کسری نوری، زندان اوین
این یادداشت، تقاضا و سوال من در چگونگی فهم و تغییر وضعیتی است که به آن مبتلا هستیم و دغدغه آن لحظهای که رهایم نمیکند؛ پرسشی است «از» و «برای» سرنوشت در میانه تشویش نابرابری و تلاشی برای شنیدن صدای فرودست و حاشیه با فرض فضایی برابر برای گفتوگو تا امکان همکاری برای تغییر وضع موجود بازیافته شود.
یادداشت حاضر پیش از سرکوب اخیر و هنوز در جریان اعتراض سیستان و بلوچستان نوشته شد و در انتظار گشوده شدن چشمی که آفتاب برآمده از سراوان را میبیند و شنوا شدن گوشی که صدای زجه کودکان بلوچی بر جنازه مادر را میشنود، به تعویق افتاد. اما سکوت مرگبار در قبال بیپناهی فرودست از ابهام چهگونه سرآمدن انتظار نکاست.
من در آستانه پایان آخرین سال قرن بر تلی از خاکستر و خون، با امید به همت کسانی که پا برای رفتن دارند تا راهی به سراوانِ زیست جهانمان برای پرسش از سرنوشت گشوده شود، این یادداشت را منتشر میکنم.
درک ضرورت همکاری برای تغییر وضع موجود در ظاهر چنان مبرهن است که مانع از اندیشیدن درباره زمینه همکاری و شرط لازم آن میشود. به همین جهت، این آگاهی سرشار و بر سریر بخردی تکیه داده در خوشبینانهترین حالت یا در سوگ شوربختی مردم از فقدان همکاری مشغول ناله میشود یا توش و توانش را در ساختار متصلب نظم موجود به در و دیوار میکوبد.
به نظرم امکان واگشایی از این ساختار نابرابر جز با گفتوگو که شرط لازم همکاری است، به دست نخواهد آمد. مرادم از گفتوگو، فروکاست آن به گپ و گفت و بحث و جدلهای مرسوم نیست، مرادم دیالوگ میان موضعها، تاریخها و جهانهای متفاوت است؛ گفتوگویی آزاد، برابر، بیسودای سود و زیان و بیقصد غلبه.
دیالوگی که برای فهمیدن در بطن خود، گوشی برای شنیدن و دهانی برای پرسیدن میخواهد اما راه دراز میان سریر تا زنجیر و نبود طرفی برابر در این میانه بیعدالتی، مجال اجماعی برای گفتوگو را نخواهد داد.
زبان حاشیهنشین در حلق خشکیدهاش در برابر بلندگوی از پیش مقبول فرادستانِ زر و زور، فروبسته میماند. صدای کودکی جنگ زده در برابر منطق بازار اسلحه و نفت، راهی جز گم شدن در برابر هیاهوی بمب و خمپاره ندارد و برای هیچ دربندی راه به آن سوی میلهها نیست.
دهل زنی که از کوچه مست میگذرد
مجال نغمه به چنگ و چگور ما ندهد
مگر اینکه با فرض محال اما ضروری برابری، سعی کنیم صدای فرودست را (گو اینکه گوش شنیدنش را در ساختار نابرابر فعلی از کف داده باشم) بشنویم. تلاش دیدن تاریخ، از نگاه زنی بلوچ که برای سیراب کردن فرزندانش جرعهای آب در کف ندارد. اگر اکنون توان محیا کردن جایی برای نفس کشیدن و آبی برای زنده ماندن او در برابر سرکوب بی امان نظم موجود نداشته باشد، امکان دارد چشمانداز مرا به آن زن نزدیکتر کند تا بی آنکه از شوربختیاش به مثابه کالایی در ویترین قدرت برای مشروعیت و تثبیت سلطه بهرهکشی شود، با ایستادن در موضعی که وی ایستاده است، چگونگی تغییر وضع موجود را بنگرم.
من برای آغازیدن گفتوگو، آبستن یک پرسشم که هنوز به تمامی در نیافتمش؛ پرسشی از سرنوشت. اما نه از سریره بلکه در قامت خمیده کولبری با ۷۰ کیلو بار در زمهریر زمستان؛ پرسشی بی فروکاستِ زندگیِ انسان به داده و متغیری کمی و وابسته به قیمت تخممرغ و بنزین که خونهای ریخته شده و عمرهای برباد رفته را به سطح اختلال کارکردی زیسته میکاهد؛ همان منطقی که در آبان ۱۳۹۸ بدون اندک تاملی فرمان داد گلولهها را هوایی تلف نکنید؛ پرسشی بیتقلیل حیات و ممات مردم به نفت، در بیان واقعگرایی حاکم بر آنارشیک سیاست بینالملل که فعال مایشاع آن خواست و منافع قدرتهای بزرگ پنداشته میشود و جایی برای کارگزاری مردم ستمدیده ندارد.
پرسش از سرنوشت، پرسشی از موضع پیرامون است که نمیتواند کنشگر جوانی گچکار را در برابر جبر نظمی که به دنبال گردنی برای طنابش بود، نادیده بگیرد. پرسش اگر از همان گوری که گورخوابان به وضع موجود مینگرند باشد، میتواند امکان بازیابی پاسخهای تازه را با خود داشته باشد؛ شنیدن صدایی بدون فیلترهای بههنجار کننده مرکز که گورخواب را در قالب «معتاد متجاهر» صورت بندی میکند تا چرایی تیرگی سرنوشتش نه در ساختار نابرابر و استبداد زده که در هوس نئشگی و رفیق ناباب جسته شود.
این منِ پرسشگر اگر در چارچوب منطق تفاوت و ضدیتی که مرزبندیهایش را منافع و استیلای نظم کنونی ترسیم کرده است قرار گیرد، از امکان گفتوگو باز میماند و به همان اسارت در دوگانه خودی و بیگانهای میانجامد که تلاش جماعتی برای بقا را در برابر اسلحه با برچسب درویشان «داعشی» صورتبندی کرد تا سرنوشت آنها زیر چکمه سرکوب نادیده گرفته شود.
در موضعی که پرسشگر به جای پذیرش تکثر و تفاوت جامعه، به پاس زندگی با ضدیتهای دستساز نظام احاطه شود، تجربه تکراری تفوق حکومتی ضعیف با دستآویز سیاست «تفرقه بیانداز و حکومت کن»، به آشفتگی و از خودبیگانگی وی ختم خواهد شد تا حتی بیآنکه بداند، در خدمت بازتولید نظم موجود اسقرار یابد.
پرسش از سرنوشت اگر از سرمای گمان انتزاعی استقلال نظریه از واقعیت بخواهد به دور باشد، باید به آه مادری داغدار از سرکوب گوش فرا دهد (گو اینکه آنها در پارادایم مقبول تشریح و توصیف پدیدهها و وقایع جایی نداشته باشند و به دال خرافه، طرد و از معنا تهی شوند] تا چرایی ضرورت تاریخی بنفکنی را در معنای مرگ بر ظالم وی بجوید و ارتباط معنادار سر بیگناهی بر دار با سرنگونی ستمگر را در حافظه تاریخی مردم دریابد و آنگاه تاریخی متفاوت از زوال و سقوط حکومتها را به روایت محرومان، از لابهلای متنی دور ریخته و سانسور شده بخواند؛ متنی که نشانههای آن در فهم تاریخی مردم زنده و پا برجا است؛ نشانههایی که جز از موضع ستمدیده قابل رمزگشایی نیستند.
رهایی به مثابه حق تعیین سرنوشت، تنها از چشمانداز فرودست و ستمدیده است که معنا دارد و گفتوگو از رهایی و برای رهایی بی شنیدن صدای فرودست، تنها همانگوییهای زیبا خواهد بود.
پرسش اگر رو به سوی اشتباهی باشد و من در مقام پرسشگر، اگر در جایی غلط ایستاده باشم، در خاتمه جز انقیاد و استثمار را بازتولید نخواهم کرد و دعوت به همکاری برای رهایی، دلالت به تن دادن به زنجیر خواهد نمود. در نتیجه، مردم، عوام و تودهای ناآگاه تصویر خواهند شد که منجی آنها را باید با آگاهسازی، از جهالت و خوابزدگی رهایی بخشد؛ آگاهی ساخته شده بر سریری که راه جز به نمونهای از مهندسی اجتماعی که در حال تجربهاش هستیم، نخواهد برد؛ وضعیتی که جان و زندگی انسانها را به مثابه امر بیرونی، بیگانه و غیر ضروری در خدمت غایتی موهوم به سطل زباله میریزد.
پرسش از سرنوشت از موضع فرودست و پرسش از سرنوشت فرودست تلاشی است برای فهم فرایند تغییر نظم موجود در گرانیکای نیروی اجتماعی، در نقطه عطف تعیین کنندگی و در جایی که رخدادها خلق میشوند، نه جایی که رخدادها به مثابه کالا مصادره میشوند.
پرسش از سرنوشت، پرسشی نه از چه خواهد شد بلکه پرسشی از چه باید بشود، است؛ پرسشی از دورنمای کور سرنوشتی است که با رنج فشرده در دستان کودکی زبالهگرد گرهگشایی میشود؛ پرسشی برای آغاز گفتوگو از و برای رهایی بر سر سفره تهی از نان گرسنگان.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر