نظام الدین میثاقی
اگر از انسان خردمند بپرسیم که چگونه تصمیم میگیرد، او خواهد گفت که پس از در نظر گرفتن شواهد در دسترس، محاسبه خطر و فایده و بررسی ابعاد علمی، اخلاقی و یا اجتماعی چنین خواهد کرد. انسان خردمند در تئوری این روش را پاس میدارد، به دیگران میآموزد و به انجام آنها ارج مینهد. اما در عمل، تصمیمگیری بیشتر دستخوش احساسات است تا اندیشیدن به ریسک و فایده و بررسی شواهد علمی. در شرایط بحران، واکنش انسانی که خود را خردمحور میداند، لزوما بر مبنای شواهد و اصول تصمیمگیری نیست؛ بلکه ممکن است همراه با بیتفاوتی، سکوت و یا غیرمهم انگاشتن شرایط حاکم باشد.
یکی از انگیزههای مهم در تصمیمگیری، تحقق پیامد تصمیم در مدتزمان کوتاه است. هرچه نتیجه تصمیم دورتر باشد و دیرتر تحقق یابد، انگیزه مشارکت در تصمیمگیری کمتر میشود. این پدیده که «بیواسطگی زمانی» یا temporal immediacy نامیده میشود، یکی از بزرگترین دلایل بیتفاوتی در مورد مسائل پیچیده است. بهعنوان مثال، اگر خانه سرد باشد، تصمیم روشن کردن بخاری منجر به گرم شدن خانه در مدتزمان کوتاه میشود و مبادرت به این تصمیمگیری بیدرنگ است. اما تصمیم ترک کردن سیگار برای پیشگیری از بیماریهای مزمن در آینده بسیار دشوارتر است؛ زیرا که بین تصمیم و پیامد آن یک واسطه زمانی طولانی وجود دارد. در این مورد، ادامه دادن به سیگار کشیدن خود یک تصمیم است که منبعث از احساسات است و نه تحلیل خطر و فایده. تصمیمهای روزانه در قبال تغییر شرایط اقلیمی پیامدهایی با فاصله زمانی طولانیتر و شاید نسلی دارد و مبادرت به آن بسیار سختتر است.
یکی دیگر از عوامل دخیل در تصمیمگیری عملکرد کیفیتی و نه کمیتی مغز انسان است. علم آمار و احتمالات با دادهها و اعداد سرو کار دارد؛ اما دادهها نهتنها لزوما انسان را به عمل سوق نمیدهند، بلکه حتی ممکن است در او بیتفاوتی ایجاد کنند. بهعنوان مثال، اگر بشنویم که در تصادفی یک نفر مجروح شده، نگران او میشویم، اما اگر خبر تکمیلی برسد که در همان تصادف دو نفر زخمی شدهاند، نگرانی ما بیشتر میشود؛ اما دوچندان نمیشود. اگر خبر برسد که ۳۳ معدنچی در معدنی در شیلی گرفتار شدهاند و پس از آن بشنویم که شمار درست ۳۴ بوده است؛ نگرانی ما هیچ تغییری نمیکند. اگر بشنویم که در یک سونامی شبانه ۲۰۰،۰۰۰ نفر در اندونزی جان باختند، حس نگرانی ما گذرا و در حد خواندن خبر خواهد بود. هر چه مقیاس مشکل بزرگتر شود، حساسیت و نگرانی ما کمتر میشود؛ چرا که مقیاس بزرگ حس ناتوانی و عدم کفایت را در انسان بر میانگیزد و احتمال بیتفاوتی و عدم مشارکت فعال در راه حل را بیشتر میکند.
مغز انسان به داستانهای ویژه و تصویرها بهمراتب بیشتر حساس است تا آمار و ارقام. این پدیده را که یک تصویر به مراتب تاثیرگذارتر از هزاران خبر باشد، «اثر تکینگی» یا singularity effect مینامند و حاکی از آن است که احساس و نه شواهد تصمیمگیرنده است. در سال ۲۰۱۵ آمار حاکی از کشته شدن بیش از ۲۵۰،۰۰۰ شهروند سوری در جنگ داخلی سوریه بود. اما عکس بدن بیجان «آیلان کردی»، پسر سه ساله سوری، در ساحل دریای مدیترانه بود که دنیا را متوجه بحران سوریه کرد و کمکهای مردمی و کشوری به سوریه بیشتر شد. «جنبش سبز» پس از انتخابات ۲۰۰۹ در ایران کشتگان بسیاری به همراه داشت؛ اما شاید هیچکدام از آن قربانیان به اندازه «ندا آقاسلطان» احساسات عمومی را تحریک نکرد. تصویر کفش قرمز یک کودک جانباخته هواپیمای اوکراینی پس از انفجار در نزدیکی تهران هم تصمیم ورود به گفتمان دادخواهی را بسیار پررنگتر از حس همدردی با ۱۵۰۰ جانباخته در تظاهرات خیابانی آبان ۱۳۹۸ کرد.
تصویر خفه شدن «جرج فلوید» زیر زانوی پلیس هم بسیاری از امریکاییها را که پیش از آن منکر تبعیض در امریکا بودند، وارد گفتمان نژادی کرد. این تصویرها قابلیت داستانگویی دارند و اذهان ما پذیرای داستانها با بار احساسی هستند. داستانسرایی و داستانگویی یکی از قدیمیترین تواناییهای انسان است. در مواجه شدن با داستان، توجه جایگزین بیتفاوتی میشود و عدالتخواهی پررنگ میشود و حسزدایی ذهنی (psychic numbing) رنگ میبازد.
خارج از موضوعاتی مانند فاصله زمانی، حس ناتوانی و عدم بار احساسی آمار، بیتفاوتی ریشه در تعریف دایره «خود» و «دیگری» دارد. حس همدردی و نیاز به مشارکت فعال انسان نسبت به کسانی که در دایره خود قرار میگیرند، بهمراتب قویتر از کسانی است که بنا به فاصله زمانی، مکانی، نژادی، مذهبی و فرهنگی «دیگری» انگاشته میشوند. دیگرسازی روشی برای انسانیتزدایی (dehumanization) است و از پیشنیازهای نسلکشی است. انسان خردمند پس از نسلکشی هولوکاست شعار «دوباره هرگز» را سر میدهد؛ اما در عمل در مقابل بسیاری از نسلکشیهای پس از آن از «چین» تا «رواندا» سکوت میکند. ریشه این بیتصمیمی در «دیگرسازی» قربانیان است که تنها آمار میشوند و در سر خط گذرای خبرها قرار میگیرند.
اما راهکار چیست؟
اول اینکه، برای مشارکت فعال، نقش خود را نباید نادیده بگیریم و باید با حس ناتوانی به دلیل بزرگی مشکل مقابله کنیم. همهگیری کووید-۱۹ به ما آموخت که تصمیمهای روزانه ما دارای اهمیت است و در شمار انتشار ویروس، مرگومیر و گذار از پاندمی نقش دارد. دوم اینکه ندیدن نتیجه مستقیم در فاصله زمانی کم، نباید منجر به بیتفاوتی شود. همین اصل در مورد تصمیمهای ما در قبال تغییرات اقلیمی صادق است. سوم اینکه به اثر تکینگی نگاه کنیم و از داستانی که میگوید به بار احساسی بحران پی ببریم و پیش از محو اثر آن داستان، درباره کمک و بازنگری در اولویتهایمان تصمیمگیری کنیم. چهارم اینکه آگاه به تعصباتمان باشیم و در ایجاد دایرهای فراگیرتر از «خود» بکوشیم. برای رسیدن به این مهم، باید بین باورهایمان و هویتمان فاصله بگذاریم. اگر باورهایمان هویتمان را تعریف کنند، در بازنگری به آنها منعطف نخواهیم بود و وقتی باورهایمان به چالش کشیده میشوند، فکر میکنیم که به شخص ما حمله شده است. «باور پویا» دایره خود را بسط میدهد و بیتفاوتی را به «مشارکت فعال» تبدیل میکند.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر