«میتوانی در همان خانه، محله، شهر و کشور 30سال پیشت باشی ولی دیگر حس تعلقی نداشته باشی و آن مناسک گذشته معنای خود را از دست بدهند، تهی شوند. از همان کوچهها و خیابانها بگذری، درست مثل این که اولین بار است میگذری و شاید دلت هم بخواهد آخرین بار باشد.
وقتی این حس از «آدم» میگذرد و به «آدمها» میرسد، وقتی از «گروه» میگذرد و به «اجتماع میرسد»، دیگر آن اجتماع است که خانه به دوش است. انگار که در فضا رها شده و معلق باشد. «تعلق» جایش را میدهد به «تعلیق». دیگر تفاوتی نمیکند محله جایش را به بزرگراه بدهد، هر دو برای رد شدن و نماندن است. دیگر مهم نیست که آن درخت اقاقیای ته کوچه جایش را به یک ساختمان نما شیشهای داده است. بوی گلهای آن درخت اقاقیا به هنگام بهار یادآورهیچ چیزی از گذشته نیست. بعدش میشویم «گردشگر»؛ میرویم یزد، ابیانه، ماسوله، کندوان و کاشان و یا سنت پترزبورگ و نوتردام و مادرید تا گذشته دیگران را زندگی کنیم.»
آنچه در بالا آمد، قسمتی از یک نوشته بود که چند هفته پیش در بخش بهترینهای شهرند خبرنگاری منتشر شد. تیترش هم بود تکههای کوچک گذشته یک نفر، تکهای از پازل هویت یک اجتماع. حرفش این بود که اگر گذشته خود را از یاد ببریم، حذفش کنیم و یا حذفش کنند، امروزمان در تعلیق است و سرگردان آیندهایم.
اگر ما را در خیابان و یا محلهای در برازجان، نایین، کرج و یا خوی رها کنند و با نگاهی به محیط پیرامون نتوانیم حدس بزنیم کجای ایران ایستادهایم، با هویتی آسیب دیده رو به روییم. اگرنسخه مشابه همان ساختمانهای سنگ و شیشه که در خوی ساخته میشوند، در نایین هم سردر بیاورند و شهر را فرا بگیرند، یک جای کار میلنگد. پس نایین چیست؟ هویت نایین کجاست؟ گذشته خوی کدام است؟ اینجا با هویتی عقیم روبهرو هستیم. همه میخواهند شکل تهران باشند؛ تهرانی که در حال تبدیل شدن به دبی است، دبی که معلوم نیست چیست. شانگهای، نیویورک، لندن و اندلس همه یک جا هستند.
حذف گذشته میتواند از خانهها و محلهها بگذرد، به شهرها برسد و حتی از آن هم گذشته، به اجتماع، مردم و ملتها برسد. میشود که صفحههایی از کتابهای درسی حذف شوند، برگههایی از کتابهای تاریخ کنده و تصاویری از گذشته پاک شوند. آن گاه یک ملت است که بدون تکلیف باقی میماند؛ اسامی تغییر میکنند، حذف میشوند، پاک میشوند و گذشته قرار است هیچ وقت نبوده باشد. اگر هم قرار است بوده باشد، فقط آن چیزی میماند که امروز هست. نسخه دیگری وجود ندارد: فراموشی ارادی یا تجویزی.
آدمها وقتی با یاری، دوستی یا رفیقی به هم میزنند، یکی از راههای حذف او، حذف از عکسهاست. میمانند با یک عکس نصفه نیمه که هربار به آن نگاه میکنند تنها نیمه ناموجود او را میبینند. فراموشی ارادی اگر ناممکن نباشد، سخت است. ولی حکومتها با تک تک آدمها کار ندارند. آنها سراغ تودهها میروند تا آن گونه که میخواهند شکلشان دهند. نسلها تغییر میکنند و لازم نیست که از ذهن نسلهای تازهتر چیزی را پاک کرد. میتوان نسخه تازهتری از گذشته را تحویلشان داد؛ گذشتهای که با امروز همخوانی بیشتری دارد.
یکی از بناهای معروف تهران «سردر باغ ملی» است. نامش را شاید خیلیها ندانند، ولی سخت است وقتی از جلوی آن رد میشوی، سرت را نچرخانی و نگاهی به آن نیاندازی. عظیم نیست، ولی تماشا دارد. هر چه باشد، بخشی از هویت تاریخی تهران و ایران است که حدود ۹۰ سال درهمان مکان جا خوش کرده است. انگار پونزی باشد که به یکی از گوشههای صفحه هویت این شهر، روی دیوار تاریخ آن زده باشند. دستور ساخت سردر باغ ملی را رضا شاه داد. در پایان، چهار پرچم شیر و خورشید آن بالا بود و آن وسط، نیمتنهای فلزی از خود رضا شاه. پس از انقلاب اسلامی، با کاشیهای تازه، شیر و خورشید را حذف کردند و نیمتنه رضا شاه را هم از آن بالا پایین آوردند. حذف کامل شد. البته شاید یادشان رفت و یا دلشان سوخت شیر و خورشیدهای میان فلزکاری زیبای دروازهها را هم بردارند. حذف تاریخ هیچ گاه کامل نیست. اگر بخواهیم اغراق کنیم، مثل این است که بالای ستونهای تخت جمشید گلدسته بگذاری.
حذف تاریخ معمولا نتیجهای مضحک دارد. یک چیزهایی میمانند و یک چیزهایی حذف میشوند و در پایان معلوم نیست چه مانده و چه رفته است. به تازگی خبری منتشر شد که نتیجه یکی از عملیاتهای ناموفق فراموشی بود؛ عکس عطاالله مهاجرانی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت سید محمد خاتمی به اتاق ملاقاتهای وزارت ارشاد بازگشته بود. روشن است که عملیاتی برای حذف او از تاریخ انجام شده بود و حالا عملیات معکوس گردانی اتفاق افتاده است. لطفا فراموش نکنید!
یکی از بهترین وبلاگهای فارسی که حالا دیگر برای خودش وبسایت معروفی شده، «یک پزشک» است.
«یک پزشک» سراغ موضوعی بسیار جذاب رفته است:« فراموشی اجتماعی و سیاست.»
این سایت در مقاله فراموشی اجتماعی و «سیاست» حافظه – فراموشی ابدی چهرهها و ذهنهای نامطلوب!» به چند نمونه از حذفهای معروف تاریخی اشاره کرده است و به یکی از بازسازیهای تاریخی تاریخ در تاریخ اروپا:«سیاستمداران دوست دارند روی روش به یاد آوردن تاریخ از سوی ما اثر بگذارند. در آلمان بعد از جنگ جهانی دوم، بسیاری از مردم و روشنفکران از گذشته خود احساس شرمساری یا بیزاری میکردند، این جا بود که "هلموت کوهل"، صدر اعظم آلمان تلاش کرد سیاستهایی وضع کند که احساس عذاب وجدان جامعه را کاهش دهد و یک هویت جدید در آلمانیها ایجاد کند.
در فوریه ۱۹۴۸ "کلمنت گوتوالد"، رهبر حزب کمونیست به ایوان قصری به سبک معماری "باروک" در پراگ قدم گذاشت تا برای صدها هزار نفر از همشهریان خودکه در میدان قدیم شهر گرد آمده بودند، سخنرانی کند. لحظهای حساس در تاریخ چک، لحظهای سرنوشت ساز، از آن نوع که در هر هزار سال، یکی دو بار پیش میآید!
رفقا گوتوالد را دوره کرده بودند و کلمنتیس در کنارش ایستاده بود. بوران برف میبارید، هوا سرد بود و سر گوتوالد برهنه. کلمنتیس نگران سرما، کلاه پوست خز خود را از سر برداشت و بر سر گوتوالد گذاشت. بخش تبلیغات حزب صدها هزار نسخه از عکس گوتوالد را در حالی که با کلاه پوست خز در کنار رفقایش با ملت سخن میگفت، چاپ کرد؛ تاریخ چک اسلواکی کمونیست، در ایوان پا به هستی گذاشت. همه بچهها آن عکس را از راه پوسترها، کتابهای درسی و موزهها شناختند.
چهار سال بعد کلمنتیس به خیانت متهم شد و بالای دار رفت. بخش تبلیغات بیدرنگ او را از تاریخ و تمام عکسها نیز محو کرد. از آن پس گوتوالد تنها روی ایوان ایستاده بود. جایی که زمانی کلمنتیس ایستاده بود، تنها دیوار سخت قصر دیده میشد و تنها چیزی که از کلمنتیس باقی مانده بود، کلاه سر گوتوالد بود.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر