حذف آن عادتها و رسوبات منجر شود، شهروندان را آگاه کند و حاکمان را آگاه به قدرت شهروندان.
راستی، اگر هم بسیاری از ما تصور میکنند که این آواز آسمانی از این زنان زمینی در این ویدیوها نقض احکام روحانیون است، شاید در اشتباه باشند. در این ویدیوها احکامی از این قبیل هم نقض نشدهاند. خیالتان راحت:
س 1146: گوشدادن به صداى زن هنگامى که شعر و غير آن را با آهنگ و ترجيع مىخواند اعم از اين که شنونده، جوان باشد ياخير، مذکر باشد يا مؤنث چه حکمى دارد؟ و اگر آن زن از محارم باشد، حکم آن چيست؟
ج: اگر صداى زن بهصورت غنا نباشد و گوشدادن به صداى او هم به قصد لذت و ريبه نباشد و مفسدهاى هم بر آن مترتّب نگردد، اشکال ندارد و فرقى بين موارد فوق نيست.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر